سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقی -3

صفحه خانگی پارسی یار درباره

سخنان امام هفتم(ع) در زندان

    نظر
http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg
سخنان امام هفتم(ع) در زندان


تعدادى از کتابهاى حدیث به اسـم (مسند) شناخته مى شـود, معمـولا مسند به کتابـى گفته مـى شـود که احـادیث آن بـا سنـد پیـوسته به رسـول خـدا(ص) بـرسـد.
بنابرایـن وقتى گفته مى شـود (مسند امام موسى بـن جعفر علیه السلام) مقصود کتابى است که احادیث آن را امام هفتـم علیه السلام با سند و به تـوسط آباء و اجداد خـود از رسول خدا(علیهم السلام) نقل کرده باشد.
مسنـد امام موسـى بـن جعفر علیه السلام مجمـوعه 59 حـدیث است که در سالهاى 180 تا 182 که امام در زندان سندى بن شاهک محبوس بودند, ابـوعمران مـوسـى بـن ابراهیـم مـروزى به دیـدار امام رفته و امـام ایـن احـادیث را بـراى او بیـان کـرده است.
ایـن احادیث از جهات گوناگـون داراى اهمیت فراوان است. زیرا اولا در زنـدان بیان شـده اند, ثانیا تمام احادیث آن مستنـد به پیامبـر اکـرم(ص) است مگر ایـن دوازده حـدیث 16 , 21 , 22 , 23 , 29 , 32 , 37 , 38 , 39 , 42 , 43 , 57 و ثـالثا محتـوى و مضمون بلند آنها مخصـوصا در موضـوعات اخلاقى سبب شده است که براى عمـوم مفید باشد. گرچه در کتابهاى رجالى از مذهب راوى ایـن احادیث بحثـى نشده است ولى از خود ایـن احادیث و با توجه به مسند بـودن آنها مى توان مذهب راوى را کشف نمود و بخـواست خـداونـد در شـرح ایـن احـادیث از آن بحث خـواهـم نمـود.
سنـد کتاب ایـن کتاب را شیخ ابـوالمکارم مبارک بـن محمـد بـن معمـر بادرایـى از ابوبکر احمد بن على بن حسـن طرeیثى از ابوعبدالله حسیـن بـن شجاع صوفى موصلى از ابوبکـر محمد بن عبدالله بن ابـراهیـم شافعى از ابـوعبـدالله محمـد بـن خلف بـن ابراهیم بن عبدالسلام مروزى و او از ابـوعمران مـوسى بـن ابراهیـم مروزى و او از امام هفتم(ع) نقل کرده است. این کتاب با کوشش آقاى محمد حسیـن حسینى جلالى مکررا در ایران و بیروت چاپ شده است.
احادیث :
ـ موسى بن ابراهیم مروزى گوید:
مـوسى بن جعفر(ع) به مـن خبر داد, از پدرش جعفر بن محمد, از پدرش محمد بـن على, از پـدرش علـى بـن الحسیـن, از پـدرش حسیـن بـن علـى, از پـدرش علـى بـن ابیطالب(علیهم السلام) که فرمود:
رسـول خدا(ص) حدیث گفت مرا: (کسى به سـن بلـوغ نرسید مگر آنکه مرتکب خطایى شده است مگر عیسـى بـن مریم و مادرش مریـم, و یحیى فرزند زکریا درود خدا بر آنان).
ـ رسـول خـدا صلـى الله علیه و آله فـرمـود: (کسـى که صبح کنـد و چیزى غیر از خـداونـد بزرگتـریـن همت او بـاشـد از خـدا نبـاشد).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (کسى که حدیثـى را از مـن نقل کند در حالیکه مى داند آن دروغ است او یکى از دروغگویان است).
ـ متـاءسفـانه حـدیث چهارم از اصل کتـاب سـاقط شـده است.
ـ رسـول خـدا(ص) نهى کـرد از آنکه مـردى بیـن پـدرى و فـرزنـدش بنشینـد.
ـ رسـول خـدا(ص) فـرمـود: (بـر هـر مسلمـانـى روز جمعه سه چیز لازم است: غسل, مسواک, بوى خوش).
ـ رسـول خدا(ص) از صداى آرام انسان خـوشـش مىآمد, و از کسـى که فریاد بلند دارد بدش مىآمد.
ـ رسـول خـدا(ص) از فحـش دادن به روزهـا و سـاعتها و بـاد و خـورشیـد و ماه و ستارگان نهى نمود.
ـ رسـول خـدا(ص) فـرمـود: (عجب عمل هفتـاد سـال را از بیـن مـى برد).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (هر کـس به رزق اندک از خدا راضـى باشد خـداوند به عمل اندک از او راضى باشد).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (اگر دوست دارید نمازتان افزون گردد خـوبانتان را مقدم بدارید).
ـ رسـول خـدا(ص) فرمـود: (قاضـى عادل نخستیـن کسـى است که به بهشت فرا خـوانده مى شود).
ـ آمـدن رسـول خـدا بـا بـوى خـوش شنـاخته مـى شد.
ـ رسـول خـدا(ص) فـرمـود: (اطاعت کسـى در نافـرمانـى خـداى عزوجل جایز نیست).
ـ رسـول خـدا(ص) فرمـود: (هر کـس خـود را فرزند غیر پـدرش بـداند روز قیامت با مشرکان محشـور مى گردد.) ـ على(ع) فرمـود: (تـوانگرى یاور خـوبى بر اطاعت خدا است).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (هر گاه خـدا بنده اى را دوست بـدارد گرفتارش مـى کند تا تضرع او را بشنود).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (هر کـس ایمان به خدا و روز آخر دارد ...), متاءسفانه بقیه این حدیث از بین رفته است.
ـ رسـول خـدا(ص) فرمـود: (هر کـس بـر سـر راه مسلمانان آنان را اذیت کنـد لعنت ملائکه بر او واجب است).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (هر گاه یکـى از شما برادرش را دوست مى دارد نام و کنیه و لقب و نام قبیله او را سـوال کنـد). ـ علـى(ع) فـرمـود: (اشـاره هنگـام هلال ناپسند است).
ـ علـى(ع) فرمـود: (کسـى که بر نمازهاى پنجگانه به جماعت محافظت کند جزء غافلان نوشته نشود).
ـ على(ع) فرمـود: (کسـى که نزد مردم تـوریه مى کند به چیزى که خداوند خلاف آن را مى داند خدا نزد مردم خوارش خواهد کرد).
ـ رسول خدا(ص) فرمود:
(شیطان هر گـونه تلاشـى را علیه انسان انجام مـى دهـد و وقتـى بر او غلبه کرد در مـال او عمل مـى کنـد و هـرگز نمـى گذارد چیزى را در اطـاعت خـدا انفـاق کند).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (کسـى به شیeان نزدیک نشد مگر آنکه از خـدا دور گردید.
) ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (با زنان مشـورت کنید و آنان را مخالفت کنید که در مخالفت آنان برکت است, و براى خنثـى عقل نیست و براى متکبر درشت خـو عقل نیست).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (خداى رحمت کند کسـى که سخنى مـى گـوید تا بهره اى از آن ببرد یا سکوت مى کند تا سالم بماند).
ـ رسـول خدا(ص) فرمود: (خـوبى کـن به کسى که اهل آن است و کسى که اهل آن نیست, چـون اگـر او اهل نیکـى نیست تـو اهل آن مـى بـاشـى).
ـ علـى(ع) فـرمـود: (مصـافحه دوستـى را نگه مى دارد).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (هر که بگـوید: لا اله الا الله اءحدا صمدا لم یلد و لـم یـولد و لـم یکـن له کفـوا اءحـد, خدا چهل هزار هزار حسنه براى او مـى نـویسد).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (هر گاه عرب عمامه خود را بیندازد عزت خـود را انداخته است).
ـ علـى(ع) فـرمـود: (مردمـى بیایند که به وسیله قـرآن با شما مجادله کننـد پـس آنـان را به سنت بگیـریـد, زیـرا اصحـاب سنت به کتـاب خـدا آشنـاتـرنـد).
ـ رسول خدا(ص) فرمود: (هر کـس به دیـن دوست خود است, پـس هر کدام شما ببیند با چه کسى دوست مى شود).
ـ حسـن و حسیـن(علیهماالسلام) جایزه هاى معeویه بـن ابـى سفیان را نمـى پذیرفتنـد.
ـ رسـول خـدا(ص) فرمـود: (هر کـس از شما مـى خـواهـد حجامت کنـد روز شنبه حجامت کند). ـ رسـول خدا(ص) فرمود: (به هر کـس اذن براى دعا داده شـود درهاى رحمت به رویـش گشوده شود).
ـ علـى(ع) فرمـود: (فال بـد به کسـى که تـوکل بـر خـدا کند آسیب نمـى رسانـد).
ـ مردى را نزد علىآوردند که به خداوند تـوهیـن کرده بـود, على علیه السلام فرمود: (او را بکشیـد, و هـر کـس پیامبـران خـدا را ناسزا گـویـد نیز او را بکشیـد).
ـ علـى(ع) فـرمـود: (پیامبرى از پیامبـران ـ که به او عزیر گفته مـى شـد ـ گفت: پروردگارا, منزهى, شاءن تو چه بزرگ و چه شگفت است! ابتداى تـو از چه بـوده است؟
سپـس (به عنـوان پشیمانـى از سـوال خود) عزیر مقـدارى خاک برداشته بر دهان خـود ریخت. خداوند عزوجل به او وحى نمود: اى عزیر, دخالت در کار مـن نمودى, به عزت و جلال خود سوگند که نام تو را از دیوان انبیاء محو مى کنـم, پـس تو همراه آنان ذکر نمى شوى). 1
ـ رسول خدا(ص) فرمود: (نپرداختـن دستمزد کارگر از گناهان کبیره است). ـ رسـول خـدا(ص) فرمـود: (هر گاه خـداوند براى کسـى خیر بخواهد او را در دیـن فقیه, و بیناى به عیـوب خـویـش مـى گـردانـد, و زاهـد در دنیـایـش قـرار مـى دهـد).
ـ علـى(ع) فـرمـود: (از نشـانه هاى نزدیکـى قیامت جذام و شیـوع بـواسیـر و مـرگ ناگهانى است).
ـ از امیرالمومنیـن(ع) حکـم مردن موش در چاه سـوال شد, فرمود: (چهل دلـو از آن کشیده مى شود.) ـ رسـول خدا(ص) فرمود: (هر کـس درباره قدر صحبت کند روز قیامت آن را از او سوال مـى کنند, و هـر که صحبت نکنـد روز قیامت از او سـوال نشـود).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (هیچ پـدرى فرزندش را به بهتر از ادب نیک تعلیـم نداده است).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (گروهى روز قیامت دوست دارند که از ثریا سقـوط مى کردند اما امیر بر چیزى نمى شدند).
ـ رسـول خـدا(ص) فـرمـود: (دعاى سه گروه رد نمـى شود: پیشـواى عادل, روزه دار تا آنکه افطار کند, دعاى مظلوم).
ـ رسـول خـدا(ص) فـرمـود: (هـر که بگـویـد مـن عالـم هستـم او جاهل است).
ـ رسـول خـدا(ص) فرمـود: (هر که بگـویـد مـن در جهنمـم پـس او در جهنـم است). ـ رسول خدا(ص) فرمود:
(بهترین اخلاق مومنان عفو است).
ـ رسـول خـدا(ص) فرمـود: (امام به هر کـس حد بزند همان حـد کفاره گناه اوست).
ـ رسـول خدا(ص) فرمود: (هر که برادر مسلمانـش را عفو کند خدا او را عفو کند).
ـ رسـول خدا(ص) فرمـود: (خـداى متعال گـوید: بهشت بر کسـى که چشمانـش را بگیرم واجب است). ـ رسول خدا(ص) فرمود:
(بهتریـن زنان کسـى است که هر گاه چیزى به او داده شـود شکر کنـد و هر گاه منع شود صبر کند).
ـ رسـول خـدا(ص) محلل و کسـى که بـراى او محلل انجـام شـود را لعنت کرده است.
ـ رسـول خـدا(ص) فـرمـود: (هر گاه کسـى از شما در حال نماز باشـد و زنـى او را بخواند پس باید او را اجابت کند).
ـ علـى(ع) فرمـود: (روز جمعه یک دینار صدقه بده, رسـول خدا(ص) ایـن را پیـش از جمعه از ما مى خواست).
ـ رسـول خـدا(ص) فرمـود: (ایمان شناخت به قلب و اقرار به زبان و عمل به انـدام است).
ـ رسـول خـدا(ص) فرمـود: (ایمان ندارد مگر آنکه ایمان به چهار چیز داشته باشد: شهادت دهد که خدایى غیر از الله نیست, او تنهاست و شریکى ندارد, و مـن رسول خدا هستـم که مرا به حق مبعوث کرده, و ایمان به قدر داشته باشـد چه خیر یا شر آن. و ایمـان به مبعوث شـدن پـس از مـرگ داشته بـاشد). 2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پى نوشت ها:
البته منظور ایـن نیست که اگـر خانـم ها نظرخـوب و درستـى دادنـد مخـالفت کنیـد. بلکه به دلیل علاقه به همسـر از وظایف الهى کـوتـاهـى نکنیـد و قـدرت نه گفتـن به زن و همسر را داشته باشید.
1ـ از ایـن حـدیث استفاده مـى شـود که تفکر در ذات خدا جایز نیست و تنها باید در اوصاف و افعال خدا بحث نمود .
2ـ همه احـادیث ایـن کتـاب مثل سنـد اول از امـام کـاظم(ع) تـا رسـول خـدا یا امیرالمومنین (علیهما السلام) سند متصل دارند, و ایـن سند طلایى (سلسله الذهب) در همه آنها تکـرار شـده است, و مـا فقط به تـرجمه متـن احـادیث اکتفـا کـردیـم


