سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقی -3

صفحه خانگی پارسی یار درباره

روز مبعث رسول اکرم ( ص ) گرامی باد

    نظر

27 رجب  مبعث حضرت رسول اکرم ( ص ) و آغاز نزول تدریجی قرآن کریم است ، اما در همه حال ندای آسمانی خداوند تبارک و تعالی ، در ذهن و اندیشه پیامبر اسلام و پس از ایشان برای تمامی انسانهای روی زمین اینگونه بوده است :

 

وقتی تو مرا در قلب خود داری ، برای دیدنم بی تابی نکن که هیچوقت با چشمانت مرا نخواهی دید ، ولی اگر مرا در قلبت حس کنی ، آنوقت ایمان داشته باش که من در کنارت هستم...

 

 سلام به چهره زیبایت ، تو ای رسول والا

  سلام به اندیشه ات ، تو ای راهنمای دلها

  سلام به مهربانیت ، تو ای عاشق انسانها

  سلام به راه والایت ، تو ای نشانه ی راهها 

 تو آمدی پیام یکتا پرستی را ، به من آموختی

  تو آمدی یاد خدا و یاد هم بودن را ، در من دوختی

  تو آمدی راه سعادت و کمال را ، در من نشاندی

  تو آمدی عشق و زندگی را ، در من پوشاندی

  تو ای والاترین انسانها ، مبعوث شدنت بر تو مبارک

  تو ای الگوی اخلاق و پاکی ، در یاد دلی که باز مبارک

 

  مبعث خاتم الانبیاء ، رسول خدا ، محمد مصطفی ( ص ) بر تمامی مسلمانان و شیفتگان ایشان مبارک باد...


طاغوت دوران امام کاظم(ع)

    نظر
طاغوت دوران امام کاظم(ع)

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg

در میان خلفاى بنـى عبـاس, هارون حاکمیتـى پهناور و گستـرده داشت, صحـراى حجاز و عراق و شامات و ایران و ... زیـر سلطه او بـود. او پـس از مـرگ بـرادرش هادى در سال 170 هجـرى قمرى تکیه بـر اریکه قـدرت زد و تا سال 193 ه". ق به سلطه خـویـش ادامه داد و در ایـن راه از هیچ ظلـم و ستمـى کـوتاهـى نکرد و کمتر سرزمینـى را اراده مـى کـرد که بـر آن اشـراف پیـدا نکنـد. مشهور میان مـورخـان آن است که وى روى به ابـرهاى در حـال حـرکت در آسمان مـى نمـود و مـى گفت: اذهبـى الـى حیث شئت یاءتینـى خراجک; اى ابر هر کجا مـى خـواهـى بـرو[ و ببار] از مملکت تحت سلطه مـن بیرون نخـواهـى رفت, زیـرا هـر کجا ببارى مالیاتـش را بـراى مـن خـواهنـد آورد.
جمعآورى مالیات از سرزمیـن هاى دور و نزدیک دولت رشید را ثروتمنـد ساخت. رشیـد و برامکه جهت خودکامگى خـویـش به مرکز حکومتشان بغداد رسیدند و اموال بى شمارى صرف و خـرج زیبایـى آن شهر کـردنـد تا آنجا که در آن روزگار بغداد را (عروس جهان) خرج زیبایى آن شهر
عیاشـى هاى هارون و وابستگـانـش و آل بـرامکه در صـرف بیت المال جهت اشبـاع غرائز شیطانى و جنسـى روز به روز وابستگـى و علاقه آنان را به حکـومت, بیشتر مـى نمـود.
زندگـى شخصـى آنان و بالتبع همراهان سراسر اسراف و تبذیر شـده بـود. انگشترى که هارون در دست داشت یکصـد هزار دینار قیمت گذارى شـد و مجسمه پرنـده اى که بر روى تاج او قرار داشت از یاقوت قرمزى بود که نتوانستند بر آن قیمتى نهند و بعضى هـم آن را قریب به یکصد هزار دینار تخمیـن زده بودند. مولف (المحاسـن و المساوى) مى نویسد: هارون الرشید به وزیر خـویـش یحیى برمکى در یک مرحله دویست هزار دینار بذل و بخشـش نمود و نیز ماءمـون در شب زفاف به همسـرش (پـوران) حـدود یک هزار قطعه یاقـوت هدیه کرد و فرشى را که به هنگام ورود عروس زیرپایـش انداخت, زربافى بـود که به در و یاقـوت زینت داده شـد و فـرزنـد دیگر هارون امیـن در ظروفـى آب مـى نـوشیـد که اطـرافـش به طلاهـاى قیمتـى تزییـن گـردیـده بود.
اغانـى نیز مـى نـویسـد: صرف و خرج مالیات فراوان و کلان ناحیه مـوصل بر کنیزها و رقاصه ها از سـوى هارون زبـانزد عام و خاص گـردیـد و شاعر پـرتـوان آن روز یعنـى ابـوالعتاهیه را دیـوانه کرد, او به شگفتى و تعجب مى گفت: سبحان الله اءیدفع هذا المـال الجلیل الـى امـراءه!!; آیـا ایـن مـال بسیـار به یک زن داده مـى شـــود, دارالضیافه هارون را کنیزان و ماه رویانـى پـر کرده بـودنـد که بـراى هر یک دهها هزار درهـم و دینار خرج شده بود تا آنان را از سرزمیـن هاى دور جذب خویـش کنند و بالاتر آنکه آنان نیازمند به لباس هاى زریـن و فاخر و گوناگونى بـودند که بتوانند در شب نشینـى ها و جشـن هاى ملـوکانه خـودنمایى کنند و بزم و عیاشـى آنان را شکـوه بخشنـد. جـرجـى زیـدان دربـاره عیـاشـى هـاى هـارون چنیـن مـى نـویســد:
او دو هزار کنیز داشت که سیصـد نفـر از آنـان مخصـوص آواز و رقص و پـایکـوبـى و خنیاگرى بودند. نقل مى کنند:
در یکى از جشـن هاى شبانه, هارون را خـوش آمد و سرحال گشت. در آن وقت سه میلیـون درهـم بر سر حضار نثار کرد و بار دیگر که آوازه خوانى وى را به طرب آورد, دستـور داد وى را فرمانرواى مصرش کنند ...
هارون کنیزى را به یکصـد هزار دینار خریدارى نمـود و براى خرید کنیزک دیگرى سـى و شـش هزار دینار صـرف کرد که او را فقط یک شب نگهدارى کنـد و روز بعد او را به یکـى از درباریان خویـش بخشیـد. ستمگرى که خـود وارث جنایت هاى بـى شمار بـود در سالهاى آخر حکومت هادى[ برادر هارون] وى رو به همسر خویـش; ریطه کرد و کلیدى را به رسم امانت به او داد و گفت: ایـن کلید خزانه خاص مـن است به رسم امانت به تو مى دهم. حق باز کردن آن را ندارى مگر بعد از مرگ مـن, آن هم با نظارت خلیفه بعدى . .. او گمان مـى کرد خلیفه خزانه جـواهرات گرانبها را به وى واگذار کرده و حتما بالاترین نـوع در آنجا وجـود دارد, از ایـن جهت انتظار آن روزى را مى کشید که درب خزانه را باز کند و بتـوانـد آن جـواهرات قیمتـى را در اختیار بگیرد ... آن روز فـرا رسید. ریطه درب خزانه خاص را باز کرد, ناگهان با اجساد سـربـریـده بیـش از یکصد تـن از علویان پاکدل و مطهر و آزاده روبرو گشت. در کنار اجساد طاهره هر یک از شهدا پارچه کـوچکى بـود که نام و نشان آنان را همراه داشت و گویا لقب و نسب آنان را به صـورت کامل نوشته بـودند تا خاندان آنان را براى همیشه بشناسند و به دیگر حاکمان بنى عباس بشناسانند و در قالب وصیت با سادات انقلابـى که کارى غیر از امـر به معروف و نهى از منکـر نـداشتنـد, مبـارزه خـونینـى را داشته بـاشنـــد.
عصـر خفقان فضاى سیاسـى از سـوى حاکمان بنـى عبـاس به ویژه هارون بـر اهل بیت: به قـدرى تنگ بود که جـراءت فعالیتهاى فرهنگـى را از اهل قلـم و حـدیث گرفته بـود.
راویان حـدیث جـراءت نداشتنـد به صراحت از امام کاظم(ع) مطالب گرانبهاى تفسیرى, فقهى, عرفeنى و علمى را نقل کنند. گویا همیـن مقدار ارتباط هم جرم سنگینى محسوب مى شد. آنان براى حفظ سخنان امام معصـوم خـویش و آثار گرانبهایـش مطالب مستند آن حضرت را به صـورت کنایه و اشاره مى نـوشتند و یا براى یکـدیگر مـى خـواندند و سعى مـى کردند نام آن بزرگـوار را به صراحت نبـرنـد. از ایـن رو نقل احادیث زیادى که بـرگشت سنـدش به آن حضـرت بـود چنیـن اسنـاد داده شده:
سمعت ابا ابراهیم, سمعت ابا الحسـن, روى عن العبد الصالح, قال العالـم او السید و گـاهـى چنیـن نقل مـى شـد: حـدثنـى الـرجل و یا کتبت الیه ...
اگر یاران آن حضرت و دانشمندان اءهل حدیث سابقه ذهنى نداشتند, نمـى تـوانستند که مقصـود از کنیه و لقب هـاى فـوق چه کسى است ...
فشار اقتصادى, سیاسـى هارون نظام استبـدادى بنـى عبـاس از مـوسـى بـن جعفـر(ع) و پیروان ایشان وحشت داشت و نمـى تـوانست در برابر آن بزرگـوار آرامـش خـود را حفظ کند, از این رو کینه و حقد و حسد خـویـش را به عناویـن مختلف نشان مـى داد. و در همیـن راستا آنان را در فشار اقتصادى قرار مى داد تا بنیه مالـى جهت سازمان دهى و مبارزه نداشته باشند.
هارون بعد از مـوسـى بـن الهادى روش او را در غصب فدک ادامه داد و نگذاشت عوائد فدک به مـوسى بـن جعفر(ع) و اءهل بیت برسد تا صرف فقرا و مستمندان و خانـواده هاى مبارز آسیب دیده خرج شود.
سپـس هارون با گماردن ماءموریـن ویژه و مخفى خـود جلـوى هر گـونه ارتباط مالى و پرداخت وجـوهات شرعى را که از سـوى شیعیان و دوستان متمول پرداخت مى شد, گرفت تا جایى که بارها آن بزرگـوار از سختـى معیشت خـویـش مى نالید و از دیر ازدواج کردن فـرزنـدان دختـر و پسـر خـود به خـاطـر وضع بـد معیشتـى شکـوه نمـــود.
و بالاتر آنکه هر چنـد روز براى آن حضرت مزاحمت فراهـم مـى کرد و از مـدینه او را به بغداد و یا بصره احضار مى نمود و به بهانه اینکه مردم را به سوى خود مى خـواند و سبب تشتت و اختلاف مـى گردد و منجر به خونریزى خـواهـد شـد, او را به زنـدانهاى دراز مدت گرفتار نمـود. وى در سال 170 هe ." که به مدینه منـوره آمـده بـود, در برابر قبر پیامبر خـدا(ص) همیـن مطالب را بـر زبان خـویـش جارى ساخت و سعى کـرد افکار مردم را فریب دهـد: (انـى اعتذر الیک یا رسـول الله مـن شـىء اءریـد اءن اءفعله, اءرید اءن اءحبس موسى بـن جعفر علیه السلام فلقد بلغنى اءنه یدعوا الناس لنفسه یریـد بذلک تشتیت امتک وسفک دمائها ...) اى پیامبر خـدا به خاطر کارى که تصمیم گرفته ام انجام دهم از تو پوزش مى طلبـم; مى خواهـم موسى بـن جعفر را زندانى کنـم زیرا او مردم را به خویش دعوت مى کند و بدیـن سبب امت تو را از هم مى پاشد و گرفتار اختلاف و خونریزى مى گردند ... برخـورد مـوسى بـن جعفر(ع) با نظام هارونى امام هفتـم شیعیان بـراى حفاظت از مکتب والاى تشیع و اسلام ناب در بـرابـر تهاجـم نظام حاکـم عباسـى شیـوه هاى گوناگـون به کار گرفت که مى تـوان به عمده تریـن آنها اشاره کـرد:

