سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقی -3

صفحه خانگی پارسی یار درباره

گزیده سخنان امام کاظم علیه السلام

    نظر
گزیده سخنان امام کاظم علیه السلام

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg


1ـ تعقل و معرفت

مابعث الله انبیائه و رسله الى عباده الا لیعقلوا عن الله, فاحسنهم استجابه احسنهم معرفه لله, واعلمهم بـامـر الله احسنهم عقـلا و اعقلهم ارفعهم درجه فى الدنیا و الاخره.(1)
خـداوندپیامبران وفرستادگانش رابه سوى بندگـاش بر نینگیخته , مگر آن که از طرف خدا تعقل کنند. پـس نیکوترینشان از نظر پذیرش, بهترینشان از نظر معرفت به خداست, وداناترینشان به کار خدا, بهترینشان از نظر عقل است, و عاقلتریـن آنها بلند پایه ترینشان در دنیا و آخرت است.

2ـ حجت ظاهرى و باطنى

ان لله علـى الناس حجتیـن, حجه ظاهـره و حجه بـاطنه, فاما الظاهـره فالرسل والانبیـاء والائمه و امـا البـاطنه فـالعقـول.(2)
همانابراى خداوند بر مردم دو حجت است حجت آشکار و حجت پنهان,اما حجت آشکار عبارت است از: رسـولان و پیامبـران و امامان; و حجت پنهانـى عبارتنـد از عقـول مردمان.

3ـ صبر و گوشه گیرى از اهل دنیا

الصبر على الوحده علامه قوه العقل,فمن عقل عن الله تبارک و تعالى اعتزل اهل الـدنیا و الراغبیـن فیها و رغب فیما عنـد ربه و کان الله آنسه فـى الـوحشه و صـاحبه فى الوحده, وغنـاه فـى العیله و معزه فـى غیر عشیره. (3)
صبر بـر تنهایـى و نشانه قوت عقل است و هر که از طرف خداوند تبارک و تعالى تعقل کنـد از اهل دنیا و راغبیـن در آن کناره گرفته و بـدآنچه نزد پـرودرگارش است رغبت نموده,و خداوند در وحشت انیـس اوست ودر تنهایى یار او, و توانگرى او در نـدارى و عزت او در بـى تیـره و تبـارى است.

4ـ عاقلان آینده نگر

ان العقلاء زهـدوا فى الدنیا و رغبوا فى الاخره لانهم علموا ان الدنیا طالبه و مطلوبه و الاخره طالبه و مطلـوبه مـن طلب الاخره طلبته الدنیا حتى یستـوفى منها رزقه, و مـن طـلب الـدنیـا طلبته الاخـره فیـاتیه المـوت فیفسـد علیه دنیـاه و آخـرته.(4)
به راستـى کـه عـاقلان بـه دنیـا بـى رغبتنـد و به آخـرت مشتاق ; زیـرا مـى دانندکه دنیا خواهانست و خواسته شده و آخرت هـم خواهانست و خـواسته شده هر که آخـرت خواهد دنیا او را بخواهـد تاروزى خـود را از آن دریافت کنـد, وهر که دنیا را خواهد آخرتش به دنبال است تا مرگش رسد و دنیا و آخرتـش را بر او تباه کند.

5 ـ تضرع براى عقل

من اراد الغنى بلا مال و راحه القلب من الحسد والسلامه فى الدین فلیتضرع الى الله فـى مسالته بان یکمل عـقـله, فمن عقل قنع بما یکفیه و مـن قنع بما یکفیه استغنـى و مـن لـم یقنع بمـا یکفیه لـم یـدرک الغنـى ابـدا.(5)
هرکس بى نیازى خواهد بدون دارایى, و آسایش دل خواهد بدون حسد, و سلامتى دین طلبد, باید به درگاه خدا زارى کند و بخواهد که عقلش را کـامل کند, هـر که خرد ورزد, بدانچه کفایتـش کند قانع باشد و هرکه بـدانچه او را بـس باشد قانع شـود بى نـیاز گـردد. هـر کـه بـدانـچه او را بـس بود قـانـع نشـود, هـرگـز به بـى نیازى نرسد.