قدوس قدوس سبحانک.....شکـوفه هـاى کـوچک انـار هـم از روى شـاخه به

    نظر
http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg
قدوس قدوس سبحانک


جلوى آینه دور خودش چرخید.
موهاى سیاه و بلندش هم چرخیدند.
لپ هایـش سرخ سرخ بـود. عیـن انارهاى روى شاخه درخت. از تـوى آینه پنجـره و درخت انـار پشت پنجـره پیـدا بـود. لبخنـد کـوچکـى زد و به لب هـایـش خیـره شد.
درست عیـن شکـوفه هاى قرمز و مایل به نارنجى انار بـودند. شانه چـوبـى را انداخت روى تاقچه, یقه لبـاسـش را صاف و مـرتب کـرد و قبل از اینکه از جلـوى آینه کنار برود و دوباره از آن لبخندهایى که به قـول خـودش دل را مى برد, زد و زیر لب گفت:
(بهتر از این دیگر نمى شود, زودتر بروم ببینم هارون الرشید با مـن چکار دارد!) دستـى به مـوهایـش که روى پیشانـى اش ریخته بـود کشیـد و با یک حرکت تنـد و سریع عقبشان زد و از اتاق آمـد بیرون. سـوال هاى گوناگـون به مغزش فشار مـىآورد. چـرا هـارون گفت: بهتـریـن لبـاسـم را بپـوشـم؟ بـراى چه گفت:
به بهترین شکل خودم را آرایش کنم؟
سعى کرد دیگر به ایـن مسائل فکر نکنـد در عوض لب هایـش را غنچه کـرد و دوباره از آن لبخندهاى آرام زد.
شکـوفه هـاى کـوچک انـار هـم از روى شـاخه به او لبخنـد زدند.
زنـدانبـان در سیاه و چـوبـى زنـدان را پشت سـر او بست. زنـدان تـاریک و نمنـاک بـود. فقط از روزنه گـرد سقف گنبـدى شکل زنـدان نـور کمـرنگ و بـى جانـى به داخل مى تابید. یکى از دست هایـش را به دیوار گرفت. مواظب بود ناخـن هاى بلندش به دیوار نخورد و خراشیده نشود.
دست ظریفـش روى دیـوار سیـاه و چـرک زنـدان از سفیـدى مـى درخشید.
سعى کرد آرام جلـو برود. زمیـن زندان نمناک بـود و کف دمپایى هاى زردرنگ و سبکـش به زمین نمناک زندان مى چسبید.
خلخالهاى درشت و طلایـى که به مچ پاهایـش بسته بـود, جرینگ جرینگ صدا مـى کرد. با خـودش گفت: زنـدانـى هـر که بـاشـد حتمـا شیفته ام مـى شـود.
چشـم هـایـش را بـاز و بسته کـرد تـا به تـاریکـى زنـدان عادت کند.
با نگاهش دنبال زندانى گشت.
زندانى درست گوشه زندان بود.
آرام آرام رفت طـرفـش. خلخـال پـاهـایـش جـرینگ جـرینگ صـدا مـى کـرد. بل انتم بهدیتکم تفرحون(1).
سـر جـایـش میخکـوب شـد. پـاهـایـش طـاقت جلـو رفتـن نــــداشت.
ایـن آیه را زنـدانـى مـى خـوانـد: صـدایـش تـا عمق روح کنیزک اثـر کـــرد.
عجب صـداى خـوشـى داشت. پـاهـاى کنیزک بـى اختیـار بـرگشت سمت در زنـــدان.
هیکل غلام سیـاه خـم شـده بـود رو به در چـوبـى زنـدان; اگـر کسـى یک دفعه او را مى دید فکر مى کرد از وسط تایش زده اند. یکى از چشـم هایـش را گذاشته بود روى سوراخ گرد و کوچکى که بغل قفل در بـود. مى خـواست هر چه که مى بیند فورا به هارون گزارش بدهد.
کنیزک را دوباره فرستاده بـودند تـوى زندان, تا زندانى را وسـوسه کند نمـى دانست چرا کنیزک به سمت زندانى نمى رود.
چشمش را از روى سوراخ برداشت.
قامت لاغر و درازش را صاف کرد. دستـى به کمرش کشیـد و زیر لب با عصبانیت گفت: از بس تاریک است نمى شود چیزى دید.
چشم هایش را مالید و آرام تف کرد روى زمیـن و دوباره خـم شد و چشمش را گذاشت روى سـوراخ. از آنچه دیـد خشکـش زد, شـایـد خـواب مـى دیـد, امـا نه, بیـدار بـــود.
کنیزک به سجده افتاده بـود. مـوهاى سیاه و بلندش که گـویى با تاریکـى زندان گره خـورده بود, پخـش شده بود روى زمیـن. صورتش پیدا نبـود موها صورتـش را پـوشانده بـودنـد. گـریه مـى کـرد و مـى گفت: قـدوس, قـدوس, سبحـانک, سبحـــانک.
هـارون نشسته بـود روى تختـش و آرام و قـرار نـداشت. بـا کف دستـش مــــى زد روى پیشانى اش و لب پایینى اش را تند و تند گاز مى گرفت. صدایـش در تالار قصر پیچید: به خدا قسم! او را سحر کرده است! آرى موسى بـن جعفر(ع) او را سحر کرده است. با صداى بلند و خشمگیـن پرده هاى حریر و سبک که به دیوار و پنجره هاى گرد و بیضى شکل تالار آویزان بود, لرزید. غلام هـم دست به سینه ایستاده بود. آنقـدر سرپا ایستاده بـود که دوست داشت بـرود یک جـاى دنج و آرام, بنشینـد و تکیه بـدهـد به دیـوار.
داشت به مـوسـى بـن جعفر(ع) فکر مـى کرد و تاءثیرى که بـر روى کنیزک گذاشته بـود.
به کنیزک نگـاه کـرد که گـوشه اى کنـار کنیزان دیگـر ایستـاده بـــود. داشت زیر لب چیزى زمزمه مى کرد.
حتما مـى گفت: قدوس, قدوس, سبحانک, سبحانک. صـداى فریاد هارون باز در تالار پیچید این بار, با کنیزک بود: بگو ببینم یک دفعه چه ات شد؟ او با تو چه کرد که به ایـن وضعیت افتادى؟ لب هاى کنیزک آرام آرام به هم مى خورد. همه چشـم ها به لب هاى او گره خـورده بـود. کنیزک نگاهـش را در تالار گردانید: دیـوارهاى سفید با حاشیه کاریهاى بنفش و آبى, پنجره هاى چوبى مشبک که از پشت پرده هاى نازک پیدا بود, زمیـن سنگى و درخشان تالار همه و همه جلوى چشـم هایش مى رقصیدند. در خیالـش تالار قصر با آنچه که او دیـده بـود, از زمیـن تـا آسمـان فـرق مـى کـرد; اصلا قـابل مقـایسه نبــــود. صـداى هارون الرشید او را به خـودش آورد: پـس چرا ساکتـى؟ کنیزک! زودباش! سریع! هارون دستش را گذاشته بود روى سیب هاى سرخ و آبدارى که توى ظرف بلوریـن روبه رویش بود. حتما دلـش مى خواست کلکشان را بکند, اما اشتهایـش کور شده بود, بى صبرانه به لب هاى کنیزک چشم دوخته بود.
کنیزک دیگر آن کنیزک قبلـى نبود, از ایـن رو به آن رو شـده بـود. دیگـر چشـم هاى سیاه و درشتـش را خمار نمـى کـرد و تند و تند مژه هاى بلنـد و تابـدارش را به هـم نمى زد. کنیزک به حرف آمد:
ـ مـن تـوى زندان کنار او بـودم. مرتب جلـوى او راه مى رفتـم و به هر طریقـى سعى مى کردم تـوجه او را به خـود جلب کنـم اما او اصلا به مـن محل نمى گذاشت. انگار که مرا نمى دید.
همه اش مشغول نماز بـود. بعد از نماز هـم دائما ذکر مى گفت: یک بار از او پرسیدم: آقاى مـن! آیا نیازى دارى که مـن بتـوانـم آن را انجام دهـم؟ گفت: نیازم به تـو چیست؟
گفتـم: مرا فرستاده انـد که به حاجات شما رسیدگـى کنـم. یک دفعه با انگشتانـش به نقطه اى اشاره کرد و گفت:
پس اینها براى کیست؟ کنیزک ایستاده بود کنار کنیزکان و غلامان دیگر و هر چه را برایش پیـش آمده بـود, براى هارون الرشیـد تعریف مـى کرد: دوست داشت دوباره بـرود تـوى آن باغ بزرگ و پر درخت. همـان بـاغى که زیـر درخت هـایـش پـر از گل لاله بـود.
همان باغى که یک عالـم درخت انار داشت و شکـوفه هاى انار مثل ستاره مـى درخشیدند. یاد تخت هاى بزرگـى افتاد که دور تـا دور باغ چیـده شـده بـود. روى تخت ها را بـا فرش هاى ابریشمى پوشانده بودند.
کنیزکـان خـوش انـدام و خـوش قیـافه اى در تکـاپـو بـودنـــد.
توى باغ غلامان و لباس هایشان از حریر سبز بـود. حـریر سبزى درست مثل بـرگ درخت انار, تـوى دستشان هـم ظرف هاى بلورینى بود از آب و خوراکى. کنیزک هر چه در خاطرش بود به زبان جارى کرد.
پـرده هاى دور تا دور تـالار آرام آرام تکان مـى خـورد. دلـش مـى خـواست یکـى از آن کنیزکان سبزپـوش را گیر بیاورد و از او آب بخواهد, دلـش مى خواست توى زندان باشد و باز امام با انگشتانش به نقطه اى اشاره کنـد; اشک از چشمانـش سرازیر شـد و زیر لب گفت: قدوس سبحانک سبحانک.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: مناقب آل ابى طالب, ج 4, صفحه 297.


