سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقی -3

صفحه خانگی پارسی یار درباره

مادر امام موسى کاظم (ع) ( ستاره اندلس)

    نظر
مادر امام موسى کاظم (ع) ( ستاره اندلس)

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg


مـادر امـام مـوسـى بـن جعفـر (ع) , حمیـده انـدلسیه از اشـراف اعاجـم بود و حضرت صادق(ع) درباره اش مى فرمود:
حمیـده از هـر ناپاکـى, پـاکیزه است. او ماننـد شمـش طلاست. پیـوسته ملائکه از او حراست مى کردند تا اینکه به سبب کرامتـى که از سـوى حق تعالى براى مـن و حجت بعد از مـن است, به دستـم رسید. دیار و تبار و کنیه اش حمیـده دختـر صاعد بربـرى از دیار اندلـس بـود که با لقب لولـوه از او یاد مى شد بانویى باورع و مـورد اعتماد بود. تـوضیح واژه بربر بربر مردمى از ساکنان شمال غرب افریقا بـودند و جمع ایـن واژه برابر و برابره است. بربر از واژه یونانى باربار به معنى غیریـونانى است.
مانند عجـم به معنى غیر عرب. آتنى هاى غیر یـونانى ها را بربر مى گفتند; چنانکه در داستانهاى ما غیر ایرانـى را تـور گرفته اند و عرب غیر عرب را عجـم, غالبا تصـور مى کنند که بربر یـونانى به معنى وحشـى است ولى تصـور نمى رود چنیـن باشد زیرا در کتاب هرودوت مى گـوید: لاسدمونى ها (اهالى شبه جزیره پلوپـونـس) پارسى ها را به جاى بربر خارجى گـویند. لذا اینجا منطقـى است که استنباط کنیـم: آتنـى ها جاى خارجـى بربر مى گفتند. ابوالمنذر معتقد است که بربرها از فرزندان فاران بـن عملیق اند و شرقـى مـى گـوید: بربر عملیق فرزند بلعم فرزند عامر فرزند اشلیخ فرزند لاوذ فرزند سام فرزند نوح است و برخـى معتقدند: عملیق فرزند لاوذ فرزند سام فرزند نـوح است.
و انـس بـن مالک از حضرت رسول(ص) حدیثى به ایـن صورت نقل مى کند: (... کان یقول تزوجـوا فـى نسائهم ...) با زنهاى آنها ازدواج کنید. از بردگـى تا همسرى امام عکاشه از امام باقر(ع) سـوال کرد چرا براى امام صادق(ع) همسرى اختیار نمـى کنید؟ او که به سن ازدواج رسیده است؟
امام باقر(ع) که در برابرش کیسه اى پـول سربسته بـود, فرمـود: به زودى برده فروشى از اهل بربر مىآید و در دارمیمـون منزل مـى کند با ایـن کیسه پـول, همسرى برایـش انتخاب مى کنم. عکاشه مـى گـوید مدتـى گذشت تا آنکه ما روزى خدمت امام باقر(ع) رسیدیـم. فرمـود: مـى خـواهیـد شمـا را از آمـدن بـرده فـروشـى که گفته بـودم, آگـاه ســـازم؟ بروید و با ایـن کیسه پـول از او کنیزى انتخاب کنید. ما نزد برده فروش آمـدیـم.
گفت: هر چه داشتم فروختـم مگر دو دخترک بیمار که یکى از دیگرى بهتر است. گفتیم: آنها را بیاوریـد تـا ببینیـم, وقتـى آورد یکـى را انتخـاب کـردیـم و قیمتـش را پرسیدیم. گفت: به هفتاد اشرفـى. گفتیم: او را به همیـن کیسه پـول مى خریـم هر چه بود, ما نمى دانیم در آن چقدر است.
مردى که مـوهاى سر و رویـش سفید بـود جلـوتـر آمـد و گفت: باز کنید و بشماریـد, برده فروش گفت: بازکنید ولى اگر از 70 اشرفـى دو جـو هـم کمتر باشد, نمى فروشـم. پیـرمـرد گفت: نزدیک بیاییـد, مـا نزدیکـش رفتیـم و مهر کیسه را بـاز کـردیـم و اشـرفـى هـا را شمـردیـم بـى کـم و زیـاد, 70 اشـرفـى بــود. به این ترتیب نزد امام باقر(ع) آمدیم.