الف: داشتـن افـراد نفـوذى معتقـد و آگاه و پـرتـوان در نظام حاکـم استبدادى

استفاده از مردان نفوذى باتقوى همچون على بـن یقطین بسیارى از معضلات و مشکلات افـراد را حل مـى نمـود. امام کاظم(ع) در یک پیام کاملا محـرمانه به ایشـان فرمـود: هر گاه یکـى از شیعیان ما به تو مراجعه کرد و مشکلى داشت, تـو نیازمندى او را برطرف کـن و احترام و عزت نما. سپـس فرمـود اگر چنین کنـى مـن هـم تضمیـن مى کنـم: هرگز با شمشیر کشته نشـوى و گرفتار فقر و تهیدستى نگردى و به دست دشمـن گرفتار زندان نشوى. على بـن یقطین بالاتریـن پشتوانه سرى شیعیان مبارزى بـود که به نوعى گرفتار مى شدند.

ب: تعلیـم فرهنگ رازدارى و کتمان اسرار (تقیه)

معمر بن خلاد از یاران مـوسـى بـن جعفر(ع) بود, از آن حضرت پرسید: چگـونه بایـد در برابـر حاکمان جائر ایستاد و از اسلام پاسـدارى کرد؟ آن حضرت در پاسخ, از قـول جدش امام باقر(ع) نقل کرد, که مى فرمود: (التقیه مـن دینى و دیـن آبائى و لا ایمان لمـن لا تقیه له) رازدارى و با پـوشـش عمل کردن جزء بـرنامه هاى دینـى من و پدران مـن است و ایمان ندارد آنکه عمل به تقیه نمـى کند. و نیز امام صادق(ع) فرمود: (والتقیه ترس الله فى الارض لان مـومـن آل فرعون لـو اءظهر الاسلام لقتل ...) تقیه پـوششـى است[ همانند سپر] خدایى که مـومن را از گزند دشمـن حفظ مى کند زیرا مـومـن آل فرعون اگر آییـن خـویـش را آشکار مى ساخت کشته مى شد ... و آنچه در روایت از نحـوه تعلیـم وضو و یا چگونگى نماز تـوسط آن امام همام به على بـن یقطیـن آمـوزش داده شـد, چیزى جز تقیه نبــود.

ج: حفظ نیروهاى مـومـن و کارآمـد

امام کاظم(ع) سعى مـى کـرد نیـروهاى پـرتـوان و قـدرتمند و مقاوم و در عیـن حال آشناى به مصالح اسلامـى را تربیت کند و در مقاطع مختلف از آنان بهره گیرد و نیز تـوeه داشت در حـد امکان آنان شناسایـى نشـونـد, بلکه با پوشـش هاى مختلفى طورى عمل کنند که هیچ گونه حساسیتى از سوى حاکمان غاصب عباسى به وجود نیاید. على بن یقطیـن با تمام اخلاص در خدمت موسى بـن جعفر(ع) بـود در حالى که در پست وزارت بسر مى برد و خمس اموال خویـش را به آن حضرت مى داد و در مواقع دیگـر به وسائط گوناگـون به یاران آن بزرگـوار مساعدت مـى نمـود, سعى کـرد هدایاى ارزشمندى را که به وى مـى دادند, به آن امام همام دهد; لکـن امام کاظم(ع) توجه داشت این نیروى ارزشمند حفظ شود از ایـن رو پارچه خلعتى را که هارون به او هدیه داده بـود و او هـم براى آن حضرت فرستاد, امام آن را برگرداند و فرمـود از امروز سعى کـن وضـوى خـویـش را بر روش هارون و اهل سنت انجام دهى. از سـوى دیگر افرادى از طرف هارون مراقب تماس ها و چگـونگى وضعیت على بـن یقطیـن بـودند. آنان گزارشهایى را علیه وى داده بـودند که با موسى بـن جعفر(ع) در تماس است و لباس و هـدیه مخصـوص شما را به ایشان داده و حتـى وضـو و نمازش را بر روش مذهب اهل بیت:
انجام مى دهد. هارون در پى این گزارشها على بـن یقطیـن را احضار کرد و با ناراحتى تمام گفت: اگر چنیـن ادعایى درست باشد, خون تو را خواهـم ریخت ... از او پرسید: آن لباسى را که هدیه دادم چه کردى؟
پـاسخ داد: در داخل بقچه اى گذارده ام و جهت تبـرک آن را حفظ کـرده ام. هــارون یک نفر از خدمه خـویـش را فرستاد و با آدرسى که على بـن یقطیـن داده بـود, هدیه را همچنان مهر شـده آوردند و در مرحله دیگر جاسـوسان هارون گزارش دادند که او نماز را همانند شیعه مـى خوانـد. هارون خشـم خـود را فرو برد و رو به علـى کرد و گفت:
هرگز سخن هیچ سعایت کننده اى را علیه تو نخواهم پذیرفت. موسى بـن جعفر(ع) با این هوشیارى و دستورالعمل ایـن یار باوفاى خویـش را حفظ کرد که اطمینان هارون بیشتر جلب شـد و علـى مـاءمـوریت هـاى محـوله را بهتـر از سـابق انجـام مى داد.

د: مبارزه منفى

مـوسـى بن جعفر(ع) صفـوان بـن مهران جمال را احضار کرد; زیرا او شترانـى داشت که در مـوسـم حج در اختیار هیئت خاصـى از دربار هارون مـى گذاشت که آنان به حج روند و مراسم بجا آورنـد و احیانا به عنـوان ناظران بر مراسـم حج از سـوى حکـومت وظایف و اعمالى را انجام دهند. هنگامى که صفـوان خدمت امام کاظم(ع) رسیـد, فرمـود: صفـوان یک عمل تـو همه کارهاى زیبایت را زیر سـوال برده است؟ با تعجب پـرسیـد: فـدایت شـوم مگـر چه کـرده ام؟ امـام فـرمود:
کـرایه دادن شتـرهـا جهت مـراسـم حج به هـارون کـار منـاسبـى نیست. عرض کـــرد: کرایه دادن مـن به خاطر هوى و هوس نیست بلکه به خاطر سفر حج است و بعد خـود هـم همـراه نیستـم, بلکه عده اى از غلامـان را مـى فـرستـم. امـام فـرمود:
صفـوان دوست نـدارى هیئت حاکمه باقـى بمانـد تا اجاره شتـرهاى تـو را بعد از حج پرداخت کند؟ عرض کرد: مسلم دوست دارم. حضرت فرمود: (فمـن اءحب بقاءهم فهو منهم و مـن کان منهم فقد ورد النار) هر کس بقاء هارون و هیئت حاکمه اش را دوست بدارد از آنـان است و هـر کـس از ایشـان محسـوب شـود, داخل آتـش جهنـم خـواهـد شـــد.
صفـوان تا ایـن سخنان را از امام خویش شنید رفت و همه شترهاى اجاره اى خـویـش را فروخت, هارون متـوجه شـد. او را احضار کرد و به عمل وى اعتـراض کرد, جـواب داد:
علت عمده اینکه مـن پیر شـدم و تـوان ندارم. غلامان هـم به طـور شایسته و صحیحـى کارها را انجام نمـى دهنـد. هارون با عصبانیت رو به صفـوان کرد و سرى تکان داد و گفت: ساکت باش! مـن مى دانم چه کسى به شما چنین خط مشى مى دهد. کار, کار موسى بـن جعفر است. گفتم: من با موسى بـن جعفر(ع) ارتباطى ندارم او در کارهاى مـن دخالتى نمـى کنـد. هارون در پایان گفت: اگـر سابقه همکارى تو نبـود, قطعا تـو را نابـود مى کردم. البته چیزى نگذشت که هارون تصمیـم به کشتـن صفـوان گرفت و باز موسى بـن جعفـر8 زیاد بـن ابـى سلمه را احضار کـرد و از او خـواست تا همکارى خـویـش را با دستگاه حکـومتـى هارون قطع کنـد. زیاد هـم اوامـر حضـرت کاظم(ع) را گـوش کـرد و استعفاء نمود. مبارزه منفى امام هفتـم(ع) با حکـومت هارون به حدى بـود که شایعه فتـواى حضرت مبنـى بر حرمت ولایت و حاکمیت هارون بـر سر زبان افراد مطرح گردیـده بـود و کمتریـن مسامحه اى از حضرت در برخـورد با حکـومت بنـى عباس دیـده نمـى شـد.