رهنمودهاى تربیتى امام کاظم(ع)2

    نظر
رهنمودهاى تربیتى امام کاظم(ع)

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg

(بخش دوم)
کودک و وابستگى به والدین

پیوند عاطفـى والدیـن و فرزندان از نشانه هاى خـداوند است; پیـوند ناگسستنـى و بـى شائبه اى که بـر اساس محبت است نه نیاز و منفعت. وابستگـى عاطفـى فرزنـد به والدین بیـش از تعلق خاطر والـدیـن به فرزنـد است. نیاز به عاطفه سراسر وجـود کودک را فرا گرفته و او را به عنایت والـدیـن نیازمند ساخته است. کـودک تـوان دورى از والـدین را نـدارد و هرگـونه بـى تـوجهى پـدر و مادر به ایـن وابستگـى مـى تـواند در آینـده براى کـودک مشکلآفریـن باشـد. متاءسفانه امروزه برخـى از والدیـن, بـىآنکه ناگزیر باشند, فرزندان خـود را به مهدکـودک مى سپارند. هرچند مهدکودک بعد اجتماعى کـودکان را پرورش مـى دهد, اما هرگز پاسخگـوى نیاز حیاتـى کودک به عاطفه نیست. بنابراین شایسته است والدیـن, در حد امکان, فرزندان خـود را از حلاوت مهر مادرى و عطوفت پدرى محروم نسازند. تـوجه به وابستگى کودک چنان مهم است که حتى در محافل نباید میان پدر و فرزند که کنار هـم نشسته اند, فاصله انداخت. امام کاظم(ع) مى فرماید:
رسـول خدا(ص) از فاصله انداختـن بیـن پدر و فرزند نهى فرمـود.(1) وفا به وعده وفاى به وعده, حتى در برابر کفار, از صفات پسندیده و مورد توجه پیشوایان دیـن است. ایـن عمل مهم در برخورد با کودکان از اهمیت بیشترى برخـودار است. کودکان جز به تحقق وعده والدین نمى اندیشند, در وفاى والدیـن تردید ندارند و هماره به انتظار لحظه مـوعود مى نشینند. هرگـونه تاءخیر و تخلف در وفاى به وعده آنها را مىآزارد و به تخریب روحیه اعتماد به والـدین مـى انجامـد. افزون بر این, چنیـن کردار ناپسندى غیر مستقیـم درس پیمان شکنى به آنان مـىآمـوزد. کلیب صیداوى نقل مى کند که, امام کاظم(ع) فرمـود: اذا وعدتـم الصبیان وفـوا لهم ...; هنگامى که به فرزندانتان وعده دادید, وفا کنید; همانا کـودکان چنان مى پندارند که شما به آنها روزى مـى دهید. خـداوند متعال به خاطر هیچ چیزى به اندازه زنان و کـودکان خشمگین نمـى شـود.(2) کـودکان و نماز نماز ستـون دیـن و سـرچشمه همه نیکیهاست.
هرچند این امر مهم همزمان با سـن تکلیف بر انسان واجب مى شود; اما هر چه زودتر فرزندان با آن آشنا گردند, سریعتر تحت الطاف الهى قرار مـى گیرنـد و شتابانتـر در راه کسب فضـایل اخلاقـى گـام خـواهند گذاشت.
انسانى که از کودکى با نماز آشنا و ماءنوس شـود, زودتر شیرینى عبادت و ارتباط با پروردگار را مى چشـد و دیگر هرگز ذائقه دلـش طعم تلخ گناه را نمـى پسندد. از بعد اجتماعى نیز نماز, نـوجـوان را به جماعت نیک رفتاران و پسندیـدگان پیـونـد مى دهد و از فرو رفتـن در گرداب آشنایى با آلودگان و تبهکاران بازمى دارد. نماز در نـوجـوانى و قبل از تکلیف, تجربه اى شیریـن و جذاب است, هنگام تکلیف, احساس سختـى فرایض را از انسان دور مى سازد. بدیـن جهت ائمه ـ علیهم السلام ـ فرزندان خـود را, قبل از سـن تکلیف, با نماز آشنا مى ساختند. امام کاظم(ع) فرمود: مروا صبیانکـم بالصلاه اذا کانـوا سبع سنیـن ...; هنگامـى که فرزندانتان به سـن هفت سـالگـى رسیـدنـد, آنها را به نمـاز فـرمـان دهیـد.(3)
فـرزنـدان و بستـر استـراحت اسلام به پیشگیـرى از گنـاه اهمیت بسیـار مـى دهد و بـراى از بیـن بـردن زمینه هاى گنـاه تـاءکیـد مـى کنـد. رعایت حجـاب, پـرهیز از اختلاط زنان و مردان, کراهت سخن گفتـن بسیار با نامحرمان و ... از همین باب است. جـدا کردن بستر فرزندان در آستانه سـن تمیز نیز بخشـى از برنامه پیشگیرى از گناهان است. امام کاظم(ع) فرمـود: ... هنگامـى که فرزندانتان به ده سالگـى رسیدند, بسترشان را از هـم جـدا کنید.(4) فرزندان و مسوولیت مسـوولیت دادن به فرزندان از روشهاى مـوثر تربیتـى است. مسـوولیت, اگر متناسب با تـوان کـودکان باشد و در انجام دادن آن یارى شـوند, اعتماد به نفسشان را تقویت مى کند و آنان را براى پذیرش و به انجام رسانـدن مسـوولیتهاى بزرگتر آماده مـى سازد علاوه بـر این, کـودکان احساس مـى کنند که والـدیـن بـراى آنها احترام قایلنـد و آنها را ناتـوان نمـى انگارند. پیشـواى هفتـم شیعیان, در فرصتهاى مناسب, به فرزنـدانـش مسـوولیت مى داد. سلیمان جعفرى مى گوید: هنگامى که یکى از فرزندان امام کاظم(ع) در بستر مرگ بـود, حضرت به فرزندش قاسـم فرمود: بر بالیـن برادرت سـوره صافات بخوان. قاسـم قرائت سوره صافات را شروع کرد و چـون به آیه (اهـم اشد خلقا ام مـن خلقناه ...; رسید, برادرش وفات یافت ...)(5) آن حضرت همچنیـن, همزمان با وصـى اصلى قرار دادن حضرت رضا(ع) سه تـن از فرزندانـش (عباس, اسماعیل و احمد) را در مسـوولیت وصـایت بـا امـام هشتـم(ع) همـراه سـاخت.