وى مـى گـوید: امام باقر(ع) که قبلا ما را از ایـن واقعه مطلع کرده بـود, خـدا را ستایـش کرد و به دختر فرمود: نامت چیست؟ گفت: حمیده, فرمود: حمیده باشى در دنیا و محمـوده بـاشـى در آخـرت. آیـا دوشیزه هستـى؟
گفت: آرى.
برده فروش گاه نزدe ن مـىآمد, ولـى خدا مردى را که سر و ریـش سفیدى داشت, بر او مسلط مى کرده. او چنان سیلـى بر برده فروش مى زد که از نزد مـن برمـى خاست; چند بار نزد مـن نشست و پیـرمـرد هـم چنـد بـار به او سیلــــى زد.
امام رو به فرزنـدش کرد و فرمـود: اى جعفر این دختر را نزد خـود ببـر و به ایـن طریق بهترین شخص روى زمین یعنى موسى بـن جعفر(ع) از او متولد شد. بانوى فقیه و امیـن آن بانو آنقدر نسبت به احکام و مسائل فقهیه و عالـم بـود که حضرت صادق(ع) امر مـى فرمود تا بانـوان در اخذ مسائل احکام به او رجـوع نمایند. و چنان مـورد اعتماد بـود که هرگاه امام صادق(ع) اراده تقسیـم حقوق اهل مدینه را داشت, به ام فروه و همسرش حمیده واگذار مى نمـود. میلاد نـور ابـوبصیر مى گـوید: سالى که حضرت امـام مـوسـى(ع) متـولـد شـد, در خـدمت حضـرت صـادق(ع) در سفـر حج بــودم.
وقتـى به منزل ابـواء رسیـدیـم, حضرت بـراى ما چاشت خواست. در بیـن خـوردن غذا پیکـى از طرف حمیده به نزد حضرت آمد و خبر داد که حمیده مى گـوید اثر وضع حمل در مـن ظاهر شده است و ایـن فرزند مثل فرزندان دیگر نیست. حضرت با خوشحالى برخاست و به سـوى خیمه رفت انـدک زمـانـى بعد بـازگشت, چهره اش شگفته و خنـدان بـــود و آستینهایـش را بـالا زده بـود. گفتیـم خـدا همیشه لبهایتان را خنـدان و دلتان را شادان کند, حمیده در چه حال بود؟
فرمـود: حق تعالـى پسرى به مـن عطا کرد که بهتـریـن خلق خـداست و حمیـده مرا به مـوضـوعى از او خبـر داد که مـن از او آگـاهتـر بودم. ابـوبصیـر گفت: فـدایت شـوم به چه چیزى بر داد؟
فرمود: حمیده گفت: وقتى آن مـولـود مبارک آمد, دستهایـش را بر زمیـن گذاشت و سر خود را به سوى آسمان بلند کرد.
به او گفتـم که علامت ولادت حضرت رسالت و هر امامـى که بعد از او هست, چنیـن است. امام صادق(ع) مـى فرمـود: شبـى که نطفه جـدم (امام سجاد(ع) منعقـد شـد فـرشته اى ظرفى را که شربت در آن بـود نزد امام حسیـن(ع) آورد, شربتى که از آب روان تر, از کره نرم تر, از عسل شیریـن تر, از برف خنک تر و از شیر سفیدتر بود, پس از آشامیدن, نطفه جدم بسته شد.
نطفه مـن نیز به همیـن تـرتیب بسته شـد و آنگاه که نـوبت به انعقـاد نطفه پسـرم (موسى(ع) رسید, فرشته اى نزدم آمد از همان شربت به مـن داد و نطفه پسرم که تازه متولد شده, بسته شد.
(بنابراین از آنچه که خدا به مـن داده, شادمانم. به ایـن پسر توجه داشته باشید و بدانید که به خدا سـوگند پـس از مـن او صاحب شماست ...) وقتـى که ایـن فرزند دستـش را بر زمیـن بگذارد, منادى از اعماق عرش از طرف پروردگار از افق اعلـى به اسم او و اسـم پـدرش سه مرتبه ندا مـى کند (اى فلان فرزنـد فلان ثابت باش) به خاطر عظمت خلقتت, از براى تو و متولیان تـو رحمت خـود را واجب گردانیدم, و بهشتـم را بخشیدم, و بر آنها مجاورت خـود را حلال گردانیدم. به عزت و جلالـم قسـم کسى را که با تـو دشمنى کند, به شدیدتریـن عذابهایـم مبتلا گردانـم هر چند در دنیا به خاطر وسعت رحمتم آنها را روزى بدهم.