ح: تربیت اندیشمندان فکرى و سیاسى.

امام کاظم(ع) با اینکه از سـوى حکومت هارون تحت فشار بـود و بخـش عمده اى از عمر خـویـش را در زندان گذراند, شاگردان و اندیشمنـدانـى را تربیت کرد که در برابـر گروههاى انحرافـى مى ایستادند و استـدلال مـى کردنـد و بالاتر آنکه آنان در برخـورد علمى و اجتماعى خویـش از وثاقت و اطمینان بالایى برخـوردار بـودند. بعضى از آنها از اصحاب اجماع محسوب شده اند; همانند یونس بن عبدالرحمان, صفوان بـن یحیى, محمد بن ابى عمیر, عبـدالله بن مغیره, حسـن بن محبـوب سراد, احمد بن محمد بـن ابـى نصر بزنطـى. زیباتر اینکه راویان و محدثان هرگاه حدیث و روایت خـود را منتهى به یکى از افراد فوق مى دیدند آرامـش خاطر پیدا مى کردند. آنان داراى ابعاد شخصیتى بزرگى بـودند. تاءلیفات فـراوانى داشتند و بعضـى هـم زندانـى هاى سختـى را تحمل کردنـد همانند: 1 ـ یونـس بـن عبدالرحمان: او از استعداد و تراوش فکرى والایى برخـوردار بـود. وى در مقابله با افراد و گروههاى مخالف نزدیک به هزار جزوه و مقاله نـوشت تا جایى گفته شد: دانـش ائمه اهل بیت: به چهار نفر منتهى مى گردد: سلمان فارسـى, جابر, سید, یونس بن عبدالرحمان.
او غیـر از وقت نماز و مختصـرى صله رحـم بیشتـر اوقات اشتغال به تاءلیف و تصنیف داشت. 2 ـ محمد بـن ابى عمیر: وى تاءلیفات زیادى داشت, و از زهد و تقـواى بالایى برخوردار بـود, او را به زندان هاى طولانى محکوم کردند و در زندان سندى بـن شاهک, جاى دادند; لکـن وى از ترس اینکه مبادا کتابها و تاءلیفاتش را نابود کنند, مبلغ یکصد و بیست هزار درهـم به سندى پرداخت و بعد از مدتـى از زندان خارج شد, او به سراغ کتابها و تاءلیفات دفـن شـده در گـوشه منزل رفت, و آنجا را حفارى کرد لکـن همه آنها پـوسیده و نابود شده بـود. شاید همیـن سبب گردید که آنچه بعدا نقل کند به صورت مرسله باشد; لکـن اطمینان و وثاقت بالاى وى باعث گردیده که روایات مرسله وى همـاننـد روایـات مستنـد دیگـران به حسـاب آید.
مى تـوان گفت محمد بن ابى عمیر در زمان موسى بـن جعفر(ع) در مدتى از زمان در همان زنـدانـى بـوده که امـام زمـانـش نیز زنـدان بوده است.
امام کاظم(ع) خـود و ستارگان درخشان تـربیت شـده اش در برابـر انحـرافات سیاسـى, اعتقادى هارون و دستگاه حکـومت و دیگر منحرفان او و به غیر او ایستادند و رسالت خویش را انجام دادند.


برگرفته شده از مجله کوثر- ش 15


صلابت و مدارا در سیره امام کاظم علیه السلام

    نظر
صلابت و مدارا در سیره امام کاظم علیه السلام

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg


یکى از بـحثـهایى که امروزه مورد تـوجه گروهى از افراد جامعه قرار گرفتـه, مساءله تـسامح و تـساهل در دین است. این افراد دو دسته اند:
الف ـ مغرضان, کج اندیشان و التقاطى مذهبان که شناخت درستى از دین نداشته, هرچه بـه نفع نیات پلید خود بـاشد, مى پذیرند و بـا سلاح تسامح به جنگ دین مىآیند.
ب ـ متـدینان ساده و خـوش بـاور که بـدون تـاءمل در گفتـه هاى دیگران, اسلام را دین سهل و سمح دانستـه, ناخواستـه آب در آسیاب دشمن مى ریزند; اینان چون متـحجران خوارجند که کاغذپـاره هاى بـر سرنى را اساس قرآن دانستـند و در مقابـل قرآن ناطق ایسـتـادند.
از آنجا که اگر اسلام از چشمه زلال اهل بیت به ما نرسد نه تنها, شفا بخش نبوده, بلکه سمى مهلک خواهد بود, به نظر مى رسد در باره مساءله تساهل و تسامح دینى نیز بـاید بـه پیشوایان معصوم علیهم السلام پناه برد تا ما را از زلال خویش سیراب سازند. بررسى ابعاد مختلف سیره این بزرگواران حدو مرز تـساهل و تـسامح را بـه خوبـى روشن مى سازد. این نوشتار سیره امام موسى بن جعفر(ع)در این باره را به اختصار بررسى مى کند.
دوران امامت این امام همام از سال 148 ه" .ق ـ که حـضرت امام صادق(ع)به شهادت رسید.ـ آغاز شد. آن حضرت در این دوران با چهار خلیفه سفاک به مقابله پرداخت:
منصور دوانیقى, مهدى عبـاسى, هادى و هارون الرشید خـلفاى جـلاد بنى عباس در این عصر بودند.
سیره امام کاظم(ع)نشان مى دهد آنجـا که بـحث دفاع از دین مطرح است امام تا مرز شهادت پـیش مى رود و ذره اى سیاسى کارى و تساهل و سازش در وجود مبارکش پیدا نمى شود. امام از دو سلاح تقیه و زندان براى دفاع از دین استفاده مى کند و در جاهایى که مبسوطالید باشد بـه ترویج و اقامه احکام دین مى پردازد. آنچه بـه عنوان مدارا و تساهل در زندگى امام کاظم(ع)رخ داده است, به زندگى شخصى و گذشت و ایثـار آن حـضرت مربـوط است. نمونه هاى زیر گوشه اى از بـرخورد قاطع امام کاظم(ع)در جهت عزت و صلابت دینى, اقامه عدل و بـرپایى حدود الهى است.
الف ـ صلابت امام کاظم(ع)

1 ـ امام کاظم(ع)و قیام فخ

قیام و نهضت فخ ـ که در نتـیجه ستـم بـسیار دستـگاه خلافت بـه علویان و شیعیان رخ داد. با روش پیشواى هفتم بـى ارتبـاط نبـود; زیرا آن حضرت نه تنها از آغاز تـا تـشکیل نهضت از آن اطلاع داشت بلکه با رهبر آن(حسین شهید فخ)نیز در تماس و ارتباط بـود. امام هنگامى که احساس کرد حسین در تصمیم خود براى مبارزه بـا دستگاه ستم پـیشه استوار است, بـه او فرمود: (گرچه شهید خواهى شد ولى باز درجهاد و پیکار کوشا بـاش. این گروه(عبـاسیان)مردمى پلید و بـدکارند که اظهار ایمان مى کنند ولى در بـاطن ایمان و اعتـقادى ندارند. من دراین راه پاداش شما را از خـداى بـزرگ مى خـواهم.)
هادى عباسى که مى دانست قیام فخ بـدون مشورت و چراغ سبـز امام کاظم(ع)صورت نگرفته است, امام را بـه قتل تهدید کرد و گفت: بـه خدا سوگند, حسین به دستور موسى بن جعفر بـر ضد من قیام و از او پـیروى کرده; زیرا پـیشواى این خاندان, کسى جـز موسى بـن جـعفر نیست. خدا مرابکشد, اگر او را زنده بگذارم

2 ـ صلابت در اجراى حدود

یکى از ویژگیهاى مهم حکومت اسلامى, اجراى حدود بدون هیچ ملاحظه و مسامحه است. اگر در نظامى حدود براى تـوده مردم ـ که دستـشان به جایى نمى رسد.ـ به شدیدترین وجه جارى شود ولى وقتى نوبت به دانه درشت ها مى رسد, هزار و یک حیله براى تخفیف مجازات آنان بـه کار رود, آن نظام از اسلام دور شـده اسـت. امام کاظم(ع)در مورد اجـراى حـدود مى فرماید: منفعـت اقامه حد براى خداوند در روى زمین از بارش چهل روز باران بیشتر است. و این که در قرآن آمده است:(یحیى الارض بـعد موتـها)خداوند زمین مرده را زنده مى کـند. منظور زنده کـردن بـه وسـیله قـطرات بـاران نیست, بـلکه منظور این است که خـداوند مردانى را در روى زمین بر مى گزیند تا عدالت را بر پا دارند و بـا اقامه عدل زمین را زنده کنند.
اسـحـاق بـن عمار مى گوید: از امام موسـى بـن جـعفر(ع)در مورد چـگونگى و کیفیت اجـراى حـد بـر شـخـص زناکار پـرسـیدم; فرمود: شدیدترین نوع تازیانه بر او زده شود.

3 ـ ممنوعیت بازى با مقدسات

امام موسى بن جعفر(ع)مى فرماید: اگر کسى نزد حاکم فاسقى بـرود و بـراى این کـه دنیایش آبـاد شـود, آیاتـى از قـرآن را بـرایش بخواند, بـه خاطر هر حرفى که از دهانش خارج مى شود, ده بـار لعنت مى گردد.

4 ـ عدم سازش بر سر اصول

روزى هارون الرشید به امام موسى بـن جعفر(ع)عرض کرد: مى خواهم فدک را به تو برگردانم. امام فرمود: من فدک را نمى خواهم مگر با حدود آن. هارون گفت: حدود آن رامشخص کن. امام فرمود: اگر حدودش را بگویم آن را بـه من نخواهى داد. هارون اصرار کرد و گفت; فدک را با حدودش به امام خواهد بخشید. امام فرمود: حد اول فدک, عدن است. هارون بـاشنیدن این جـمله درهم کشیده شد. امام فرمود: حـد دوم آن سمرقند و حد سوم آن آفریقا و حد چـهارم آن نواحـى دریاى خزر و ارمنستـان است. هارون الرشید در حالى که بـه شدت عصبـانى شده بـود, گفت: بـا این حال چیزى بـراى ما بـاقى نمى ماند. امام فرمود: من از اول گفتم: اگر فدک را بخواهم با حدود آن است و تو آن را به ما نخواهى داد.
این حـدیث نشان مى دهد که قضیه فدک رمز حـکومت عدل است و امام با بیان این مطلب بر حکومت بنى عباس خط بطلان کشید.