6ـ دیدار با مومن براى خدا

مـن زار اخـاه المـومن لله لالغیره, لیطلب به ثواب الله و تنجز ما وعده الله عزوجل وکل الله عزوجل به سبعین الف ملک من حیـن یخرج مـن منزله حتى یعود الیه ینـادونه: الا طبت و طـابت لک الجنه, تبـوات مـن الجنه منزلا. (6)
هر کس ـ فقط براى خدا نه چیز دیگرـ به دیدن برادر مومنش رود تا به پاداش و وعده هاى الهى برسـد, خـداونـد متعال , از وقت خروجـش ازمنزل تا بـرگشتـن او , هفتاد هزار فرشته را بـر او گمارد که همه ندایـش کننـد: هان پاک و خـوش باش و بهشت بـرایت پـاکیزه بـاد که در آن جـاى گـرفتـى.

7ـ مروت , عقل و بهاى آدمى

لادین لمن لامروه له, ولا مروه لمن لا عقل له, و ان اعظم الناس قدرا الذى لایرى الـدنیا لنفسه خطـرا, امـا ان ابـدانکـم لیـس لها ثمـن الا الجنه, فلا تبیعوهـا بغیرها.(7)
کسـى که جـوانمـردى نـدارد دیـن نـدارد , و هـر کـه عقل ندارد, جـوانمردى ندارد. به راستـى که با ارزش تریـن مردم کسـى است که دنیا را براى خـود مقامى ندانـد, بدانیدکه بهاى تـن شما مردم , جز بهشت نیست, آن را جز بـدان مفروشیـد.

8ـ حفظ آبروى مردم

مـن کف نفسه عن اعراض الناس اقاله الله عثرته یوم القیمه و مـن کف غضبه عن الناس کف الله عنه غضبه یوم القیمه.(8)

هـر که خـود را از آبـروریزى مردم نگهدارد, (9)

خـدا در روز قیـامت از لغزشـش مـى گذرد, و هـرکه خشـم خـود را از مـردم بـاز دارد,خـداونـد در روز قیـامت خشمـش را از او باز دارد.

9ـ عوامل نزدیکى و دورى به خدا

افضل ما یتقرب به العبد الى الله بعد المعروفه به الصلاه و برالوالدین و ترک الحسد و العجب و الفخر.(10)
بهترین چیزى که به وسیله آن بنده به خداوند تقرب مى جوید بعد از شناختن او, نماز و نیکى به پدر و مادر و ترک حسد و خودبینى و به خود بالیدن است .

10ـ عاقل دروغ نمى گوید

ان العاقل لایکذب و ان کـان فیه هـواه.(11)
همـانـا که عاقل دروغ نمـى گـویـد, گـر چه طبق میل و خـواسته او بـاشـد.

11ـ حکمت کم گویى و سکوت

قله المنطق حکـم عظیـم, فعلیکـم بـالصمت, فـانه دعه حسنه و قله وزر و خفه من الذنوب.(12)
کـم گویى, حکمت بزرگى است, بر شما باد به خموشى که شیوه اى نیکو وسبکبار و سبب تخفیف گناه است.

12ـ هرزه گوى بى حیا

ان الله حـرم الجنه علـى کل فـاحـش قلیل الحیاء لایبـالى ما قال و لا ما قیل له.(13)
همانا خداوند بهشت را بر هر هرزه گوى کـم حیا که باکى ندارد چه مى گوید و یـا به او چه گـوینـد حـرام گـردانیـده است.

13ـ متکبر, داخل بهشت نمى شود

ایاک و الکبـر, فانه لایدخل الجنه من کان فى قلبه مثقـال حبه مـن کبـر.(14)
از کبر و خودخواهى بپرهیز , که هر کسى در دلش به اندازه دانه اى کبر باشد , داخل بهشت نمى شود.