ناآرامى کودکان

بـرخـى از کـودکـان بسیـار شلـوغ, پـرتحـرک و نـاآرامنـد; به هـر کـارى دست مى زنند و چه بسا سبب آزار والدین مى شـوند. برخى از والدیـن در برابر آنها موضع مى گیرند, لب به سرزنـش مى گشایند و آنان را نابهنجار به شمار مىآورند; در حالى که تحرک و ناآرامى کودکان معمولا طبیعى است و کسانى که در کـودکى شلـوغ و پرتحرک باشند, در جوانى آرام و بردبار خواهند شد. بنابراین بجاست والدیـن کمر همت ببندنـد و با صبر و حـوصله, خـود را براى گذر از ایـن دوره حساس و چه بسا طاقت فرسا مهیا سازند. امام کاظم فرمـود: تستحب عرامه(6) الصبى فى صغره لیکـون حلیما فـى کبره; ... ما ینبعى ان یکون الا هکذا; سزاوار است فرزنـد در کـودکـى شلـوغ و پـرتحرک باشـد تا در بزرگـى صبـور و بـردبار شـود; ... و جز ایـن روا نیست.(7) تفاوت آرى, تبعیض هـرگز تبعیض و تفـاوت دو واژه نزدیک, ولـى متفـاوت است. تبعیض بـدیـن معناست که در میان افـراد همپـایه و همسان بـى دلیل فـرد یا افرادى را برتر به شمار آوریـم; ولـى تفاوت عبارت است از بـرترى شایستگان.
درسیره تـربیتـى امام کاظم(ع) تبعیض ممنـوع و تفاوت مجاز شمرده شـده است. تبعیض میـان فـرزنـدان بذر کینه و اختلاف و بـدبینـى به والـدیـن را در دل کـودکان مى پراکند. امام کاظم(ع) از پدرانـش چنیـن نقل مـى کند: مردى یکـى از دو فرزندش بوسید و دیگرى را رها کرد. رسول خدا(ص[ (با ناراحتى] فرمود: چرا بیـن آن ها به مساوات رفتار نمـى کنى؟(8) تفاوت اگر بجا و منطقـى باشد, مـوجب پیشرفت فرزندان مى شود; زیرا حـس رقابت سالـم را در آنها تقویت مى کند. امام کاظم(ع) در مواردى میان فرزندانـش تفاوت قایل مـى شد. رفاعه از حضرت مـوسـى بـن جعفر(ع) پرسید:
اى فرزند رسـول الله, مردى چنـد پسر دارد; آیا برتر شمردن یکـى بـر دیگران, درست است؟ امام(ع) پاسخ داد: نعم, لا باءس; قـد کان ابـى(ع) یفضلنـى علـى عبـدالله; بلـى, مانعى ندارد; زیرا پدرم[ حضرت صادق(ع]( مرا بر عبـدالله, برادر بزرگترم ترجیح مـى داد.(9) حضرت رضا(ع) نیز فرمـود: پدر بزرگـوارم اسماعیل را, با آنکه از عباس کـوچکتر بـود, در تـولیت صدقه اموال بر عباس مقدم داشت.(10) شیخ مفید مى نویسد: (احمد بـن موسى شخصى بخشنده, بزرگوار و با ورع بود, امام کاظم(ع) او را دوست مى داشت, بر دیگران مقـدم مـى شمرد و مزرعه خـود را به او بخشید.)(11) تفاوت نهادن میان فـرزنـدان امرى بسیار ظریف و حساس است و نیاز به کمال دقت و ظرافت دارد; زیرا ممکـن است فرزندان آن را تبعیض پندارند. پـس والـدیـن باید:
1ـ هنگام تفاوت نهادن میان فـرزنـدان, به گـونه اى رفتـار کننـد که کسـى آن را تبعیض به شمار نیاورد; 2ـ دقت کنند که سبب برترى فرزندى که بـرتر مـى شمارنـد, کاملا آشکار باشـد; 3ـ در صـورت امکان, امتیاز فـرزنـد بـرتـر را, با عباراتـى سازنده, بیان کنند. امام هفتـم(ع) در مـواردى حضرت رضا(ع) را بر دیگران ترجیح مى داد, او را الگـوى دیگر فـرزنـدان معرفـى مـى کـرد و وجه بـرتـرىاش را آشکار مى ساخت. اسحاق بـن موسـى(ع) مى گـویـد: امام کاظم(ع) به فرزنـدانـش مـى فـرمـود:
بـرادرتان علـى(ع) دانشمنـد آل محمـد(ص) است, در باره دینتان از او بپرسیـد و آنچه بیان مـى کنـد, به خـاطـر بسپـاریـد. همانا ابـوجعفـر(ع) به مـن فـرمـود: دانشمند آل محمـد در شمار فرزنـدان تـو خـواهـد بـود. کاش وى را درک مـى کردم.
بى تردید او همنام امیرمومنان[ على] است.(12) مـوقعیت اجتماعى فرزندان فرزندان تا وقتـى به بلـوغ شرعى, عقلـى و اجتماعى دست نیافته اند, به مراقبت والدیـن و هدایت آنها نیاز دارند.
فراهـم ساختـن زمینه مساعد بـراى دستیابـى فرزنـدان به جایگاه اجتماعى مناسب, بخشـى از وظایف والـدین در برابر فرزندان است. آنها باید, براى رسیدن به ایـن هـدف, فرزندشان را در انتخاب شغل مناسب یارى دهند. چه بسیار فرزنـدانـى که بر اثر بى توجهى والدین به مشاغل پست و منفى تـن داده اند و به خاطر محروم بودن از راهنماییهاى سـودمند والـدیـن از مـوقعیتهاى ارزشمنـد و شایسته اجتماعى محروم شـدنـد, سـرانجامشان به رذالت و پستـى گـراییـد و مایه ننگ و خـوارى والـدیـن گردیدند. امام کاظم(ع) فرمود:
شخصى[ با فرزندش] خدمت رسول خدا(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا, حق ایـن فرزند بر من کدام است؟
حضرت فرمود: نام نیکـو برایـش انتخاب کـن, او را ادب بیاموز و در موقعیتى نیک قـرار ده[.جـایگـاه اجتماعى مناسب بـرایـش فـراهـم سـاز](13) در حـدیث دیگـرى مى فرماید: شخصـى همراه فرزندش خدمت پیامبر(ص) رسید و گفت: یا رسـول الله, مـن به فـرزنـدم نـوشتـن آمـوختـم, او را به چه کـارى گمارم؟
حضرت فرمـود: او را به کارى که خشنـودى خـداوند در آن است بگمار و از پنج شغل بـازدار: سیـائى, صـائغى, قصـابـى, حنـاطـى و نحـاسـى. مرد پرسید: سیاء کیست؟ فرمـود: کسى که کفـن مى فروشد و براى امتـم آرزوى مرگ مى کند. همانا نـوزاد امت من, نزد مـن از آنچه خـورشید بر آن مى تابد, محبـوب تر است. صائغ کسى است که در پـى زیان(14) امت مـن است; قصاب ذبح مى کند تا آنکه رحمت از قلبـش مى رود; حناط کسـى است که غذا را احتکار مـى کند, همانا اگر خـداونـد محتکـر را در حال دزدى مشاهده کند, بهتر است از اینکه او را چهل روز در حال احتکار ببینـد; اما نحاس [برده فروش] جبرئیل نزدم آمد و فرمود:
اى محمـد, بـدتـریـن امت کسـانـى انـد که مـردم را مـى فـروشنـد.
والـدیـن و مـوعظه فـرزندان هرچنـد روش غیر مستقیـم و زبان عمل از زبان گفتار نافذتر است و معصومان(علیهم السلام) بیـش از آنچه مى گفتند با کردار خـود, مردم را ارشاد مى کردند; ولـى پنـد مستقیـم نیز در سیره آنها بسیار مشاهده مـى شـود. امام کاظم(ع) بعضـى از فرزندانـش را چنیـن اندرز مـى دهـد: فرزنـدم! بپرهیز از اینکه خـداوند تـو را در گناهـى که از آن نهى ات کرده, ببیند; بپرهیز از اینکه پروردگار تو را از اطاعتـى که بـدان فرمانت داده, دور مشاهده کند. بر تـو باد به تلاش و کوشـش. هرگز خـود را از کـوتاهـى در عبادت خـداونـد تهى مشمار; زیرا خداوند چنان که شایسته است عبادت نمى شـود; و از مزاح بپرهیز که نور ایمانت را مى برد و تـو را سبک مـى سازد; و از انـدوه و کسالت دور باش, که از بهره دنیا و آخرتت جلـوگیرى مى کنند.)(15) مسافرتeخانوادگى مسافرتهاى خانـوادگـى مى تـواند اثر تربیتى داشته باشد; زیرا: 1. باعث نشاط و شادابـى اعضاى خانـواده مى شـود;
2. سبب استمرار نظارت پـدر, که در حیات تربیتـى فرزنـدان ضرورى است, مـى گردد; ایـن امر, بویژه امروزه که پدران به سبب مشاغل زیاد در خانه کمتر حضور دارند. بسیار مهم است.
3. زمینه بروز استعدادها و شناخت نقاط ضعف و قوت کودکان را فراهـم مىآورد; 4.
میدان مناسبـى براى تجلـى اخلاق اجتماعى و تمریـن صفات پسندیده اى چـون همکارى, تعاون, نـوعدوستى, ایثار و گذشت به شمار مـىآید; 5. چنانچه سفر, زیارتـى باشد سبب تحکیـم اعتقـادات و تـوجه به معنـویـات مـى شود.
علـى بـن جعفر, برادر امام کاظم(ع) مـى گـوید: چهار مرتبه در رکاب حضرت کاظم(ع) بـودم و حضـرت همراه خانـواده اش سمت حج راه مـى سپـرد. ایـن سفرها گاه 26 روز, زمانـى 24 روز و گاه 21 روز به درازا مـى کشیـد.(16) تـربیت از تـولـد تا مـرگ امام(ع) هنگام تـولـد فـرزنـدش رضا(ع) کلمات زیباى اذان و اقامه را در گـوشـش زمزمه فرمود و روان نورسیده خود را با آواى تـوحید صفا بخشید. نجمه مادر حضرت رضا(ع) مى گـوید: هنگامى که وضع حمل کردم پسرم[ على بـن مـوسـى] دستهایـش را بر زمیـن قرار داده, سر را سمت آسمان بلند کرد و لبهایـش را حرکت داد, گویا سخـن مـى گفت. پـدرش موسـى بـن جعفر(ع) بـر مـن وارد شـد و فـرمـود: اى نجمه, کـرامت پروردگارت گـوارایت باد. آنگاه نـوزاد را, که در لباس سفید پیچیـده بـودم, به حضرت دادم.
امام(ع) در گوش راستـش اذان و در گوش چپـش اقامه گفت; آب فرات خواست, کامش را با آب فرات آشنا ساخت; سپـس او را به مـن داد و فرمود: بگیرش که بقیه الله در روى زمیـن است.(17) حضرت حتـى در لحظات پایانـى عمرش نیز به تربیت فرزنـدانـش مى انـدیشیـد. آن بزرگـوار در وصیت نامه اش نکات تربیتـى مهمـى به یادگار نهاده, مى فرماید: ... در باره صدقات و اموال و فرزندان وصیت مى کنـم ابراهیم و عباس و اسماعیل و ام احمد و على را, بـویژه در امر زنان; و پسرم علـى(ع) در امر آنها مختار است نه پسران دیگرم. همچنیـن در صدقه و ثلث پدرم و درباره اهل بیتـم او اختیار دارد ... مـن داراى اموالى هستم که صدقه قرار داده ام; فرزندم على بدان آگاه و راست گفتار است و باید بدیـن وصیت عمل کند. و اگر از برخى از فرزندانـم به عنـوان وصـى نام بردم, براى احترامشان بـوده تا در اجراى وصیت شرکت کننـد.
فرزندان و همسرانـم هر یک در همان خانه اى که هستنـد, اقامت و با مقـدارى ثابت از صدقات معین زندگى کنند ...
هیچ یک از فرزندانم حق شـوهردادن دختـرانـم را ندارنـد, مگر به فرمان رضا(ع). اگر رضا ناخشنـود بـود و کسى بدیـن کار اقدام کرد, با خداوند و رسـول و ولى اش مخالفت کرده, در مقام جنگ با حق برآمـده است. اگر فرزندم رضا صلاح دانست, آنها را شـوهـر مـى دهـد و اگـر نخـواست نگه مـى دارد.(18)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ پى نوشت ها:
1 ـ الکافى, ج 6, ص 50.
2 ـ مستدرک الوسائل, ج 3, ص 558.
3 ـ همان.
4 ـ حیـاه الامـام مـوسـى بـن جعفر(ع), ج 2, ص 430.
5 ـ صبى عارم: بین العرام بالضـم اى شرس (مجمع البحریـن, ج 6, ص 113) و الشرس هـو السیـىء الخلق, بیـن الشرس (همان, ج 4, ص 78); عرم عرامه: اشتـد و خرج عن الحد (المنجد) در برخى کتب عرامه را تحمل سختـى و مشقت کـودک معنا کرده اند که به نظر مى رسد صحیح نباشد.
6 ـ الکافى, ج 6, ص 51.
7 ـ مسند امام کاظم(ع), ج 1, ص 481.
8 ـ همان, ج 3, ص 7.
9 ـ عیون اخبار الرضا(ع), ص 27.
10 ـ الارشاد, ج 2, ص 244.
11 ـ کشف الغمه, ج 3, ص 107.
12 ـ الکافى, ج 6, ص 48.
13 ـ در نسخه تهذیب و استبصار (دیـن) امتـى ذکر شـده. (تهذیب, ج 6, ص 362 و استبصـار, ج 3,ص 96)
14 ـ مسنـد امـام کاظم(ع), ج 2, ص 391.
15 ـ تحف العقول, ص 306.
16 ـ بحار, ج 48, ص 100.
17 ـ عیون اخبار الرضا, ص 16 ـ 17.
18 ـ بحار, ج 48, ص 276 ـ 280.