5 ـ اقتدار دینى

در یکى از سالها, هارون الرشید بـراى انجام اعمال حج بـه مکه رفت. اطرافیان خـلیفـه مسـجـدالحـرام را خـلوت کرده, مانع طواف دیگران شدند. در این هنگام, امام موسى بـن جعفر(ع)در کسوت مردى که لباس اعراب بیابانى را به تن داشت, وارد شد و بدون توجه بـه امر و نهى اطرافیان خلیفه به طواف پرداخت و فرمود: اینجا مکانى است که خداوند بین همه مردم از خلیفه و غیر خلیفه تساوى برقرار کرده است. جالب توجه این که امام در طواف جلوتـر از هارون قرار گرفت و هارون پـشت سـر امام طواف بـه جـاى آورد. هنگام اسـتـلام حجرالاسود نیز امام قبل از هارون حجر را استلام کرد. بعد از تمام شدن اعمال, هارونـ که امام را نمى شناخـت.ـ گفت: این اعرابـى را بیاورید تا علت کارهایش را بازگو کند. وقتى به امام عرض کردند; هارون او را خواسته است. امام فرمود: من با او کارى ندارم. اگر او کار دارد, پیش من بیاید.

6 ـ مبارزه با کاخ نشینى

روزى امام کاظم(ع)وارد یکى از کاخـهاى هارون در بـغـداد شـد. هارون به قصر خود اشاره کرده و بـا نخوت وتکبـر پرسید: این قصر از آن کیست؟(هدف او از این کار آن بـود که شکوه و قدرت خـود را به رخ امام بکشد.)حضرت بـدون آن که کوچکترین اهمیتى بـه کاخ پر زرق و برق او دهد, با کمال صراحت فرمود: این خانه, خانه فاسقان است; همان کسانى که خداوند در بـاره آنان مى فرماید: (بـه زودى کسانى را که در زمین به ناحق کبر مى ورزند و هرگاه آیات الهى را ببینند, ایمان نمىآورند و اگر راه رشد و کمال را ببینند, آن را در پـیش نمى گیرند; ولى هرگاه راه گمراهى را بـبـینند, آن را طى مى کنند, از آیات منصرف خواهم کرد; زیرا آنان آیات ما را تـکذیب کرده, از آن غفلت ورزیده اند.) هارون الرشید از این پـاسخ سخـت ناراحت شد و در حالى که خشم خود را بـه سختـى پـنهان مى کرد بـا التهاب پرسید: پس این خانه از آن کیست؟ امام بى درنگ فرمود: این خانه ملک شیعیان و پیروان مااست, ولى دیگران آن را بازور تصاحب کرده اند. این خانه در حال عمران و آبـادى از صاحب اصلى اش گرفته شده است و هر وقت بـتـواند آن را آبـاد سازد, پـس خـواهد گرفت.

7 ـ مبارزه با عوامفریبى هارون

یکى از شگردهاى تبلیغاتى دستـگاه خلافت, مساءله انتـساب هارون بـه خاندان رسالت بـود و شخص هارون بـر این مساءله بـسیار تکیه مى کرد. او روزى وارد مدینه شد و سمت قبر پیامبـر اکرم(ص)رهسپار گردید. هنگامى که به حرم رسید و انبوه جمعیت را دید, رو به قبر پیامبـر کرد و گفت: درود بـر تو اى پیامبـر خدا, درود بـرتو اى پـسرعمو. او این کلمات را بـا صداى بـلند گفت تـا مردم بـدانند خلیفه پسرعموى پیامبـر است. در این هنگام امام هفتم(ع)که در آن جمع حاضر و از هدف هارون آگاه شده بود. نزدیک قبـر پیامبـر رفت و باصداى بلند فرمود: درود بر تو اى پیامبـرخدا(ص), درود بـرتو اى پدر. هارون از این سخن سخت ناراحت شد, رنگ صورتش تغییر یافت و بى اختیار گفت: واقعا این افتخار است.
هارون نه تنها کوشش مى کرد انتساب خویش بـه مقام رسالت را بـه رخ مردم بـکشد, بـلکه بـه وسـایلى مى خـواسـت پـیامبـرزادگى این پیشوایان بزرگ را نیز انکار کند. او روزى بـه امام کاظم(ع)گفت: شـما چـگونه ادعا مى کنید فرزند پـیامبـرید در حـالى که فرزندان على(ع)هستید; زیرا هرکس بـه جـد پـدرى خود منسوب مى شود, نه جـد مادرى!؟ امام کاظم(ع)در پـاسخ آیه اى را تـلاوت فرمود که خـداوند ضـمن آن مى فـرماید: (... و از نژاد ابـراهیم, داوود, سـلیمان, ایوب, زکریا, یحـیى, عـیسـى و الیاس را ـ کـه همگى از نیکـان و شایستگانند.ـ هدایت کردیم.) آنگاه فرمود: در این آیه, عیسى از فرزندان پـیامبـران پـیشین شمرده شده است در صورتـى که او پـدر نداشت وتنها از طریق مادرش مریم نسبتش به پیامبـران مى رسید. پس به حکم این آیه, فرزندان دخترى نیز فرزند شمرده مى شوند. ما نیز به واسطه مادرمان حضرت زهرا(س)فرزند پیامبریم.
در مناظره مشابه دیگرى, امام در پاسخ به این پرسش که چرا شما خـود را فـرزندان رسـول خـدا(ص)مى نامید؟ فـرمود: اى هارون! اگر پیامبر زنده شود و دختـر تـو را بـراى خود خواستـگارى کند, آیا دخترت را به پیامبـر تـزویج مى کنى؟ هارون گفت: نه تـنها تـزویج مى کنم بـلکه بـا این وصلت بـه تـمام عرب و عجـم افتـخار مى کنم. امام فـرمـود: ولـى این قـضـیه در مـورد مـن صـادق نیسـت. نه پیامبر(ص)دختـر مرا خواستـگارى مى کند و نه من دختـرم را بـه او تـزویج مى کنم; زیرا من از نسل اویم و این ازدواج حرام است; ولى تو از نسل پیامبر نیستى.

8 ـ نتیجه توهین به مقام ولایت

هارون از ساحرى خواست وقتـى امام کاظم(ع)کنار سفره غذا نشست, کارى کند اهل مجلس به ایشان بخندند و امام کوچک شود. وقتى سفره حـاضر شد خـادم امام(ع)دسـت بـرد که نان را بـردارد و نزد امام بـگذارد, نان پـرید و هارون و اهل مجـلس خندیدند. در این لحظه, امام به تمثال شیرى که بر پرده اى در اتاق نقاشى شده بود, اشاره کرده وفرمود: اى شیر خدا, دشمن خدا را بگیر. تمثال به صورت شیر واقعى در آمده و سـاحـر را پـاره پـاره کرد و بـلعـید. هارون و اطرافیانش از دیدن این صحنه از هوش رفتـند. چـون بـه هوش آمدند, هارون عرض کرد: کارى کنید تـا ساحـر زنده شود. امام فرمود: اگر عصاى موسى آنچه بلعیده بود, بـرگرداند, این تمثال شیر نیز چنین خواهد کرد.
در این قضیه اهمیت جایگاه امامت و ولایت به خوبـى روشن مى شود; زیرا امام در این مجلس به عنوان رهبرى و امامت تشیع مورد اهانت قرار گرفت نه بـه عنوان شخص. بـه همین جـهت نیز بـا قاطعیت بـه مقابله پرداخت.

9 ـ امام و مبارزه با ترویج افکار باطل

هشام بـن سالم مى گوید: من و ابـوجـعفر(مومن طاق)بـعد از وفات امام صـادق(ع)در مدینه بـودیم; مردم مى گـفـتـند: بـعـد از امام صادق(ع), عبدالله امام اسـت, زیرا او پـسـر بـزرگ اسـت. ما بـر عبـدالله وارد شدیم, دیدیم مردم گرد او جمع شده اند. ما چنان که قبلا از پـدرش مـى پـرسـیدیم, در مـورد زکـات و مـقـدار آن از او پرسیدیم, گفت: در دویست درهم, پنج درهم و در صد درهم, دو و نیم درهم. گفتیم: حتـى مرجـئه هم چـنین حـرفى نزده است, درحـالى که حیران بودیم از نزد او بـیرون آمدیم. من و ابـوجعفر در کوچه هاى مدینه سرگردان بودیم و نمى دانسـتـیم کجـا بـرویم و از چـه کسـى بپرسیم. با خود گفتیم: آیا به سوى مرجئه رویم یا بـه سوى قدریه یا زیدیه یامعـتـزله و یا خـوارج؟ در دریاى این افـکار غـوطه ور بودیم که پیرمردى به من اشاره کرد تا همراهش بـروم. بـا نگرانى از این که مبـادا این پـیرمرد از اعوان و انصار دسـتـگاه خـلافت بـاشد, بـه دنبـالش راه افتادم. پـیرمرد مرا بـه خانه موسى بـن جعفر(ع)هدایت کرد. حضرت خطاب به من فرمود: به سوى من بیا نه به سوى مرجئه و نه قدریه و نه زیدیه و نه معتـزله و نه خوارج, بـه سوى من.

10 ـ امام کاظم و مبارزه با لهو ولعب

علامه حلى در کتـاب (منهاج الکرامه) آورده است که روزى امام موسى بن جعفر(ع) از درخانه بشرحافى در بـغداد مى گذشت, صداى ساز و آواز و غنا و نى و رقص از خانه بشر بـلند بـود. در این هنگام کنیزکى از خانه بیرون آمد تا خاکروبه بیرون بریزد. حضرت بـه او فرمود: آیا صاحـب این خـانه آزاد است یابـنده؟ کنیزک گفت: آزاد است. امام فرمود: راست گفتى, اگر بـنده بـود از مولایش مى ترسید. کنیزک چون بـرگشت, بـشر علت دیر آمدنش را پرسید. کنیز حکایت را بازگفت. بشر با پاى برهنه بیرون دوید, خود را بـه حضرت رسانده, عذر خواست و بـه دست آن حـضرت تـوبـه کرد. بـعد از آن هرگز کفش نپوشید و همیشه پا برهنه راه مى رفت.