14ـ تقسیم کار در شبانه روز

احتهدوا فى ان یکون زمانکم اربع ساعات: ساعه لمناجـاه الله , وساعه لامـر المعاش, و سـاعه لمعاشـره الاخـوان و الثقـاه الذیـن یعرفونکم عیوبکم و یخلصون لکم فى الباطـن , و ساعه تخلون فیها للذاتکم فـى غیـر محـرم و بهذه السـاعه تقـدرون علـى الثلاث سـاعات.(15)
بکـوشیـد که اوقـات شبـانه روزى شمـا چهار قسمت بـاشد:

1ـ قسمتى براى مناجات با خدا,

2ـ قسمتى براى تهیه معاش,
3ـ قسمتى براى معاشرت با برادران و افراد مورد اعتماد که عیبهاى شما را به شما مى فهمانند ودر دل به شما اخلاص مـى ورزنـد,
4ـ و قسمتى را هم در آن خلوت مى کنید براى درک لذتهاى حلال ( تفریحات سالم) و به وسیله انجام ایـن قسمت است که بـر انجـام وظایف آن سه قسمت دیگـر توانـا مـى شـویـد.

15ـ همنشینى با دیندار وعاقل خیر خواه

مجالسه اهل الدین شرف الدنیا و الاخره,مشاوره العاقل الناصح یمن و برکه ورشد و تـوفیق مـن الله, فـاذا اشـار علیک العاقل النـاصح فـایـاک و الخلاف فان فى ذلک العطب.(16)
همنشینـى اهل دیـن, شرف دنیا وآخرت است, و مشورت با خردمند خیرخواه, یمن و برکت و رشد و توفیق از جانب خداست, چون خردمند خیرخواه به تـو نظر داد, مبادا مخالفت کنى که مخالفتش هلاکت بار است.

16ـ پرهیز از انس زیاد با مردم

ایاک و مخـالطه الناس و الانس بهم الا ان تجد منهم عاقلا و مامونا فانـس به و اهـرب مـن سـایـرهـم کهربک مـن السبـاع الضـاریه.(17)
بپرهیزاز معاشرت با مردم و انس با آنان, مگر این که خردمند و امانت دارى در میان آنهابیابى که (در ایـن صورت) با او انـس گیر و از دیگران بگریز, به مانند گریز تو از درنده هاى شکارى.

17ـ نتیجه حب دنیا

من احب الدنیاذهب خوف الاخره من قلبه و ما اوتى عبد علما فازداد للدنیا حبا الا ازداد مـن الله بعدا و ازداد الله علیه غضبـا.(18)
هر که دنیا را دوست بدارد, خوف آخرت از دلش برود, و به بنده اى دانشى ندهند که به دنیا علاقـه مندتر شـود, مـگـر آن کـه از خدا دورتـر و مورد خشم او قرار گیرد.

18ـ پرهیز از طمع وتکیه بر توکل

ایاک والطمع, وعلیک بالیاس مما فى ایدى الناس, و امت الطمع من المخلوقیـن, فـان الطمع مفتـاح للذل , و اختلاس العقل و اختلاق المـروات , و تـدنیـس العرض و الذهـاب بـالعلـم . و علیک بـالاعتصـام بـربک و التوکل علیه. (19)
از طمع بپرهیز و بر تو باد به ناامیدى از آنچه در دست مردم است, طمع را از مخلـوقیـن ببر که طمع, کلید خـوارى است, طمع, عقل را مـى ربایـد و مردانگـى را نابـود کنـد و آبرو را مىآلایـد و دانـش را از بیـن مـى برد. بـر تـو باد که به پروردگارت پناه برى و براو توکل کنى.

19ـ نتایج امانتدارى و راستگویى

اداء الامـانه والصـدق یجلبـان الـرزق , و الخیـانه و الکذب یجلبان الفقر والنفـاق.(20)
امـانتـدارى و راستگـویـى, سبب جلب رزق و روزىانـد, و خیـانت و دروغگویى , سبب جلب فقر ودورویى.

20ـ سقوط برترى جوى

اذا اراد الله بـالذره شـرا انبت لها جنـاحیـن , فطـارت فـاکلها الطیـر.
هرگاه خـداوند بـدى مـورچه را بخواهد به او دو بال مـى دهد که پرواز کند تا پرنده ها او را بخورند.