رهنمـودهـاى تـربیتـى امـام کـاظم(ع)

    نظر
http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg
رهنمـودهـاى تـربیتـى امـام کـاظم(ع)

آنچه در امر تربیت مهم و اساسى است ارائه شیـوه هاى اطمینان بخـش تربیتـى است که ضمـن در برداشتـن همه ابعاد زندگى انسان او را به سعادت حقیقى که همان مقام قرب الهى است نائل گرداند و بـى شک چنیـن شیـوه هاى تربیتـى جز از سیره قـولى و عملـى اسـوه هاى راستین دین یعنـى معصـومین(علیهم السلام) میسـر نیست. بـدیـن جهت ضرورى مـى نمایـد که زنـدگـانـى معصـومیـن(علیهم السلام) را بطـور کـامل و دقیق از منظر تربیت نگریست و از خلال سیره رفتارى و گفتارى آنها تربیت صحیح را عرضه نمـود. در ایـن مقاله تلاش بر آن است که گـوشه هایـى از سیره امام کاظم(ع) در تربیت فرزندان را هر چند ناقص به تصویر بکشانیم.
گام نخست در تربیت از ویژگیهاى انحصارى اسلام نگاه عمیق و ریشه اى به امـر تـربیت است, از دیدگاه اسلام زمینه هاى تربیت را نه از لحظه تـولـد که از مدتها قبل باید فراهـم نمـود, از بزرگتریـن اهـداف ازدواج تـربیت فـرزنـدان صالح و شایسته است, ازدواج تنها یافتـن شریک در زندگى مشترک و پیـوند ساده میان زن و مرد نیست بلکه مرد بایـد مادرى شایسته و زن پـدرى لایق براى فرزندان آینده خـود بـرگزینـد امام کاظم(ع) فرمـوده است: ... واختاروا لنطفکـم ... براى نطفه هاى خـود انتخاب کنیـد [مادران شایسته اى براى فرزندان آینـده تان برگزینید] و نیز آن حضرت ویژگیهایـى را براى انتخاب همسر فرمود که رعایت آنها شرط مـوفقیت در زندگى آینده است, برخى از این معیارها عبارتند از:
صالح بـودن آن حضرت از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند که رسـول خدا(ص) فرمود: خداوند فایده اى بهتر از همسر صالحه به انسان نداده تا وقتـى او را مى بیند خـوشحال گردد و هر گاه شوهر خارج از منزل است خـود و مال شـوهـر را حفظ نمایـد. همچنیـن آن حضرت دعایى را به اصحاب تعلیـم دادند که از خداوند طلب همسر صالح و مهربان کنند (اللهم ارزقنـى زوجه صالحه ودودا ...) و سفارش کردند که ایـن دعا را بعد از نماز و قرائت سـوره فاتحه و یـس بخـوانند. کفو بودن همشاءن بـودن والدیـن, در تربیت اولاد نقـش بسزایى دارد, چنانچه والدیـن از نظر سطح سـواد و فرهنگ و مسائل اخلاقى و اعتقادى به هـم نزدیک نباشند دچار تضاد و ناهماهنگى در تربیت خواهند شد و تربیت مطلـوب حاصل نخـواهد گشت. امام کاظم(ع) در حـدیثـى مـى فرماید: وانکحـوا الاکفاء ... با همسرانى که همسطح و کفـو شما باشند ازدواج کنید ... عاطفه همسر فرزند بیـش از هر چیز بویژه در دوران کـودکـى نیاز به محبت دارد, با محبت بـودن همسر از دو جهت اهمیت دارد از طرفى کانون خانـواده را صفاى بیشتر مى بخشد و باعث نیرو و تـوان بیشتر مدیر خانواده یعنى شـوهر مى گردد و از طرف دیگر فرزندان تشنه محبت, خـود را از چشمه زلال محبت سیـراب و روان آنها را طـراوت مـى بخشـد. امام کاظم(ع) در دعایى که به اصحاب تعلیـم دادند طلب همسر ودود و باعاطفه زیاد را از خـداوند, سفارش نمـودند. عفاف و پاکدامنى همسر عفاف و پاکـدامنـى از معیارهاى ضرورى انتخاب همسر است; زیرا فرزندان طیب و پاکیزه از دامان مادران پاکـدامـن و با عفت پرورش خواهند یافت.
امام کاظم(ع) از رسـول خـدا(ص) نقل مـى کند که فرمـود: با زنان فلان طایفه ازدواج کنیـد زیـرا آنها با عفت هستنـد و زنان آنان نیز با عفتنـد و با زنان فلان طایفه ازدواج نکنید زیرا آنان با عفت نیستند و زنانشان نیز با عفت نخـواهنـد بـود و نیز على بـن جعفر مى گوید از برادرم سوال کردم آیا استفاده از شیر زنى که از راه زنا بچه زاییده صلاح هست؟
فـرمـود: استفاده از شیر او و شیر دختـر او که از زنا متـولـد شـده صلاح نیست. امام هفتم(ع) بیش از آنکه دیگران را به انتخاب همسر شایسته توصیه کند خود بدیـن امر اساسى اهمیت مى داد و براى فرزندان خـود مادران صالح و شایسته انتخاب نمـود, نکته قـابل تـوجه اینکه هـر کـدام از همسـران ایشـان که از نظر تقـوى و فضیلت برجسته تر بـودند فرزندان بلند مرتبه ترى داشتنـد براى نمـونه به منزلت دو نفر از همسران آن حضرت اشاره مى کنیم:
1 ـ مادر امام رضا(ع) از عون بـن محمد کندى روایت شده که مـن مردى را آگاهتر از على بـن میثم به کارهاى ائمه(علیهم السلام) و ازدواجشان ندیدم او مى گفت که حمیده مصفاه مادر حضرت ابوالحسن موسى بـن جعفر(ع) که از اشراف و بزرگان عجم بود کنیزى خرید و اسـم آن تکتـم بود و او در عقل و دین و احترام به حمیده بهتریـن زن بـود بطـوریکه به احترام حمیده هیچگاه در مقابل او نمـى نشست, حمیـده به فرزنـدش گفت:
پسرم مـن کنیزى بهتر از تکتـم سراغ ندارم و شکـى ندارم اگر فرزنـدى داشته باشـد خداوند او را پاکیزه مى گرداند و مـن این کنیز را به تو بخشیدم, درباره او سفارش به نیکـى کـن, آنگاه که حضرت رضا(ع) از آن بانـو متـولد شـد او را طاهره نامید, نوزادش سالـم بود و از او شیر زیادى مى خورد, آن بانو درخواست کرد دایه اى بگیرند که در شیر دادن به او کمک کند. از او پرسیدند مگر شیر تـو کم شده؟ گفت شیرم کـم نشده اما مـن اوراد, اذکار و عبادتهایـى داشتـم و از هنگامـى که فرزندم به دنیا آمد, کمتر به آنها مـى رسـم. 2 ـ ام احمد (مادر شاهچراغ) ام احمد تنها زنى است که امام کاظم(ع) در وصیتنامه خـود از او یاد مـى کنـد, مـرحـوم مجلسـى درباره او مى نویسد:
مادر احمـد از زنان مـورد احترام بـود و امام کاظم(ع) علاقه شـدیـدى به او داشت, هنگامى که حضرت مـى خـواست از مـدینه به سـوى بغداد حرکت کند, ودیعه هاى امامت را پیش او سپرد و فرمـود: هرگاه کسى پیـش تـو آمد, در هر وقتـى از اوقات که باشد و این امانت را از تو طلب کرد, بدان که من به شهادت رسیدم و او جانشین بعد از مـن و امامـى است که اطاعت او بـر شما و دیگران واجب است. اولیـن نیکـى به فرزنـد انتخاب نام نیکـو از حقـوق فرزنـد بـر والـدیـن و نشانه احترام و اهمیت آنها به آینده فرزند مى باشد. نام علامتـى است که فرزند آن را تا پایان عمر به همراه دارد اگر نیکـو باشد مایه سرور و شادى فرزند و اگر ناپسند و زشت باشـد باعث انـدوه و حسرت او مى گردد. موسى بـن بکر از امام کاظم(ع) نقل مى کند که فرمـود: اولیـن کار نیک پدر براى فرزند ایـن است که نام نیکو برایـش انتخاب نماید. در حدیث دیگرى آن حضرت بـرخـى از اسامى نیکـو را ذکر مى نماید. سلیمان جعفرى مـى گـویـد از حضرت کاظم(ع) شنیدم که فرمود: خانه اى که یکى از اسمهاى محمد, احمد, على, حسـن, حسین, جعفر, طالب و فاطمه در آن باشد فقر در آن داخل نمى شـود. اهمیت نام نیکـو بدان حد است که گاهى حضرت از نامهاى ناپسند نهى مى فرمـود و حتى در کـودکى نسبت به آن حساس بـود: یعقـوب سراج نقل مـى کند که بر حضرت ابـى عبدالله (امام صادق)(ع) وارد شـدم در حالیکه بـر بالیـن فرزنـدش (امام کاظم(ع) ایستاده بـود و مـوسـى(ع) در گاهـواره جاى داشت و حضرت با او نجـوى مى کرد و آهسته سخنانى مـى گفت آنقدر تاءمل کردم تا سخنانـش با فرزند تمام شد, آنگاه فرمـود: نزدیک بیا و سلام کـن, رفتـم و سلام کردم, آن طفل با بیانى فصیح و روشـن جـواب سلام مرا داده و فرمود: برو و نام دخترت را که دیروز[ حمیراء] نام نهاده اىe غeیe eدe, به درستـى ایـن نامى است که خـداونـد را به غضب مـىآورد, آنگـاه حضـرت صـادق(ع) به مـن فـرمود:
زود برو و آنچه مـوسى(ع) گفت عمل کـن تا کامیاب شـوى, سپـس مـن نام دخترم را از حمیراء تغییر دادم. سیره عملـى امام کاظم(ع) گـواه صادقـى بر اهمیت نام نیکـو براى فرزندان است, آن حضرت با کثرت فرزنـدان براى آنها نام نیکـو برگزید و حتـى در مواردى اسامى مشترک انتخاب نمـوده و با پسـوند اکبر, کبرى, وسطى و صغرى آنها را از هـم جدا مى کرد. مرحـوم مجلسى در بحارالانـوار تعداد فرزندان آن حضرت را 37 نفـر ذکـر مـى کنـد و از اسـامـى آنـان چنیـن یـاد مـى کنـد:
الف) پسران: على (رضا(ع), ابراهیـم, عباس, قاسـم, جعفر, اسماعیل, هارون, حسـن, احمـد, محمـد, حمزه, عبـدالله, اسحـاق, عبیـدالله, زیـد, حسیـن, فضل و سلیمـان.
ب) دختـران: فـاطمه کبـرى, فاطمه صغرى, رقیه, حکیمه, ام ابیها, رقیه صغرى, کلثـوم, ام جعفـر, لبـانه, زینب, خـدیجه, علیه, آمنه, حسنه, بریهه, عائشه, ام سلمه, میمـونه و ام کلثـوم. همچنیـن از عمده الطالب, ابراهیم اکبر و ابراهیـم اصغر را نقل مى کند. علاوه بر مرحـوم مجلسـى برخـى, نامهاى مشترک دیگرى را چـون زینب, زینب الکبرى, خدیجه, خدیجه الکبرى, ام کلثوم الکبرى, ام کلثـوم الـوسطى و ام کلثـوم الصغرى را بـراى فرزندان امام کاظم(ع) ذکر کرده انـد. عقیقه و ولیمه فرزنـد عقیقه و ولیمه علاوه بر آثار اجتماعى چـون اطعام فقراء و مـومنیـن, بـراى کودک نیز موثر خواهد بـود; زیرا از طرفى نشانه احترام والدیـن به کودک است و از طرف دیگر به منزله تاءمیـن و حفظ سلامتـى فرزند است. از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: کل مـولـد مرتهن بالعقیقه: هر نـوزادى در گروه عقیقه است. اهمیت عقیقه تا بـدانجاست که امام کاظم(ع) فرمـود: هنگام تـولـد فرزنـد عقیقه بـراى او واجب است, تعبیـر به وجـوب هـر چنـد از نظر فقهى واجب شـرعى نیست و عقیقه یک عمل مستحبـى است, اما نشانه اهمیت آن مى باشد. در مـورد ولیمه, على بـن حکـم از بعضى اصحاب نقل مى کند که امام کاظم(ع) براى بعضى فرزندانـش ولیمه داد و اهل مدینه را تا سه روز از اقسام فالـوده ها (غذاى معمـول آن زمان) در دیگهاى بزرگ در مساجد و برزنها طعام دادند, بعضـى از اهل مـدینه به خاطر ایـن کار بر حضرت عیب گرفتنـد, خبر به گـوش حضرت(ع) رسیـد, فرمـود: خـداوند هیچ چیزى را به پیامبـرى نـداده الا اینکه مانند آن را به پیامبر[ خاتـم] عطا کرده و بلکه به او چیزهایى داده که به دیگران نداده است, به سلیمان فرمـود (هذا عطائنا فامنـن او امسک بغیر حساب) محمـد(ص) فـرمـود:
(ما اتیکم الرسـول فخذوه و ما نهیکـم عنه فانتهوا) هر آنچه پیامبـر به شما آمـوخت فـرا گیرد و عمل کنیـد و از آنچه شما را منع کرده پـرهیز نمایید. احترام به فرزند افراد نسبت به رعایت ادب و احترام دیگران متفاوتنـد, برخـى به نحـو شایسته اى نسبت به دیگران رعایت ادب و احترام مـى نماینـد و در اصل احترام و ادب فرقى میان بزرگترها و کوچکترهاى اعضاى خانواده خـود و دیگران قایل نیستند, برخى دیگر در خارج از کانون خانواده خویـش و نسبت به دیگران بسیار مودب مـى نمایند و چه بسا به رعایت ادب و احترام شهرت یافته اند اما در کانون خانـواده خـویـش چنان احترامـى را لازم نمـى داننـد و رفتار و گفتارى مـودبانه و محتـرمانه آنچنان که مـى بایست در مقابل فـرزندان خـود ندارنـد, عده اى دیگـر هستنـد که فقط بزرگترها را شایسته رعایت ادب و احترام مى دانند و به کـودکان وقعى نمى نهند و با پندار خود آنان را بچه مى انگارند غافل از آنکه گرچه ما آنان را کودک مى پنداریـم اما آنان خود را کوچک و کـودک نمـى پندارند بلکه در حد فهم خـود تصـور بزرگـى از خـویشتـن دارند, باید دانست که رعایت ادب و احترام صرفا نه در خارج منزل شایسته است و نه هـم فقط نسبت به بزرگترها بایسته, بلکه همچنانکه احتـرام به بزرگتـرها لازم است و شایسته نسبت به کوچکتـرها نیز ضـرورى است و بایسته زیـرا کـودک ادب و احتـرام را در آمـوزشگاه خانـواده فـرا گرفته و آن را در صحنه اجتماع به نمایـش مـى گذارد. از سلیمـان بـن حفص مـروزى نقل شده که گفت:
مـوسـى بـن جعفر فرزند خـود علـى را (رضا) نامید و هر زمان که نام او را بدون خطاب به او بر زبان جارى مى کرد, مى فرمود: بگویید فرزند من رضا, نزد مـن بیاید و به فرزند خود (رضا) چنیـن گفتـم و فرزند مـن رضا چنان گفت و هرگاه آن جناب را مخاطب قـرار مـى داد, مـى فـرمـود: یا ابـالحسـن(). امام(ع) نه تنها در زمان حیات فرزندان آنها را احترام مـى نمـود که بعد از مرگ آنها نیز براى آنها احترام قائل مـى شد و ایـن رفتار براى فرزندانى که در قید حیات بـودند بسیار جالب و با اهمیت بـود. یـونـس بـن یعقـوب نقل مى کند هنگامى که امام مـوسـى(ع) از بغداد به مدینه بـرگشت, فـرزنـد او در (فیـد) وفـات یافت.
حضرت او را در همانجا دفـن نمـود و به بعضى از دوستانـش سفارش کرد که قبر او را با گچ بسازند و نام او را بر لـوحـى نـوشته, بر قبرش بگذارند. فرزندان و محبت فـرزنـدان گلهاى بـوستان زنـدگینـد و کام تشنه آنها جز با محبت والـدیـن سیـراب نمـى گردد, هر نـوع کـوتاهى در سیراب نمـودن آنها اثرى جز پژمرده شدن ایـن گلهاى معطر به دنبال ندارد, برخـى والدیـن از نقـش محبت در رشد معنـوى و حتـى جسمانـى فرزندان خـود غافلند و کمتر به اهمیت و تاءثیر سحرآمیز آن تـوجه دارند در حالـى که محبت داروى شفابخـش بسیارى دردهاست, بسیارى از ناسازگاریها و پـرخـاشگـریهاى فرزندان را با محبت مى تـوان پیشگیرى نمود, نکته مهم در محبت و عاطفه به فرزندان اظهار و ابـراز آن است چه بسـا والـدینـى که فـرزنـدان خـود را بسیـار هـم دوست مى دارند, اما کمتر این عاطفه قلبـى خـود را ابـراز مـى کننـد. از بهتریـن شکلهاى اظهار محبت در آغوش گرفتـن و بـوسیدن فرزند در کودکى و هدیه دادن در نوجـوانى و جـوانى است. مفضل بن عمر نقل مى کند که بر مـوسى بـن جعفر(ع) وارد شدم در حالیکه فرزندش علـى(ع) در کنارش نشسته بود و او را مى بـوسید و زبان او را مـى مکید و او را بر شانه خود مى گذاشت و او را به خـود مى چسباند و مـى فرمـود: پـدر و مادرم به فداى تو باد چقدر خوشبو و پاکیزه است بـوى تو و چقدر خلقت تـو پاک و طاهر است و چقدر فضل تو ظاهر است ...