11 ـ امام و مبارزه با خرافات

ابن شـهرآشـوب مى گوید: منصور دوانیقى در یکى از روزهاى نوروز از امام دعوت کرد تـا بـه مناسبـت عید نوروز در مجلس شرکت کند. امام فرمود: من در اخبارى که از جدم رسول خدا(ص)وارد شده, سندى بـراى این عید نیافتـم. این عید, سنت فارسیان است و اسلام آن را محو کرده است. پناه مى بـرم بـرخدا از آن که احیاکنم چیزى را که اسلام محو کرده باشد.

ب ـ نمونه هایى از مداراى امام موسى بن جعفر(ع)
در مورد مداراى معصومان علیهم السـلام بـا مخـالفان, بـه ویژه کسانى که از روى نادانى و جـهالت بـه آنان اسـائه ادب مى کردند, روایات متعددى رسـیده اسـت. در مورد امام کاظم(ع)نیز نگاهى بـه صـفات او, همین مطلب را ثـابـت مى کند. او را (کاظم) مى گویند, زیرا در باره مسایل شخصى از کسى خشمگین نشد. در تاریخ آمده است که یکى از مخالفان امام را بسیار مىآزرد و حتى بـه ایشان دشنام مى داد. صبر یاران امام به سر آمد و بـه ایشان عرض کردند: اجازه دهید او را بـه سزاى عملش بـرسانیم. امام از این کار نهى کردند ونشانى آن مرد را پرسیده, سوار بر مرکبى شد و بـه سوى مزرعه وى در خارج از مدینه رهسپار گردید. بـه محض این که مرکب امام وارد مزرعه شد, آن شخص شـروع بـه فحـاشـى کرد که چـرا وارد مزرعه من شده اى؟
امام(ع)فرمود: ارزش مزرعه ات چقدر اسـت و امیددارى امسـال چـه مقدار سود ببرى؟
گفت: روى هم دویست اشرفى. امام سـیصد اشرفى بـه او داد و بـا روى گشاده چـند کلمه اى بـا او صحبـت کرد. آن شخص از رفتـار زشت خویش پـشیمان شد و از امام عذر خـواست. روز بـعد آن شخـص را در مسجد نشسته یافتند. چون چشمش بـه امام افتـاد, عرض کرد: (الله اعلم حیث یجعل رسالته)
خدا مى داند رسـالت خـود را کـجـا و نزد چـه کـسـى قـرار دهد. امام و حفظ آبروى دیگران
یکى از نزدیکان امام(ع)نقل مى کند: شبـى امام مشغول استـراحـت بود که ناگاه بلند شده, به سرعت از اتاق بیرون رفت. من دنبـالش حـرکت کردم. نزدیک دیوار حـیاط شنیدم, دو نفر از غلامان امام از پـشت دیوار بـا دو نفر از کنیزها مشغول صحبـت هستند. امام وقتى متوجـه آمدن من شـد, فرمود: آیا تـوهم حـرفهاى آنها را شـنیدى؟ گفتم: آرى.

صبـح حـضرت آن دو غلام را بـه شهرى و کنیزها را بـه شهر دیگرى فرستاد تا این راز مخفى بماند و آبروى آنان حفظ شود.
 


برگرفته شده از مجله کوثر, ش 39


مادر امام موسى کاظم (ع) ( ستاره اندلس)

    نظر
مادر امام موسى کاظم (ع) ( ستاره اندلس)