21ـ حقگویى و باطل ستیزى

اتق الله و قل الحق و ان کـان فیه هلاکک فـان فیه نجـاتک اتق.
از خـدا بترس و حق را بگو اگر چه نابودى تو در آن باشد. زیرا که در واقع , نجات تـو در آن است.از خـدا بتـرس و بـاطل را واگذار, اگـر چه نجات تـو در آن بـاشـد, زیـرا که در واقع نـابـودى تو در آن است.

22ـ تناسب بلا و ایمان

المـومـن مثل کفتـى المیزان کلما زیـد فـى ایمـانه زیـد فى بلائه.(21)
مـومن همانند دو کفه ترازوست هرگاه به ایمانش افزوده گردد, به بلایش افزوده گردد.

23ـ کفاره خدمت به حاکمان

کفـاره عمل السطـان الاحسـان الـى الاخوان.(22)
کفاره کـارمنـدى سلطـان احسـان به بـرادران دینـى است.

24ـ نافله وتقرب

صلاه النـوافل قـربـان الـى الله لکل مـومن... .(23)
نمـاز نـافله راه نزدیک شـدن هـر مـومنـى به خـداونـد است... .

25ـ اصلاح و گذشت

ینادى مـناد یوم القیمه: الا من کان له على الله اجر فلیقم, فلا یقوم الا مـن عفى و اصلح , فاجره على الله.(24)
ندا کننده اى در روز قیامت ندا مى کند: آگاه باشید, هر که را بر خدا مزدى است برخیزد , و بر نمى خیزد, مگر کسـى که گذشت کرده و اصلاح بیـن مردم نمـوده باشـد, پـس پاداشـش با خـدا خـواهـد بـود.

26ـ بهترین صدقه

عونک للضعیف من افضل الصدقه.(25)
کمک کـردنت به نـاتـوان از بهتـریـن صـدقه است.

27ـ سختى ناحق

یعرف شده الجور من حکم به علیه.(26)
سختـى نـاحق را آن کـس شنـاسـد که بـدان محکـوم گردد.

28ـ گناهان تازه , بلاهاى تازه

کلما احدث الناس من الذنوب ما لم یکونوا یعملون احدث الله لهم مـن البلاء ما لم یکونوا یعدون.(27)
هرگاه مردم گناهان تازه کنند که نمى کردند, خداوند بلاهایى تازه به آنها دهد که به حساب نمىآوردند.

29ـ کلید بصیرت

تفقهوا فى دین الله فان الفـقه مفتاح البصیره و تمام العباده و السبب الـى المنـازل الـرفیعه والـرتب الجلیله فـى الـدیـن و الـدنیـا و فضل الفقیه علـى العابـد کفضل الشمـس علـى الکـواکب و مـن لم یتفقه فـى دینه لـم یـرض الله له عملا.(28)
در دیـن خـدا دنبال فهم عمیق باشیـد , زیرا کـه فـهـم عمیق دیـن, کلیـد بصیرت و بینایـى و کمال عبادت و سبب تحصیل درجات بلنـد و مراتب بزرگ در امـور دیـن و دنیاست. و برترى فقیه بر عابد, مانند برترى آفتاب است بر کـواکب, کسـى که در دینـش فهم عمیق نجـویـد خـداونـد هیچ عملـى را از او نپسندد.

30ـ دنیا, بهترین وسیله

اجعلوا لانفسکم حظا من الدنیا باعطائها ماتشتهى من الحلال و ما لایثلم المروه و ما لا سرف فیه, و استعینوا بذلک على امور الدین فانه روى ( لیس منا مـن ترک دنیاه لدینه او ترک دینه لدنیاه).(29)
براى خود بهره اى از دنیا برگیرید و آنچه خواهش حلال باشد و رخنه درجوانمردى ایجاد نکند و اسراف نباشد منظور دارید, و به این وسیله براى انجام امـور دیـن یارى جـویید. زیرا که روایت شـده است: ( از ما نیست کسـى که دنیایـش را براى دینـش تـرک گـویـد و یـا دینـش را بـراى دنیـایـش رهـا سازد.)