زادگاه امام کاظم(ع)

زادگاه امام مـوسـى بـن جعفـر روستاى بزرگـى به نام ابـواء است که در کنار منطقه (ودان) (بیـن مکه و مـدینه و 19 میلـى سقیـا و 27 میلـى جحفه) واقع است.(1) حموى در کتاب یاقوت(2) مى نویسد:
کـوهى در همان نواحى به ایـن نام وجـود دارد. برخى دیگر ابـواء را به معناى محل گرد آمدن سیلابها و گردهمایى گروههاى مختلف مردمى دانسته اند.(3) ایـن منطقه علاوه بـر اینکه محل تـولـد امام کاظم(ع) است, از جهت تاریخـى اتفاقات مختلفـى را نیز شاهد بـوده است از جمله; قبر آمنه بنت وهب, مادر حضرت محمـد(ص) که هنگام مراجعت از مـدینه به مکه در سـال 46 قبل از هجـرت وفـات یـافت, در آنجاست.
نقل است که وقتى گروهى از قریـش براى خونخواهى شهداى خـود به منطقه بدر رسیدند, خواستند این قبر را نبـش کنند اما ابوسفیان پس از مشورت با بزرگان قریش از ایـن کار منصرف شد.(4) ابـن سعد نیز در طبقات مى نـویسد: پیامبر در واقعه حدیبیه بر سر قبر آمنه در ابـواء آمد و بر آن گریست و قبر را بازسازى کرد.(5) همچنین نخستیـن غزوه پیامبـر در ایـن منطقه اتفاق افتـاد.(6) نزول آیاتـى از قـرآن از جمله آیه تیمـم (نسـاء 43/4) نیز درایـن منطقه اتفـاق افتاد.(7)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پى نوشت ها:
1 ـ ابـن رسته 178/7 ـ حمـدالله مستـوفـى(ص15) فـاصله سقیـا و ابـواء را 29 میل و همـدانـى (300ـ301) فـاصله بیـن ابـواء و جحفه را 23 میل ذکـر مـى کنـد.
2 ـ یاقوت, 1 / 100.
3 ـ همان.
4 ـ واقدى, 1 / 206.
5 ـ ابن سعد 1 / ;116 قمى 1 / 44.
6 ـ ابن هشام 2 / ;8 بخارى5 / 1.
7 ـ ابن سعد 8 / ;75 ابن حنبل 1 / 220.


با امام کاظم(ع) در سایه قرآن

    نظر
با امام کاظم(ع) در سایه قرآن

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg

آداب تلاوت

1ـ صداى زیبا و حزنآور عالـم بزرگوار شیخ مفید(ره) مى نویسد: طبق ادله گذشته, آن حضـرت دانشمنـدتـریـن مـردم زمـانه بـود و بیـش از همه حـافظ کتـاب الهى و خوش صداتریـن آنان در قرائت قرآن بـود. هنگام قرائت, آهسته و حزنآور مى خواند و مى گریست و شنـوندگان هـم گریه مـى کردند, اهل مـدینه او را (زین المجتهدیـن) مـى نامیدند.(1) در روایتـى دیگر آمده است:(و کانت قراته حزنا) یعنـى قرائت آن حضرت حزنآوربـود.(2) به ابرهه مسیحى فرمود: (با کتاب خودت چقدر آشنایى؟ پاسخ داد: به متـن و تاویل آن آگاهم, هشام مى گوید: حضرت کاظم(ع) شروع کرد به قرائت انجیل, آنگاه ابرهه گفت: (حضرت مسیح این چنین مى خوانند و جز او هیچ کسى چنیـن نخوانده است و از پنجاه سال پیـش تا کنون در جستجوى چنیـن شخصیتى بودم) و در ایـن هنگام, ابرهه به دست امام مسلمان شد.(3) 2 ـ ترتیل یعنى حروف کاملا ادا و بیان و وقوف رعایت گردد.
حضـرت کاظم(ع) مـى فـرمایـد: از پیامبـر اکـرم در بـاره معناى (و رتل القـرآن ترتیلا)(4) پرسیدند, در پاسخ فرمود:
بینه تبیانا و لا تنثره نثر الرهل و لا تهذه هذالشعر, قفـوا عند عجائبه و حرکوا به القلوب و لا یکون هم اءحدکم آخر السوره.(5) یعنى قرآن را واضح و کاملا روشـن بیان کن و حروفش را مانند رمل و شـن هایى که باد یکباره مى پاشد بر روى هم نریز و آن را ماننـد شعرخـوانـى پشت سـر هـم و با شتاب مخـوان; نزد شگفتیهاى قـرآن بایستیـد و دلها را بـا آن تکـان دهیـد و همت و نظر شما رسیـدن به آخـر سـوره نباشـد, یعنـى به کیفیت بپردازید نه به کمیت.(6) 3 ـ ارج نهادن به حاملان قرآن آن حضرت در حدیثى از جد بزرگوارش نقل مى فرماید: خداى تعالى بخشنده است و جـود را دوست دارد و کارهاى عالـى را دوست مـى دارد و از کارهاى پست ناخرسنـد است و واقعا از احتـرام به جلال الهى بزرگـداشت سه گروه است:

الف) ریش سفید مسلمان,
ب) امام عادل,
ج) آن کسـى که حامل و تسلیم قـرآن کریـم است به گـونه اى که نه اهل غلـو است و نه از بار تکالیفش شانه خالى مى کند.(7)
4 ـاهداى ثـواب قرائت به معصـومان(ع) علـى بـن مغیره به امام کاظم(ع) مى گـوید: پـدرم از جـد شمـا پـرسیـد آیـا رواست شبـى یک ختـم قـرآن بخـوانـم؟
جد شما فرمود: هر شب. دوباره پرسید: آیا در ماه رمضان هـم؟ جد شما فرمـود: در مـاه رمضـان نیز, جـدم عرض کـرد: بلـى هـر چه تـوانستم.
و برنامه پدرم این بود که در ماه رمضان چهل بار قرآن را ختم مى کرد; و مـن نیز پس از پدر قرآن مى خوانـم بیشتر و گاهى کمتر از پدرم, کـم و زیادیش بستگى داشت به انـدازه فرصت و فراغت و یا کار و سـرگرمـى و نشاط و بیماریـم و هنگام عیـد فطر, قرآنهایـى که خـوانـده بـودم, یک ختمـش را براى رسـول اکرم(ص) یکـى براى على(ع), یکـى براى فاطمه(ع) و همچنیـن براى هر کدام از امامان تا به شما رسید و یکى هـم براى شما قرار مى دادم, از هنگامى که خدا ایـن بینش و حال را به مـن عنـایت کـرده است و در سلک پیـروان شمـا قـرار گـرفته ام.
حال آیا براى خودم نیز پاداشى هست؟ حضرت فرمود: پاداش تـو آن است که در قیامت با آنها هستـى, گفتـم الله اکبـر, آیا چنیـن اجـرى دارم؟ حضـرت سه بار فرمـود: بلى.(8)

شیعه و قرائت قرآن

حضـرت کـاظم به مـردى فـرمـود: آیـا دوست دارى در دنیـا بمـانـى؟ پاسخ داد: بلـى, پرسید: براى چه؟ گفت: به خاطر قرائت قل هـو الله اءحد, آنگاه حضرت ساکت شد و پـس از زمانى گفت: اى حفص! هرکـس از دوستان و شیعیان ما بمیرد و قرآن را خوب نداند, در عالـم برزخ آموزش داده مى شود تا خدا به واسطه آن درجه و مقامـش را بالا ببـرد زیرا درجات بهشت به قـدر آیه هاى قـرآن کـریـم است: به قارى گفته مى شـود: بخـوان و ترقـى کـن پـس او مـى خـوانـد و تـرقـى مـى کنـد. حفص گـویـد:
در عمـرم نـدیـدم کسـى را که از امـام کـاظم (ع) بیشتـر خـدا تـرس و به رحمت حق امیدوارباشد و قرآن خواندنـش همراه با حزن بـود و گویا هنگام قرائت به شخصى خطاب مى کند.(9)

پرهیز از بحثهاى بى فایده

همچنانکه امروزه, پـرداختـن به طـرح و حل بسیارى از معماهاى قـرآنـى, وقت گیر, کـم فایـده و مایه غفلت از اهـداف اصلـى قرآن کریـم است, در گذشته نیز مباحثـى چـون مخلـوق بودن یا قـدیـم بودن قرآن, به صـورت مشکلى جنجالـى درآمده بـود و مایه درگیرى و خـونریزىها و اتلاف وقت و... مى شـد. هنگامـى که در ایـن باره از امام کاظم(ع) نظرخـواهـى و گفته شـد مـردم در ایـن بـاره اختلاف دارنـد بـرخـى قرآن را مخلوق مى دانند و بعضى غیر مخلـوق; فرمود: مـن آنچه را آنان مى گـویند, نمى گویم ولى مى گویـم: (انه کلام الله) قرآن سخـن خداست.(10) ایـن روش و منـش باید سرمشق امروز و همیشه ما باشـد, که از مباحث نظرى بـى فایـده و مشکلآفریـن بپرهیزیم.

عنایت به تفسیر قرآن

به جـاست که قارى به معنـى و تفسیـر هـم تـوجه نمایـد, در سخنان امام کاظم(ع) مـواردى از تفسیـر آیـات بیـان شـده مثلا (تـوبه نصوح) در آیه (یا ایها الذین آمنـوا توبـوا الـى الله تـوبه نصـوحا)(11) را چنیـن تفسیـر مى فرماید: بنده به درگاه خدا توبه مى کند و دیگر برنمى گردد و تـوبه نمـى شکند و بـراستـى که محبـوبتـریـن بنـدگـان خـدا در پیشگـاه حق, فـریب خـوردگـان توبه کننده اند.(12)

تفسیر واژه هاى مشکل

در تفسیـر (الذیـن هـم عن صلاتهم سـاهـون)(13) ـ سهو در نمـاز را تضییع نماز مى داند.(14) و یا در تفسیر (الله الصمد)(15) مـى فرماید: (الصمـد الذى لا جـوف له)(16) یعنى صمد کسـى است که تـوخالـى نیست; بدیهى است که اجسام همه توخالـى و داراى هسته مرکزى و پروتـون هستند, و طبق ایـن تفسیر صمد یعنـى غیر مادى و غیر جسم.

بیان مصداق و مورد آیه

شـاءن نزول و یا روشـن تـریـن مصـداقهاى بـرخـى آیات, در سخنان امام بیان شـده است مثل مصـداق (ماء معیـن) که منظور از آن غیبت حضـرت مهدى امـام زمـان(ع) است. در ایـن آیه از انسان سوال شده: (قل اءرءیتـم ان اصبح ماوکـم غورا فمـن یاتیکـم بماء معیـن)(17)یعنـى بگـو: به مـن خبـر دهیـد, اگر آب شما فرو رود, چه کسى آب روان برایتان خواهد آورد؟
و در توضیح (فجار) در آیه : (کلا ان کتاب الفجار لفى سجیـن)(18) مى فرماید: بـدکاران و فاجران کسانى هستنـد که در حق ائمه (علیهم السلام) نافرمانـى و بـر آنان قلـدرى کردنـد.(19) گفتنـى است که بیشتریـن تفسیرهاى آن بزرگـوار در شرح آیه هایـى است که در اثبات امامت و رهبرى و یا بیزارى و مذمت منحرفان از امامت نازل شده است.
در معرفـى مهم تـریـن مصـداق منافقان, کسانـى را نشان مـى دهـد که به ولایت حضرت علـى(ع) ایمـان نمـىآوردنـد, قـرآن کـریـم مـى فـرمـاید:
(هنگـامـى که منـافقـان نزد تـو آینـد مـى گـوینـد:
(ما شهادت مى دهیـم که یقینا تو رسول خدایى) خداوند مـى داند که تـو رسـول او هستى, ولى خداوند شهادت مى دهد که منافقان دروغگو هستند...)(20) ایـن به خاطر آن است که نخست ایمان آوردند سپـس کافـر شـدنـد از ایـن رو بـر دلهاى آنان مهر نهاده شده و حقیقت را درک نمى کنند. امام(ع) مـى فرماید: منظور منافقانى است که نخست ایمان آوردنـد به رسالت پیامبـر(ص) و سپـس به ولایت حضرت علـى(ع) وصـى آن حضرت کفر ورزیدنـد. ب ـ ثواب تلاوت در سخنان امام(ع) ثـواب و آثار تلاوت بسیارى از آیه هـا و سـوره هـا بیـان شـده که نمـونه هـایـى را مـرور مـى کنیـم:
1 ـ هرگاه از چیزى ترسیدى صـد آیه از هر جاى قرآن که خواستـى, بخـوان, آنگاه سه بار بگو: اللهم اکشف عنى البلاء.(21)
2 ـ امام کاظم(ع): نسیـم رحمت الهى در هر روز جمعه هزار بار مـى وزد, و به هر بنده اى هر چه خدا بخواهد مى دهد پـس هر که بعد از عصر جمعه صد بار سوره قدر را بخـوانـد خـداونـد آن هزار رحمت و همـاننـد آن را به او مـى بخشـد.(22)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پى نوشت ها:
1 ـ ارشـاد مفیـد, ص ;235 بحـارالانـوار, ج 48, ص 102.
2 ـ کـافـى, ج 2, ص 606, به نقل از مسنـد الامـام الکاظم(ع), ج 2, ص 11.
3 ـ بحارالانوار, ج 48, ص 104.
4 ـ سوره مزمل, آیه 4.
5 ـ بحـارالانـوار, ج 76, ص ;63 مسنـد الامـام الکـاظم(ع), ج 2, ص 44.
6 ـ مسنـد الامـام الکـاظم(ع), ص 44, نقل از بحـارالانـوار, ج 92, ص 215.
7 ـ بحارالانوار, ج 92, ص 184.
8 ـ کـافـى, ج 2, ص ;418 مسنـد الامـام الکـاظم(ع), ج 2 ,ص 8 ـ 9.
9 ـ همـان, ص ;606 نقل از مسنـد الامـام الکاظم(ع), ص 11.
10 ـ تـوحیـد صـدوق, ص ;224 مسنـد الامـام الکاظم(ع), ج 2, ص 7.
11 ـ سوره تحریم, آیه 77.
12 ـ تفسیـر نـورالثقلیـن, ج 5, ص ;374 مسنـد الامام الکاظم(ع), ج 2, ص 42, با اندکى تفاوت.
13 ـ سوره ماعون.
14 ـ مسند الامام الکاظم(ع), ج 2, ص 47.
15 ـ سوره توحید.
16 ـ مسند الامام الکاظم(ع), ج 2, ص 48.
17 ـ سوره ملک, آیه 30.
18 ـ سوره مطففین, آیه 8.
19 ـ مناقب ابـن شهرآشـوب, ج 2, ص 352, نقل از مسنـد الامام الکاظم(ع), ج 2, ص 46.
20 ـ سوره منافقون ,آیه 3 ـ 1.
21 ـ مناقب ابـن شهرآشـوب, ج 1, ص 559, نقل از مسنـد الامام الکـاظم(ع), ص 41.
22 ـ ثـواب الاعمـال, ص 157, نقل از مسنـد الامـام الکـاظم(ع), ج 2, ص 11.
23 ـ امـالـى صـدوق, ص 361, نقل از مسنـد الامـام الکاظم(ع), ج 2, ص 9.