امام در ادامه فرمـود: وقتى که نداى منادى تمام شد, او در حالى که دستـش را روى زمیـن نهاده و سـرش را به سـوى آسمـان کـرد, جـواب مـى دهـد و مـى گـویـــد:
شهدالله انه لا اله الا هـو والملائکه و اولـوالعلـم قـائمـا بـالقسط لا اله الا هـو العزیز الحکیم. زمانى که ایـن آیه را تلاوت کرد, خداوند علم اول و آخر را به او عطـا مـى فـرمـایـد و سزاوار زیـارت روح در لیله القـدر مـى گـردانــد.
پرسیدم: مگر روح همان جبرئیل نیست؟
فرمـود: جبـرئیل از ملائکه است و روح خلقـى اعظم از ملائکه است مگر چنیـن نیست که خـداوند تبارک و تعالـىe ـى فرماید: (تنزل الملائکه و الروح فـى لیله القدر) در این شب فرشتگاه و روح را نازل مى گرداند.
جشـن تـولـد شیخ بـرقـى از منهال قصاب روایت کرده است: از مکه به قصـد تشـرف به مـدینه بیرون شـدم. همیـن که به ابـواء رسیدم, دیدم حق تعالـى مـولـودى به حضرت صادق(ع) عطا فرمود.
ایشان یک روز بعد از من وارد مدینه شـد. امام سه روز مردم را طعام داد. مـن هـم در طعام آن حضرت حاضر شدم.
چنـدان غذا مى خـوردم که تا روز دیگر که بر سفره آن وارد مـى شـدم, دیگر محتاج به طعام نبـودم. سه روز مـن از طعام آن حضرت خـوردم, چنـدان که از سنگینـى طعام بر بالـش تکیه مى دادم. رویاى راستیـن حمیده از زمانى که مادر حضرت رضا(ع) نجمه را خرید, یاد مى کرد و مى فرمود: حضرت رسـول(ص) را در خـواب دیدم که به مـن مى فرمود:
اى حمیده نجمه را به فرزندت موسى ببخـش زیرا به زودى فرزندى از او متـولد مى شود که بهتـریـن روى زمیـن است, دستـور آن حضـرت را جـامه عمل پـوشـاندم.
زمـانـى که امـام رضـا(ع) به دنیـا آمـد, حمیـده, نجمه را طـاهـره نـامید. حـدیث وداع شیخ صـدوق از ابـى بصیر نقل مـى کند براى تسلیت حضـور حمیده رسیدم, او گریست آنگاه فـرمـود, اى ابامحمـد اگر مـى دیـدى امام صادق را که قبل از رحلت چه حالى داشت تعجب مى کردى.
چشمانـش را باز کرد و فرمـود: همه خـویشاوندان و اهلـم را جمع کنید. همه را فرا خـوانـدیـم. حضـرت به سـوى همه نظر کرد و فـرمـود: (ان شفاعتنا لاینالها مستخفا بـالصلـوه) همانـا شفـاعت مـا به کسـانـى که نمـاز را سبک بشمـارنـد نمـى رسـد.
فرزندان حمیده او فرزندان دیگرى نیز داشت در تاریخ ولادت مـوسى بـن جعفر(ع) آمده است: مادرش حمیده بربریه اندلسیه بـود که ام ولـد نیز نامیده مـى شـود فرزندانـش عبارتنـد از: اسحاق و فاطمه. اسحاق (آفتـاب عریض) اسحـاق مـردى فـاضل بـاورع و مجتهد و صالح بود که از او حـدیث روایت کرده اند. او چنان مـورد اطمینان بـود که هر گاه ابن کاسب از او حدیثـى نقل مى کرد, مى گفت مرا ثقه رضـى اسحاق بـن جعفر(ع) حـدیث کـرد و او به امـامت بـرادرش مـوسـى بـن جعفـر(ع) قـائل بــود.
اسحاق از پـدرش براى امامت بـرادرش; حضـرت مـوسـى بـن جعفرعلیه السلام روایت نقل کرده است و صاحب عمده الطالب مى گوید: او شبیه تریـن مردم به رسـول خدا(ص) بـود و مادرش مادر امام موسى(ع) بود. او محدثى جلیل بـود تا آنجایى که طایفه اى از شیعه مدعى امامت او بودند ... اسحاق معروف به عریضـى بـود زیرا در عریض به دنیا آمد و کنیه اش ابامحمـد بـود و شیخ طـوسـى در رجالـش او را در زمره اصحاب پـدرش امام صـادق(ع) شمـرده است و از او حـدیث نقل مـى کنـد.