31ـ انتظار فرج

افضل العبـاده بعد المعرفه انتظار الفـرج.(30)
بهتـریـن عبـادت بعد از شنـاخت خـداونـد, انتظار فـرج و گشـایـش است.

32ـ مهرورزى با مردم

التودد الى الناس نصف العقل.(31)
مهرورزى و دوستى با مردم نصف عقل است.

33ـ پرهیز از خشم

مـن کف غضله عن النـاس کف الله عنه عذاب یوم القیمه.(32)
هر که خشـم خـود را از مردم باز دارد, خداوند عذاب روز قیامت را از او باز مى دارد.

34ـ قویترین مردم

مـن اراد ان یکـون اقـوى النـاس فلیتـوکل علـى الله.(33)
هـر که مـى خـواهـد که قـویتـریـن مـردم بـاشـد بـر خـدا تـوکل نمـایـد.

35ـ ترقى, نه درجا زدن

من استـوى یوماه فهو مغبـون, و من کان آخر یومیه شر هما فهو ملعون و من لم یعرف الزیاده فى انفسه فهو فـى نقصان, و مـن کان الـى النقصان فالمـوت خیر له من الحیاه.(34)
کسى که دو روزش مساوى باشد, مغبـون است, وکسى که دومین روزش , بدتر از روز اولـش باشد ملعون است, و کسى که در خودش افزایـش نبیند در نقصان است, وکسى که در نقصـان است مـرگ بـراى او بهتـر از زنـدگى است.

36ـ خیر رسانى به دیگران

ان مـن اوجب حق اخیک ان لاتکتمه شیئا ینفعه لامـر دنیاه و لامـر آخرته.(35)
همانان واجبتریـن حق برادرت بـر تو آن است که چیزى که سبب نفع دنیا و آخرت اوست, از او پنهان و پوشیده ندارى.

37ـ پرهیز از شوخى

ایـاک و المزاح فـانه یذهب بنـور ایمـانک.(36)
از شـوخـى (بـى مـورد) بپـرهیز, زیـرا که شـوخى, نور ایمان تـو را مـى بـرد.

38ـ پند پدیده ها

مـا مـن شـىء تـراه عینـاک الا و فیه مـوعظه.(37)
چیزى نیست که چشمـانت آن را بنگـرد, مگـر آن که در آن پنـد و انـدرزى است.

39ـ رنج نادیده, نیکى را نمى فهمد

مـن لـم یجـد للاسـائه مضضـا لـم یکـن عنـده للاحسـان مـوقع.(38)
کسى که مزه رنج و سختى را نچشیده, نیکى و احسان در نزد او جایگاهى ندارد.

40ـ محاسبه اعمال

لیس منا من لم یحاسب نفسه فى کل یوم فان عمل حسنا استزاد الله وان عمل سیئا استغفر الله منه و تاب الیه.(39)
از ما نیست کسى که هر روز حساب خود را نکند, پس اگر کار نیکى کـرده اسـت از خدا زیادى آن را بخـواهد, واگر در آن کـار بدى کرده, از خدا آمرزش طلب نمـوده و به سوى او توبه نماید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ
ى نوشت ها:
1 ـ تحف العقول ,ص 386.
2 ـ تحف العقول , ص 386.
3 ـ تحف العقول , ص 387.
4 ـ همان,ص 388
5 ـ تحف العقول ,ص 388.
6 ـ اصول کافى, ج 3,ص 258.
7 ـ تحف العقول, ص 389.
8 ـ تحف العقول, ص 391.
9 ـ یعنـى کـارى کنـد که آبـروى کسـى رانریزد.
10 ـ همان,ص 391.
11 ـ همان, ص 391.
12 ـ همان, ص 394.
13 ـ تحف العقول, ص 394.
14 ـ همان, ص 396.
15 ـ همان, ص 409.
16 ـ تحف العقول,ص 398.
17 ـ همان,ص 398.
18 ـ تحف العقول, ص 399.
19 ـ همان,ص 399.
20 ـ تحف العقول , ص 403.
21 ـ تحف العقول, ص 408.
22 ـ همان ص 410.
23 ـ همان, جاپ بصیرتى, ص 301.
24 ـ همان,ص 412.
25 ـ تحف العقول ,ص 414.
26  همان, ص 414.
27 ـ همان, ص 410.
28 تحف العقـول,ص 410.
29 ـ پیشین, ص 410.
30 ـ تحف العقول,ص 403.
31 ـ همان,ص 403.
32 ـ وسائل الشیعه, ج 11,ص 289.
33 ـ بحارالانوار, ج 7,ص 143.
34 ـ بحارالانوار, ج 78,ص 327.
35 ـ همان, ج 78,ص 329.
36 ـ همان, ج 78,ص 321.
37 ـ همان, ج 78,ص 319.
38 ـ بحارالانوار, ج 78,ص 333.
39ـ اصول کافى, ج 4,ص 191.