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg


مـادر امـام مـوسـى بـن جعفـر (ع) , حمیـده انـدلسیه از اشـراف اعاجـم بود و حضرت صادق(ع) درباره اش مى فرمود:
حمیـده از هـر ناپاکـى, پـاکیزه است. او ماننـد شمـش طلاست. پیـوسته ملائکه از او حراست مى کردند تا اینکه به سبب کرامتـى که از سـوى حق تعالى براى مـن و حجت بعد از مـن است, به دستـم رسید. دیار و تبار و کنیه اش حمیـده دختـر صاعد بربـرى از دیار اندلـس بـود که با لقب لولـوه از او یاد مى شد بانویى باورع و مـورد اعتماد بود. تـوضیح واژه بربر بربر مردمى از ساکنان شمال غرب افریقا بـودند و جمع ایـن واژه برابر و برابره است. بربر از واژه یونانى باربار به معنى غیریـونانى است.
مانند عجـم به معنى غیر عرب. آتنى هاى غیر یـونانى ها را بربر مى گفتند; چنانکه در داستانهاى ما غیر ایرانـى را تـور گرفته اند و عرب غیر عرب را عجـم, غالبا تصـور مى کنند که بربر یـونانى به معنى وحشـى است ولى تصـور نمى رود چنیـن باشد زیرا در کتاب هرودوت مى گـوید: لاسدمونى ها (اهالى شبه جزیره پلوپـونـس) پارسى ها را به جاى بربر خارجى گـویند. لذا اینجا منطقـى است که استنباط کنیـم: آتنـى ها جاى خارجـى بربر مى گفتند. ابوالمنذر معتقد است که بربرها از فرزندان فاران بـن عملیق اند و شرقـى مـى گـوید: بربر عملیق فرزند بلعم فرزند عامر فرزند اشلیخ فرزند لاوذ فرزند سام فرزند نوح است و برخـى معتقدند: عملیق فرزند لاوذ فرزند سام فرزند نـوح است.
و انـس بـن مالک از حضرت رسول(ص) حدیثى به ایـن صورت نقل مى کند: (... کان یقول تزوجـوا فـى نسائهم ...) با زنهاى آنها ازدواج کنید. از بردگـى تا همسرى امام عکاشه از امام باقر(ع) سـوال کرد چرا براى امام صادق(ع) همسرى اختیار نمـى کنید؟ او که به سن ازدواج رسیده است؟
امام باقر(ع) که در برابرش کیسه اى پـول سربسته بـود, فرمـود: به زودى برده فروشى از اهل بربر مىآید و در دارمیمـون منزل مـى کند با ایـن کیسه پـول, همسرى برایـش انتخاب مى کنم. عکاشه مـى گـوید مدتـى گذشت تا آنکه ما روزى خدمت امام باقر(ع) رسیدیـم. فرمـود: مـى خـواهیـد شمـا را از آمـدن بـرده فـروشـى که گفته بـودم, آگـاه ســـازم؟ بروید و با ایـن کیسه پـول از او کنیزى انتخاب کنید. ما نزد برده فروش آمـدیـم.
گفت: هر چه داشتم فروختـم مگر دو دخترک بیمار که یکى از دیگرى بهتر است. گفتیم: آنها را بیاوریـد تـا ببینیـم, وقتـى آورد یکـى را انتخـاب کـردیـم و قیمتـش را پرسیدیم. گفت: به هفتاد اشرفـى. گفتیم: او را به همیـن کیسه پـول مى خریـم هر چه بود, ما نمى دانیم در آن چقدر است.
مردى که مـوهاى سر و رویـش سفید بـود جلـوتـر آمـد و گفت: باز کنید و بشماریـد, برده فروش گفت: بازکنید ولى اگر از 70 اشرفـى دو جـو هـم کمتر باشد, نمى فروشـم. پیـرمـرد گفت: نزدیک بیاییـد, مـا نزدیکـش رفتیـم و مهر کیسه را بـاز کـردیـم و اشـرفـى هـا را شمـردیـم بـى کـم و زیـاد, 70 اشـرفـى بــود. به این ترتیب نزد امام باقر(ع) آمدیم.
وى مـى گـوید: امام باقر(ع) که قبلا ما را از ایـن واقعه مطلع کرده بـود, خـدا را ستایـش کرد و به دختر فرمود: نامت چیست؟ گفت: حمیده, فرمود: حمیده باشى در دنیا و محمـوده بـاشـى در آخـرت. آیـا دوشیزه هستـى؟
گفت: آرى.
برده فروش گاه نزدe ن مـىآمد, ولـى خدا مردى را که سر و ریـش سفیدى داشت, بر او مسلط مى کرده. او چنان سیلـى بر برده فروش مى زد که از نزد مـن برمـى خاست; چند بار نزد مـن نشست و پیـرمـرد هـم چنـد بـار به او سیلــــى زد.
امام رو به فرزنـدش کرد و فرمـود: اى جعفر این دختر را نزد خـود ببـر و به ایـن طریق بهترین شخص روى زمین یعنى موسى بـن جعفر(ع) از او متولد شد. بانوى فقیه و امیـن آن بانو آنقدر نسبت به احکام و مسائل فقهیه و عالـم بـود که حضرت صادق(ع) امر مـى فرمود تا بانـوان در اخذ مسائل احکام به او رجـوع نمایند. و چنان مـورد اعتماد بـود که هرگاه امام صادق(ع) اراده تقسیـم حقوق اهل مدینه را داشت, به ام فروه و همسرش حمیده واگذار مى نمـود. میلاد نـور ابـوبصیر مى گـوید: سالى که حضرت امـام مـوسـى(ع) متـولـد شـد, در خـدمت حضـرت صـادق(ع) در سفـر حج بــودم.
وقتـى به منزل ابـواء رسیـدیـم, حضرت بـراى ما چاشت خواست. در بیـن خـوردن غذا پیکـى از طرف حمیده به نزد حضرت آمد و خبر داد که حمیده مى گـوید اثر وضع حمل در مـن ظاهر شده است و ایـن فرزند مثل فرزندان دیگر نیست. حضرت با خوشحالى برخاست و به سـوى خیمه رفت انـدک زمـانـى بعد بـازگشت, چهره اش شگفته و خنـدان بـــود و آستینهایـش را بـالا زده بـود. گفتیـم خـدا همیشه لبهایتان را خنـدان و دلتان را شادان کند, حمیده در چه حال بود؟
فرمـود: حق تعالـى پسرى به مـن عطا کرد که بهتـریـن خلق خـداست و حمیـده مرا به مـوضـوعى از او خبـر داد که مـن از او آگـاهتـر بودم. ابـوبصیـر گفت: فـدایت شـوم به چه چیزى بر داد؟
فرمود: حمیده گفت: وقتى آن مـولـود مبارک آمد, دستهایـش را بر زمیـن گذاشت و سر خود را به سوى آسمان بلند کرد.
به او گفتـم که علامت ولادت حضرت رسالت و هر امامـى که بعد از او هست, چنیـن است. امام صادق(ع) مـى فرمـود: شبـى که نطفه جـدم (امام سجاد(ع) منعقـد شـد فـرشته اى ظرفى را که شربت در آن بـود نزد امام حسیـن(ع) آورد, شربتى که از آب روان تر, از کره نرم تر, از عسل شیریـن تر, از برف خنک تر و از شیر سفیدتر بود, پس از آشامیدن, نطفه جدم بسته شد.
نطفه مـن نیز به همیـن تـرتیب بسته شـد و آنگاه که نـوبت به انعقـاد نطفه پسـرم (موسى(ع) رسید, فرشته اى نزدم آمد از همان شربت به مـن داد و نطفه پسرم که تازه متولد شده, بسته شد.
(بنابراین از آنچه که خدا به مـن داده, شادمانم. به ایـن پسر توجه داشته باشید و بدانید که به خدا سـوگند پـس از مـن او صاحب شماست ...) وقتـى که ایـن فرزند دستـش را بر زمیـن بگذارد, منادى از اعماق عرش از طرف پروردگار از افق اعلـى به اسم او و اسـم پـدرش سه مرتبه ندا مـى کند (اى فلان فرزنـد فلان ثابت باش) به خاطر عظمت خلقتت, از براى تو و متولیان تـو رحمت خـود را واجب گردانیدم, و بهشتـم را بخشیدم, و بر آنها مجاورت خـود را حلال گردانیدم. به عزت و جلالـم قسـم کسى را که با تـو دشمنى کند, به شدیدتریـن عذابهایـم مبتلا گردانـم هر چند در دنیا به خاطر وسعت رحمتم آنها را روزى بدهم.
امام در ادامه فرمـود: وقتى که نداى منادى تمام شد, او در حالى که دستـش را روى زمیـن نهاده و سـرش را به سـوى آسمـان کـرد, جـواب مـى دهـد و مـى گـویـــد:
شهدالله انه لا اله الا هـو والملائکه و اولـوالعلـم قـائمـا بـالقسط لا اله الا هـو العزیز الحکیم. زمانى که ایـن آیه را تلاوت کرد, خداوند علم اول و آخر را به او عطـا مـى فـرمـایـد و سزاوار زیـارت روح در لیله القـدر مـى گـردانــد.
پرسیدم: مگر روح همان جبرئیل نیست؟
فرمـود: جبـرئیل از ملائکه است و روح خلقـى اعظم از ملائکه است مگر چنیـن نیست که خـداوند تبارک و تعالـىe ـى فرماید: (تنزل الملائکه و الروح فـى لیله القدر) در این شب فرشتگاه و روح را نازل مى گرداند.
جشـن تـولـد شیخ بـرقـى از منهال قصاب روایت کرده است: از مکه به قصـد تشـرف به مـدینه بیرون شـدم. همیـن که به ابـواء رسیدم, دیدم حق تعالـى مـولـودى به حضرت صادق(ع) عطا فرمود.
ایشان یک روز بعد از من وارد مدینه شـد. امام سه روز مردم را طعام داد. مـن هـم در طعام آن حضرت حاضر شدم.
چنـدان غذا مى خـوردم که تا روز دیگر که بر سفره آن وارد مـى شـدم, دیگر محتاج به طعام نبـودم. سه روز مـن از طعام آن حضرت خـوردم, چنـدان که از سنگینـى طعام بر بالـش تکیه مى دادم. رویاى راستیـن حمیده از زمانى که مادر حضرت رضا(ع) نجمه را خرید, یاد مى کرد و مى فرمود: حضرت رسـول(ص) را در خـواب دیدم که به مـن مى فرمود:
اى حمیده نجمه را به فرزندت موسى ببخـش زیرا به زودى فرزندى از او متـولد مى شود که بهتـریـن روى زمیـن است, دستـور آن حضـرت را جـامه عمل پـوشـاندم.
زمـانـى که امـام رضـا(ع) به دنیـا آمـد, حمیـده, نجمه را طـاهـره نـامید. حـدیث وداع شیخ صـدوق از ابـى بصیر نقل مـى کند براى تسلیت حضـور حمیده رسیدم, او گریست آنگاه فـرمـود, اى ابامحمـد اگر مـى دیـدى امام صادق را که قبل از رحلت چه حالى داشت تعجب مى کردى.
چشمانـش را باز کرد و فرمـود: همه خـویشاوندان و اهلـم را جمع کنید. همه را فرا خـوانـدیـم. حضـرت به سـوى همه نظر کرد و فـرمـود: (ان شفاعتنا لاینالها مستخفا بـالصلـوه) همانـا شفـاعت مـا به کسـانـى که نمـاز را سبک بشمـارنـد نمـى رسـد.
فرزندان حمیده او فرزندان دیگرى نیز داشت در تاریخ ولادت مـوسى بـن جعفر(ع) آمده است: مادرش حمیده بربریه اندلسیه بـود که ام ولـد نیز نامیده مـى شـود فرزندانـش عبارتنـد از: اسحاق و فاطمه. اسحاق (آفتـاب عریض) اسحـاق مـردى فـاضل بـاورع و مجتهد و صالح بود که از او حـدیث روایت کرده اند. او چنان مـورد اطمینان بـود که هر گاه ابن کاسب از او حدیثـى نقل مى کرد, مى گفت مرا ثقه رضـى اسحاق بـن جعفر(ع) حـدیث کـرد و او به امـامت بـرادرش مـوسـى بـن جعفـر(ع) قـائل بــود.
اسحاق از پـدرش براى امامت بـرادرش; حضـرت مـوسـى بـن جعفرعلیه السلام روایت نقل کرده است و صاحب عمده الطالب مى گوید: او شبیه تریـن مردم به رسـول خدا(ص) بـود و مادرش مادر امام موسى(ع) بود. او محدثى جلیل بـود تا آنجایى که طایفه اى از شیعه مدعى امامت او بودند ... اسحاق معروف به عریضـى بـود زیرا در عریض به دنیا آمد و کنیه اش ابامحمـد بـود و شیخ طـوسـى در رجالـش او را در زمره اصحاب پـدرش امام صـادق(ع) شمـرده است و از او حـدیث نقل مـى کنـد.
شیخ مفید با تاءکید بسیار از وى با ایـن عبارت ستایـش مـى کند (او از اهل فضل و صلاح و ورع و اجتهاد بود. وى محدثى جلیل القدر بـود. چنانکه گروهى از شیعیان مدعى امامت او شده اند, هرگاه سفیان بـن عتینه از او روایت مى کرد, او را مـورد ستایـش قرار داده, مى گفت: (هو من اقل المعقبین مـن ولد جعفر الصادق(ع) عددا.) سادات بنى زهره نسب بنـى زهره که ساکـن حلب و خانـواده جلیلـى بـودند به اسحاق بـن جعفر منتهى مى شـود. از جمله ایشان مى تـوان از ابـوالمکارم حمزه بن على بـن زهره حلبى عالـم فاضل جلیل,نـویسنده آثار علمـى فراوانـى در کلام و امامت و فقه و نحـو نام برد. همچنیـن از جمله آثار او (غنیه النزوع الـى علمـى الاصـول و الفروع) است. او, پدرش, جدش و برادرش; عبـدالله از اکابر فقهاء امامیه اند. آیه الله علامه حلـى اجـازه کبیـره معروفه را بـراى بنـوزهـره نـوشته است.
مردان پولادین در حلب سید شریف تاج الدیـن بن محمد بن حمزه بـن زهره در کتاب غایه الاختصار فى اخبار البیوتات العلـویه المحفـوظه مـن الغبار در ذکر بیت اسحاقییـن مى نویسد:
حمد خـدا را که ما را از بیت زهره قرار داد که نقباء حلب مـى باشند. جـدشان زهره بن ابى المواهب على; نقیب حلب بن محمد بن نقیب حلب ابـن ابى سالم محمد مرتضى مدنى است که از مـدینه به حلب آمـد. ابـن احمـد مـدنـى که مقیـم حـران بــــود. سادات دیباجى به محمد بـن جعفر به جهت حسـن و جمال و کمالـش دیباجه مى گفتند. وى مردى سخى و شجاع بـود و با راءى زیدیان در خروج با شمشیر موافقت داشت و در ایام ماءمون در سنه 199 در مدینه خروج کرد و مردم را به بیعت با خود فرا خـواند, اهل مدینه با او به عنوان امیر مومنیـن بیعت کردند. او مردى قـوىالقلب و عابد بـود.
همیشه یک روز روزه مـى گـرفت و یک روز افطـار مـى نمود. هرگاه از منزل خارج مى شـد, لباسـش را به برهنه اى مـى داد. هر روزى گـوسفندى براى میهمانان خـود ذبح مى کرد. وى به طرف مکه رفت و با جماعتى از طالبیین که حسیـن و حسن افطس و محمد بن سلیمان بن داود بن حسن مثنى و محمد بـن حسـن معروف به اسلیق و على بن حسین بن عیسى بن زید و على بن حسیـن بن زید و على بن جعفر بـن محمد از جمله ایشان بـودنـد. با هارون بـن مسیب جنگ کرد و بسیارى از افراد لشکر هارون را کشت آنگاه دست از جنگ برداشت.
هارون بن مسیب حضـرت علـى بن مـوسـى الرضا(ع) را به رسالت به نزد محمـد بـن جعفر فرستاد و او را به صلح دعوت کرد اما محمد بـن جعفر از صلح اباء کرد و آماده جنگ شد. هارون نیز لشکرى فرستاد و محمد را با طالبییـن در آن کـوهى که منزل داشتند, محاصره کردنـد و تا سه روز مـدت محاصره طـول کشیـد و آب و طعام ایشان تمام گشت, اصحاب محمد بـن جعفر دست از او برداشتند و متفرق شـدند لاجرم محمـد ردا و نعلیـن پـوشیده به خیمه هارون بـن مسیب رفت و از براى اصحاب خود امان خواست. هارون نیز به وى امان داد. از تاریخ قـم نقل است که محمـد دیبـاج در جـرجان وفات یافت در وقتـى که ماءمـون به عراق مـى رفت در سنه 203 و ماءمـون بـر او نمـاز گزارد و در جرجان او را دفن کرد.