شیخ مفید با تاءکید بسیار از وى با ایـن عبارت ستایـش مـى کند (او از اهل فضل و صلاح و ورع و اجتهاد بود. وى محدثى جلیل القدر بـود. چنانکه گروهى از شیعیان مدعى امامت او شده اند, هرگاه سفیان بـن عتینه از او روایت مى کرد, او را مـورد ستایـش قرار داده, مى گفت: (هو من اقل المعقبین مـن ولد جعفر الصادق(ع) عددا.) سادات بنى زهره نسب بنـى زهره که ساکـن حلب و خانـواده جلیلـى بـودند به اسحاق بـن جعفر منتهى مى شـود. از جمله ایشان مى تـوان از ابـوالمکارم حمزه بن على بـن زهره حلبى عالـم فاضل جلیل,نـویسنده آثار علمـى فراوانـى در کلام و امامت و فقه و نحـو نام برد. همچنیـن از جمله آثار او (غنیه النزوع الـى علمـى الاصـول و الفروع) است. او, پدرش, جدش و برادرش; عبـدالله از اکابر فقهاء امامیه اند. آیه الله علامه حلـى اجـازه کبیـره معروفه را بـراى بنـوزهـره نـوشته است.
مردان پولادین در حلب سید شریف تاج الدیـن بن محمد بن حمزه بـن زهره در کتاب غایه الاختصار فى اخبار البیوتات العلـویه المحفـوظه مـن الغبار در ذکر بیت اسحاقییـن مى نویسد:
حمد خـدا را که ما را از بیت زهره قرار داد که نقباء حلب مـى باشند. جـدشان زهره بن ابى المواهب على; نقیب حلب بن محمد بن نقیب حلب ابـن ابى سالم محمد مرتضى مدنى است که از مـدینه به حلب آمـد. ابـن احمـد مـدنـى که مقیـم حـران بــــود. سادات دیباجى به محمد بـن جعفر به جهت حسـن و جمال و کمالـش دیباجه مى گفتند. وى مردى سخى و شجاع بـود و با راءى زیدیان در خروج با شمشیر موافقت داشت و در ایام ماءمون در سنه 199 در مدینه خروج کرد و مردم را به بیعت با خود فرا خـواند, اهل مدینه با او به عنوان امیر مومنیـن بیعت کردند. او مردى قـوىالقلب و عابد بـود.
همیشه یک روز روزه مـى گـرفت و یک روز افطـار مـى نمود. هرگاه از منزل خارج مى شـد, لباسـش را به برهنه اى مـى داد. هر روزى گـوسفندى براى میهمانان خـود ذبح مى کرد. وى به طرف مکه رفت و با جماعتى از طالبیین که حسیـن و حسن افطس و محمد بن سلیمان بن داود بن حسن مثنى و محمد بـن حسـن معروف به اسلیق و على بن حسین بن عیسى بن زید و على بن حسیـن بن زید و على بن جعفر بـن محمد از جمله ایشان بـودنـد. با هارون بـن مسیب جنگ کرد و بسیارى از افراد لشکر هارون را کشت آنگاه دست از جنگ برداشت.
هارون بن مسیب حضـرت علـى بن مـوسـى الرضا(ع) را به رسالت به نزد محمـد بـن جعفر فرستاد و او را به صلح دعوت کرد اما محمد بـن جعفر از صلح اباء کرد و آماده جنگ شد. هارون نیز لشکرى فرستاد و محمد را با طالبییـن در آن کـوهى که منزل داشتند, محاصره کردنـد و تا سه روز مـدت محاصره طـول کشیـد و آب و طعام ایشان تمام گشت, اصحاب محمد بـن جعفر دست از او برداشتند و متفرق شـدند لاجرم محمـد ردا و نعلیـن پـوشیده به خیمه هارون بـن مسیب رفت و از براى اصحاب خود امان خواست. هارون نیز به وى امان داد. از تاریخ قـم نقل است که محمـد دیبـاج در جـرجان وفات یافت در وقتـى که ماءمـون به عراق مـى رفت در سنه 203 و ماءمـون بـر او نمـاز گزارد و در جرجان او را دفن کرد.


برگرفته شده از مجله کوثر - ش 15