1.صفات بر جسته امام کاظم علیه السلام .2بعد از شهادت

    نظر
صفات بر جسته امام کاظم علیه السلام

حضرت امام موسى کاظم(ع) عابدترین و زاهدترین , فقیه ترین, سخى ترین و کریم تریـن مردم زمان خود بـود, هرگاه دو سوم از شب مى گذشت نمازهاى نافله را به جا مىآورد و تا سپیده صبح به نماز خـواندن ادامه مى داد و هنگامى که وقت نماز صبح فرا مى رسید, بعد از نماز شروع به دعا مى کرد و از ترس خدا آن چنان گریه مـى کرد که تمام محاسـن شریفش به اشک آمیخته مى شد و هرگاه قرآن مى خواند مردم پیرامونش جمع مى شدند و از صداى خوش او لذت مى بردند. آن حضرت ,صابر, صالح , امیـن وکاظم لقب یافته بـودو به عبد صالح شناخته مـى شد و به خاطر تسلط بر نفـس و فرو بردن خشم, به کاظم مشهور گردید.
مردى از تبار عمربـن الخطاب در مدینه بود که او را مىآزرد و علـى (ع) را دشنام مـى داد . برخـى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه ده تـا او را بکشیـم, ولـى حضـرت به شدت از ایـن کار نـهـى کـرد و آنـان را شـدیـدا سرزنـش فرمـود.
روزى سـراغ آن مرد را گرفـت , گفتنـد : در اطراف مـدینه , به کار زراعت مشغول است. حضـرت سوار بـر الاغ خـود وارد مـزرعه وى شـد. آن مرد فـریاد بـرآورد :
زراعت ما را خراب مکـن, ولـى امـام به حرکت خود در مـزرعه ادامـه داد وقتـى به او رسید پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شـوخـى پرداخت آن گاه به او فـرمـود: چقـدر در زراعت خـود از ایـن بـابت زیان دیـدى, گفت: صـد دینـار. فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: مـن از غیب خبر ندارم.
امام به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از ایـن عایدت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شـود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تـو هـم سرجایـش هست. آن مرد بـرخاست و سر حضرت را بـوسیـد ورفت. امام به مسجـد رفت و در آنجا آن مـرد را دید که نشسته است. وقتى آن حضرت را دیـد گفت: خـداوند مـى دانـد که رسالتـش را در کجا قرار دهد. یارانـش گرد آمـدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است, تـو که تا حال خلاف ایـن را مـى گفتـى. او نیز به دشنام آنهاو به دعا براى امام مـوسى(ع) پرداخت. امام (ع) نیز به اطرافیان خـود ک قصد کشتـن او را داشتند فرمود: آیا کارى که شما مى خـواستید بکنید بهتر بـود یا کارى که مـن با ایـن مبلغ کـردم؟ و بسیـارى از ایـن گـونه روایـات که به اخلاق والا و سخـاوت و شکیبایـى آن حضرت بـر سختیها و چشـم پـوشـى ایشان از مال دنیا اشارت مـى کنـد, نشـانگـر کمـال انسـانـى و نهایت عفـو و گذشت آن حضـرت است.