برگرفته شده از مجله کوثر - ش 15


ابراهیم فرزند امام کاظم(ع) فرماندار یمن

    نظر
http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg
ابراهیم فرزند امام کاظم(ع) فرماندار یمن


طلـوع تاریخ ولادتـش را مورخان و رجال نویسان ذکر نکرده, ولى از برخى روایات1 که امام کاظم علیه السلام او را پـس از رضا علیه السلام وصى و سرپرست امـور قرار داده, مـى تـوان فهمیـد که او فـرزنـد پسـر بعد از امـام رضـا علیه السلام2 است.
همچنیـن نگارنـدگان3 تـاریخ ائمه علیهم السلام نام او را پـس از رضا آورده انـد که خـود گواه دیگرى است.4 لقبـش مرتضى5, پدرش; امام کاظم علیه السلام همه صفات فضیلت و کمـال را دارا بـوده, مـادرش (ام ولـد)6 و نـامش (نجیه)7 است.
ابراهیـم در خانه اى که منبع معرفت, حکمت, دانـش, رحمت, کرم و فرودگاه وحـى الهى بوده است تربیت یافته است.
ویژگیها (فـرزنـد صـالح گلـى از گلهاى بهشت است)8 امـامـان شیعه خود منبع کمالاتند, فرزندان آنها جز اندک افرادى, ماننـد جعفر کذاب هر یک ویژگیهاى والایـى از خاندان نبوت به ارث برده اند.
شیخ مفید گـویـد: (هر یک از فرزنـدان امام کاظم علیه السلام فضیلت و خصلتهاى نیک و مشهور دارنـد, گـرچه امام رضا علیه السلام بر همه آنها در فضیلت بـرتـر است.)9 ابراهیـم شخصى دلیر, جوانمرد,10 مهتر, بزرگوار, نجیب, دانشمند11 و جد سید مرتضى ملقب به (علـم الهدى) از دانشمندان بزرگ شیعه و سید رضى مـولف (نهج البلاغه) است, زیرا این دو, فرزندان (ابو احمد نقیب) حسین بن موسى بن محمد بن موسى بـن ابـراهیـم بن مـوسى بـن جعفر علیهماالسلام هستنـد.12 و علامه مجلسـى او را ستـوده است.13

الف ـ امـانتـدارى امـانت یک ارزش اجتمـاعى است, انسـان امیـن شـایستگـى مسئولیتها و حفظ امـوال و نفـوس مردم را داراست, ابراهیـم شخصـى امیـن و متـولى زمینهاى مـوقـوفه اى پـدرش بـوده است, امام کاظم علیه السلام درآمـد آن زمینهارا بر بینوایان و زنان بى همسر وقف نمود تا هزینه زندگى آنان باشد. حضرت فرمـود: (هذا ما تصدق به مـوسـى بـن جعفر تصدق بارضه فـى مکان کذا و کذا ... و جعل صدقته هذه الى على و ابراهیم فاذا انقرض احدهما دخل القاسم مع الباقى منهما ...);14 ایـن چیزى است که مـوسـى بـن جعفر آن را بخشیده و زمینى را که در فلان مکان قرار دارد وقف مى کند... و متولى آن على (امام هشتـم) و ابراهیم است, هرگاه یکى از آنان از دنیـا رفت قـاسـم بـا آنکه بـاقـى مـانـده شـریک شود.
یزید بـن سلیط که در زمان وصیت امام کاظم علیه السلام حضـور داشته گوید: حضرت پـس از واگذارى اختیـارات تـام به امـام رضـا علیه السلام فـرمود:
(سرپرستـى موقـوفات, امـوال, بردگان و کـودکان باز مانده را به علـى (امام رضا علیه السلام) و پسرانـم; ابراهیـم, عباس, قاسـم, اسماعیل و احمـد واگذار کردم)15 ایـن روایتهانشان مى دهد که ابراهیـم زنهاردار و درستکار بوده, خیانت و تجاوز را در امانت روا نمـى دارد, این فضیلت بزرگ در قـوانیـن دینـى بر آن تاءکیـد شـده و خداوند به آن امر کرده است; (ان الله یاءمرکـم ان تودوا الامانات الى اهلها)16
ب ـ پشتیبان ولایت انسان نیاز به پیشـوایـى دارد که برتر و دانشمنـدتر از دیگران باشد, تا در زندگى از او هدایت جوید, ابراهیـم برادرش امام رضا ـ علیه السلام ـ ر دانشمنـدتر از خـود و دیگران مـى دانست, او گفتار پـدرش را که رضا مقـدم بـر همه برادران است با اعتقاد پذیرفته بـود17 او چون مى خواهد خاندان رسالت به حقوق حقه خـود برسند, وقتى زمینه را براى تضعیف حکومت ظالـم مناسب مى بیند از روى زیرکى و فراست ویژه خـود, بر ضـد حکـومت وقت (که مخالف سرسخت خاندان رسالت بـوده) شـورش مى کند, در همان وقت یکـى از انگیزه هاى خـود را شناساندن برادرش علـى بـن مـوسـى الـرضـا علیه السلام قـرار داده و مـردم را به بیعت بـا آن امـام دعوت مـى کنـد.
ماءمـون وقتـى این خبـر را دریافت کرد با دو انـدیشه متضاد روبه رو شـد; از بیـن بردن مخالفان و شـورشیان و دیگر حفظ مـوقعیت خـود با طرفـدارى ظاهرى از خانـدان رسالت گرچه در اعتقاد و باطـن مخالف ایـن خانـدان بـود اما بـراى آنکه امام رضا علیه السلام را راضـى نگه دارد تا مـوقعیت سیاسـى خـود را تثبیت کند, مخالفتـى با ابراهیم نکرد او را رها و با حکـومت همراه نمـود.18 ما مـى بینیـم در همیـن زمان ابراهیـم با مردم حج بجا مـىآورد و در حرم شریف بـراى مردم سخـن گفته و آنها را دعوت بسـوى ولایتعهدى برادرش على بـن موسى الرضا علیه السلام نموده است و اگر براى ماءمـون نیز دعوت مى کرد19 به یقیـن از یک سپر سیاسـى که همان (تقیهe( است, شکل مبـارزه خـود را تغییـر داده تـا از نـابـودى خـود جلـوگیـرى کنـد.
ج ـ در عرصه حدیث شاید نام حـدیث (سلسله الذهب) را شنیـده باشیـد, ایـن حـدیث طلایى و نفیـس که اتصال به کلام حق دارد, انسان را به تـوحید خالص دعوت مـى کند که اگر کسى یکتاپرست بـىآلایـش باشد و (لااله الاالله) گـوید پاداشـش رهایى از عذاب الهى است. ایـن حـدیث را امام هشتـم علeه السلام وقتـى به خـراسـان مـى رفت در شهر نیشابور در حالـى که کاتبان حدیث صف کشیده بـودند براى مردم بیان فرمـود; که از پدرانشان, از رسـول خدا (ص) از جبرییل که فرمـود: شنیدم از خداوند که مى فرماید:
(لا اله الا الله حصنى فمن قالها دخل حصنـى و مـن دخل حصنـى امـن مـن عذابـى)20 ابراهیـم نیز از پـدرانـش حدیث نقل مـى کند21. او یکـى از ناقلان ایـن حـدیث است, فرزندش موسى گـوید: (پدرم ابراهیـم به مـن خبر داد که حدیث کرد مرا پدرم مـوسى کاظم, فرمود: حدیث کرد مرا پـدرم امام صادق جعفر بـن محمد فرمـود: حدیث کرد مرا پدرم ابـو محمد باقر, فرمود: حدیث کرد مرا پدرم زین العابدیـن, فرمـود: حدیث کرد مرا پدرم امام شهیـد کربلا, فرمود: حـدیث کرد مرا پـدرم امیرالمـومنیـن علـى بـن ابیطالب فرمود: حدیث کرد مرا رسـول خدا فرمـود: حـدیث کرد مرا جبـرییل از خـداى متعال که خـداونـد فرمـود: (لا اله الا الله حصنى فمن قالها دخل حصنـى و مـن دخل حصنى امن من عذابـى);22 لااله الاالله حصار مـن است کسى که آن را بگـوید در حصار مـن داخل شـده و کسـى که در حصـار مـن داخل شـد از عذاب مـن در امان است).
اوضاع سیاسى عصر امیـن فرزند هارون الرشید در سال 198 ه" ق به قتل رسید, پـس از او برادرش ماءمون حکـومت را بـدست گرفت, بـر علیه ماءمـون شـورشهاى زیادى صـورت گرفت. در این میان علـویان نیز از فرصت برخورد میان ماءمون و امیـن به نفع خـود بهره بردارى کرده به صفآرایـى و افزودن فعالیتهاى خـود پرداختند23 قیام علـویان در سال 199 ه" ق با حرکت (ابـن طباطبا) آغاز شد24, براى پیروان حق و حقیقت که منتظر زمینه و زمانهاى مناسب براى ایجاد حکـومت حق و از بیـن بردن باطل بـودند, مـوقعیت بسیار خـوبى پدید آورد. مدافعان حق فرصتها را غنیمت شمرده و زمینه ها را هدر نمى دهند.
از فرزندان ونـوادگان ائمه افراد زیادى در ایـن شـورشها شرکت داشتنـد; از زیدیه (محمد بن محمد بن یحیى بن زید بن على بـن الحسیـن, علیهماالسلام)25, از نوادگان امام مجتبـى علیه السلام (محمد بن سلیمان بن داود بن الحسن بن الحسـن بـن على), در مـدینه26 شـورش کـرد, از فـرزنـeان امـام صeادق علیه السلام (محمـد بـن جعفـر (الصـادق)) معروف به (دیبـاج) در مکه و اطـراف حجـاز27 بپـاخـاست.
در آن سال از نسل امام مجتبـى علیه السلام (ابـوعبـدالله محمـد بن ابـراهیـم بـن اسماعیل بن الحسن بن الحسن بن على علیهماالسلام) معروف به (ابـن طباطبا) قیام کرد و مردم را به امامت امام رضا علیه السلام و عمل کردن به کتاب خدا و سنت رسـول الله (ص) فرا مـى خـواند. فرماندهى جنگهاى (ابن طباطبا) را (سرى بـن منصـور) معروف به (ابـوالسـرایـا) به عهده داشت.28 (ابـن طباطبـا) در سـال 199 ه" ق مسموم شد, (ابوالسرایا) رهبرى جنگها را بدست گرفت و از زیدیه (محمد بـن محمد بن زید بن علـى بـن الحسیـن (علیهماالسلام)) را جاى او برگزید.29 د ـ فرماندارى یمـن ابراهیم بن موسى بـن جعفر علیهماالسلام در ایـن سال در مکه حضور داشت, وقتى خبر (ابـوالسرایا) به او مـى رسـد براى قیام علیه حکـومت وقت به سمت یمـن حرکت مى کند. ایـن حرکت از هوشیارى ابراهیـم بـن مـوسى و با انگیزه دعوت کردن مردم به ولایت برادرش امام رضا علیه السلام و پـدیـد آوردن زمینه اى بـراى یک حکـومت عادلانه روى زمین بوده است.
شیخ مفید گوید: ابراهیـم بن موسى در زمان ماءمون از طرف محمد بن زید بن على بـن الحسیـن علیهماالسلام فرماندار یمـن شد, محمد بـن زید کسى است که در زمان ماءمون خروج کرد و ابـوالسرایا نیز در کوفه با او بیعت کرد و کـوفه را فتح نمـود, مدتى در آنجا ماند تا آنکه ابوالسرایا در جنگ با بنى عباس کشته شد. براى ابراهیم بـن موسـى از ماءمـون امان گرفتند و او به آنجناب امان داد.30 در ایـن سال دو فرزند دیگر امام کاظم علیه السلام نیز در این آشوبها بودند, یکى اسماعیل بـن موسى که به فرماندارى فارس و دیگرى زید بن مـوسى بـن جعفر (زیدالنار) که فرماندار اهواز شد و بصـره را نیز تصـرف کـرد.31 آیـا امـام کـاظم (ع) تنها یک ابـراهیم داشت؟
در اینکه امام کاظم علیه السلام چند فرزنـد ابـراهیـم داشته است دو دیـدگاه وجـود دارد, یک دیدگاه ایـن است که ابراهیـم از اولاد امام کاظم علیه السلام یک فرد بیـش نیست, که اکثر تاریخ نگاران ائمه علیهم السلام ماننـد شیح مفید,32 طبرسـى33, ابـن شهرآشـوب34, اربلى (کشف الغمه)35 و سبط ابـن جـوزى36 بر ایـن اندیشه اند, زیرا آنها در شمارش فـرزندان امام کاظم علیه السلام تنها یک ابـراهیـم ذکر کرده انـد. و تمـام ویژگیهایـى که تـاکنـون ذکـر شـد از آن اوست.
اما از میان نسب شناسان (ابـن عنبه) صاحب (عمـده الطالب) نسب شناس مشهور بـر ایـن باور است که امام کاظم علیه السلام دو ابراهیم داشته; یکـى ابراهیـم اکبر که مادرش (ام ولد) و نامش (نجیه) واز برخى نقل مى کند که او به فرماندارى یمـن رسیده و یکـى از پیشـوایان زیدیه است و فرزندى ندارد. و دیگرى ابراهیـم اصغر که لقبـش مرتضى و دو فرزند از او باقى مانده یکى مـوسـى و دیگرى جعفر37, که جد سید مرتضى و سید رضى38 نیز اوست.
غروب ابـراهیـم پـس از شهادت بـرادرش امام رضاـ علیه السلام ـ به بغداد آمـد و در آنجا سکـونت گزید, تا اینکه در سال 210 ه" ق او را مسمـوم39 و در قبرستان قریـش کنـار قبـر پـدر بزرگـوارش (معروف به کـاظمیـن) دفـن کـردنـد.
درباره او سروده اند:40