بعد از شهادت

سندى بـن شـاهـک, بـه دستـور هـارون الـرشید, سـمـى را در غـذاى آن حضـرت گذارد و امام (ع) از آن غذا خـورد واثر آن در بدن مبارکـش کارگر افتاد و بیـش از سه روز مهلتـش نـداد. وقتـى امام به شهادت رسیـد, سنـدى گـروهـى ار فقها و بزرگان بغداد را بـر سـرجنازه اش آورد وبه ایشان گفت: به او نگاه کنیـد آیا در وى اثـر از ضـربه شمشیـر یـا اصـابت نیزه مـى بینید؟
گفتند: ما از ایـن آثار چیزى نمى بینیم و از آنها خواست که بر مرگ طبیعى او شهادت دهند و آنها نیز شهادت دادند.
آنگاه جسد شریف آن حضرت را بیرون آورده و آن را بر جسر(پل) بغداد نهادند و دستـور داد که ندا دهنـد: ایـن مـوسـى بـن جعفـر است ک مرده است, نگاه کنیـد. عابـران به او نگاه مى کردنـد و اثـرى از چیزى که نشان دهنـده کشتـن او باشـد, نمى دیدند.
یعقـوبـى در تاریخـش مـى گویـد: پس از آن که امام کاظم (ع) مدت درازى را در زندان هاى تاریک هارون الرشید گذراند, به ایشان گفته شـد: چطـور است که به فلان کـس نامه اى بنویسى تا درباره تـو با رشید صحبت کند؟ امام فرمـود: پدرم به نقل از پدرانش حدیثـم کرده:( خداوند به داود(ع) سفارش کرده که هرگاه بنده اى , به یکى از بندگان مـن امید بست, همه درهاى آسمان به رویش بسته مى شود و زمیـن زیر پایـش خالـى مـى گردد.)
در مدت زندان آن حضرت, اقـوال مختلفى وجود دارد. آن حضرت, چهار سال یا هفت سال یا ده سال یا به قـولـى چهارده سال در زندان به سر برده است.
حضرت امام موسى کاظم , سى و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جاى گذارده که والاترینشان حضرت على بـن موسى الرضا(ع) مى باشد.


امام موسى کاظم (ع) و هدایت ِبشر حافى.توصیه امام موسى کاظم(ع) به

    نظر
http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg
استان‏ها

1. امام موسى کاظم (ع) و هدایت ِبشر حافى

روزى امام کاظم (ع) از کوچه‏اى در بغداد عبور مى‏کرد. به خانه‏اى رسید که صداى ساز و آواز و پایکوبى از درون آن به گوش مى‏رسید و نشان مى‏داد که اهل این خانه در ناز و نعمت و هوا و هوس و خوشگذرانى غرقند.
در این هنگام کنیزى براى ریختن خاکروبه از خانه بیرون آمد. امام کاظم (ع) از او پرسید: آیا صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ کنیز پاسخ داد: آزاد است. امام (ع) فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولاى خویش پروا مى‏کرد.
کنیز به درون خانه برگشت. بُشر (صاحب خانه) از او پرسید: چرا در ریختن خاکروبه تأخیر داشتى؟ کنیز جریان گفتگو با مرد غریب - امام کاظم (ع)- را براى او شرح داد. پیام امام (ع)، بُشر را به خود آورد و او را از خواب غفلت بیدار کرد و چنان تأثیرى در جان او نهاد که بى‏اختیار از جا برخاست و بدون این که لباس و کفش خود را بپوشد در پى امام (ع) به راه افتاد و شتابان خود را به ایشان رساند و از امام (ع) خواست که آن کلمات دلنشین را دوباره براى او بیان کند.
امام (ع) سخنانى چند درباره دورىِ از گناه و رها کردن مظاهر فریبنده دنیا و دنیاپرستى و نیز توجه به معنویات و عبادات با او گفت. بیانات امام (ع)، آبى سرد بر آهن گداخته بُشر بود، جان او را تکان داد و تغییرى در وى به وجود آورد، به طورى که در محضر امام (ع) اظهار شرمندگى کرده و به دست آن حضرت توبه نمود و از آن زمان، به سلک عارفان پیوست و دنیاپرستى را رها کرد و به بُشر «حافى» (پابرهنه) معروف شد؛ زیرا هنگامى که به دنبال امام (ع) دوید و به دست امام (ع) هدایت یافت، پا برهنه بود و از آن پس تا آخر عمرش پابرهنه ماند.
(1)