مات الامام المرتضى41 مسموما
و طوى الزمان فضائلا و علوما
قدمات فى الزوراء42 مظلوما کما
اضحى ابوه بکربلا مظلوما

مرتضى (ابراهیـم) پیشـوایى است که مسمـوم از دنیا رفت و زمان, فضیلتها و دانشها را پنهان کرد به راستـى او مظلـوم در بغداد از دنیا رفت نظیر پـدرش که در کـربلا مظلوم بود ایـن نظر بیشتر مورخان است,43 اما قبرى که در کربلا بنام (ابراهیـم) وجـود دارد, (ابراهیـم مجاب) فرزنـد محمـد بن مـوسـى بـن جعفر44 است, زیرا از خـانـدان مـوسـى بـن جعفـر علیهماالسلام او سـاکـن کـربلا شـد تـا از دنیا بـرفت.
در شیراز محله (لب آب) نیز قبرى منسوب به (ابراهیم بـن موسى) است گنبد ایـن قبر را محمـد زکـى خان نـورى از وزراى شیراز در سال 1340 بنا نمـوده است.45 اما محل زیستـن ابراهیـم, که مدتى از عمر خود را در مکه, سپس در یمـن و پس از آن در بغداد بـوده است با این نظر موافق نیست, شاید ایـن قبر منسوب به یکى از نوادگان امام کاظم علیه السلام بنام ابراهیـم بـوده که از قداست و اعتبار دینـى برخـوردار بوده است. علامه مجلسى گوید: (مدرک قوى که ثابت کند ایـن قبر از آن ابراهیم بـن موسى کاظم علیه السلام است نیافتم.)46

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پى نوشت ها:
1 ـ شیخ طـوسـى, تهذیب, ج 150/9 ـ149 طبع دارالکتب و اصـول کافـى, ج /1 97 ح 15, بـاب الاشـاره و النص علـى ابـى الحسـن الـرضا(ع).
2 ـ ولادت امـام رضـا(ع) در سـال 148 ه" ق بـوده است.
3 ـ شیخ مفید, ارشاد, ص 302, تک جلـدى, مـوسسه اعلمـى و ابـن شهرآشـوب, مناقب آل ابـى طالب, ج 4, ص 324 و بحار, ج 48, ص 303 و طبـرسـى, اعلام الـورى, ص 301, طبع مکتبه العلمیه و سبط ابـن جـوزى, تذکـره الخـواص, ص 351, طبع مکتبه نینوى.
4 ـ گرچه یکى از کنیه هاى امام کاظم(ع) (اباابراهیـم) است ولى در اصـول کافى, ج 1, ص 311, کتاب الحجه, باب الاشاره والنص علـى ابـى الحسـن الـرضا, ح 2 و 8 و 9, اشـاره دارنـد بـر اینکه (علـى بـن مـوسـى) فـرزنـد بزرگتـر است.
5  سیـد محسـن امیـن , اعیان الشیعه , ج /2 229 . 6. (ام ولد) به کنیزى گـویند که از طرف مـولایـش صاحب فرزند شده و از سهم ارثى که به فـرزنـدش مـى رسـد پـس از مـرگ مـولا آزاد مـى شود. 7. بحار , ج 48 / 306.
8. وسائل الشیعه , ج 15 / 97 , حدیث 2.
9. ارشاد / 303.
10 همان.
11. سیـد تـاج الـدیـن ابـن زهـره حسینـى (م 921 ه" ق) , غایه الاختصار , ص 87.
12. بحار, ج 48 / 306.
13 همان.
14. تهذیب, ج 9 / 150 ـ 149 , دارالکتب.
15 اصـول کافـى, ج 1, ص 316, ح 15, باب الاشاره و النص على ابـى الحسـن الرضا(ع) البته ایـن بخـش کـوچکـى از وصیت امـام کـاظم(ع) است.
16. نساء / 58.
17. ایـن ذیل روایتى است که ابراهیم در تاءیید برادرش ; على بـن موسى (ع) گوید: ثقه صدوق ... هواعلـم ... و وقتى درباره وصیت پدرش سـوال مى کنند او گـوید: پدرم على (بـن موسى الرضا) را بر همه مقدم قرار داد. گر چه در صدر روایت کلامى است که او را متهم به واقفى کرده اند, اما مرحـوم مامقانى با ادله کافـى ایـن تاتهام را رد مـى کنـد. تنفیح المقـال, ج 1, بخـش اسماء, ص 34.
18. غایه الاختصار , ص 87.
19. اعیـان الشیعه , ج2 , ص 229 , دارالتعارف.
20. ابـن صبـاغ مکـى, فصـول المهمه , ص 254 , طبع مـوسسه اعلمـى و بحار, ج 49 / 123 حـدیث 4, گـرچه حـدیث بحـار (فمـن قـالها دخل حصنـى) را ندارد.
21. غایه الاختصار , ص 87.
22. همان.
23. مهدى پیشـوایـى, سیـره پیشـوایـان, ص 486.
24. ابـن اثیر, الکامل فـى التاریخ, ج 5, ص 173, طبع دارالفکر بیروت. و مسعودى, مروج الذهب, ج 4, ص 26.
25. الکـامل, ج 5, ص 175 و مـروج الذهب همـان.
26. مروج الذهب همان.
27. همان, و الکامل, ج5, ص 177.
28. الکامل , ج5 / 174 و 173.
29. همان, ص 175.
30. ارشاد , ص 303.
31. الکامل, ج 5, ص 175.
32. ارشاد , ص 303.
33. طبـرسـى, اعلام الـورى, ص 301, طبع مکتبه العلمیه.
34. ابـن شهر آشـوب, منـاقب آل ابـى طالب, ج 4, ص 324.
35. علـى بـن عیسـى اربلـى, کشف الغمه, ج 3, ص 27, طبع دارالکتـاب بیـروت.
36. سبط ابـن جـوزى , تذکـره الخـواص , ص 351 , طبع مکتبه نینوى.
37. جمال الـدیـن احمد بن علـى بن مهنا مشهور به (ابـن عنبه) عمـده الطالب فـى انساب آل ابیطالب, ص 201, انتشارات رضى.
38. بحار, ج 48, ص 306.
39. اعیـان الشیعه, ج 2, ص 229 و حـاشیه بحار, ج 48, ص 278.
40. همـان.
41. مرتضى لقب ابراهیم بن موسى است.
42. زوراء: بغداد. .43 غایه الاختصـار, ص 87 و بحـار, ج 48, ص 307 و تنقیح المقـال, ج 1, ص 35 و اعیان الشیعه, ج 2, ص 229.
44. اعیان الشیعه و تنقیح المقال, همان.
45. بحار, ج 48, ص 306.
46. در شهر ناییـن سید علـى بـن ابراهیـم مجاب از فرزندان امام کاظم(ع) بارگاهـى باشکوه دارد که مزار شهداى انقلاب اسلامى در جـوار وى قرار گرفته است و ایـن نشان مـى دهـد که فـرزنـد ابـراهیـم به منطقه مـرکزى ایـران آمده است