در شهر رى، مردى شیعه مذهب مسکن داشت که به حاکم قبلى، خراج سنگینى بدهکار بود. حاکم تازه‏اى، از کاتبان یحیى بن خالد برمکى، از سوى خلیفه عباسى بر رى حکومت یافت و به تنظیم و تصدىِ امور پرداخت.
این مرد شیعى مى‏گوید: با آمدن حاکم جدید، مرا بیم فراگرفت و مترصد بودم که هر لحظه مرا فراخواند و به دادن خراج مجبورم سازد که اگر امتناع کنم به مجازات سنگینى محکوم مى‏گردم و اگر اجابت کنم و خراج را بپردازم تهى‏دست و بیچاره مى‏گردم و از هستى ساقط مى‏شوم. این اندیشه، مرا بسیار آزار مى‏داد تا این که برخى از دوستان به من گفتند: حاکم جدید، اهل مذهب ما است، گرچه نمى‏تواند آن را آشکار کند. نزد وى برو، و شرح حال خود را بازگو کن، شاید به تو ترحمى کند و تخفیفى دهد.
اما من باز هم مى‏ترسیدم؛ زیرا ممکن بود حاکم جدید، شیعه نباشد و شیعه بودن من براى او فاش گردد. در آن صورت، سختگیرىِ او بیشتر مى‏شد و مرا زندانى مى‏کرد تا تمام مالیات را بپردازم. پس از اندیشه فراوان به این نتیجه رسیدم که از رفتن نزد حاکم منصرف شده و به خداى بزرگ پناه برم و در صورت امکان به محضر امام زمان خویش، امام کاظم (ع) شرفیاب شوم و از او هدایت و مدد جویم.
همان سال به قصد حج و زیارت خانه خدا از رى به حجاز رفتم. در آن جا توفیق زیارت امام کاظم (ع) را یافته و شرح حال خویش را بازگو کردم و از آن حضرت استمداد جستم. امام (ع) پس از دلدارىِ من، نامه‏اى براى والىِ رى نوشت و آن را به من داد تا به او رسانم. متن نامه چنین بود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. اِعْلَمْ اَنَّ لِلَّهِ تَحْتَ عَرْشِهِ ظِلّاً لا یَسْکُنُهُ اِلاَّ مَنْ اَسْدى‏ اِلى‏ اَخیهِ مَعْروفاً اَوْ نَفَّسَ عنْهُ کُرْبَةً اَوْ اَدْخَلَ عَلى‏ قَلْبِهِ سُرُوراً وَهذا اَخُوکَ. وَالسَّلامُ.
بدان که براى خداوند متعال در زیر عرش، سایه رحمتى است که در آن جاى نمى‏گیرد مگر کسى که به برادرش نیکى کند، یا او را از غمى آسایش دهد و یا او را خشنود سازد و این (حامل نامه) برادر تو است، والسلام.
هنگامى که از سفر حج برگشتم، شبى به خانه حاکم رفته، تقاضاى ملاقاتش را نمودم و به دربانان گفتم: به حاکم بگویید که مردى از جانب موسى بن جفعر(ع) پیامى براى شما آورده است. دربانان چون این خبر را به والى رساندند، وى از فرط خوشحالى پابرهنه به در خانه آمد و مرا به گرمى پذیرفت و بارها پیشانىِ مرا بوسید و پیوسته از احوال امام کاظم (ع) مى‏پرسید. چون خبر سلامت امام (ع) را به وى دادم، شاد و خشنود گشت و خداى را سپاس گفت. سپس مرا با عزت تمام در صدر مجلس نشاند و خود در برابر من نشست.
نامه امام (ع) را به وى دادم. آن را خواند و بوسه بر دست‏خط آن حضرت زد. سپس دستور داد هر چه نقدینگى و جامه‏هاى شخصى در خانه دارد، گرد آوردند. آنها را دو قسمت کرد. یک سهم را به من داد و سهم دیگر را براى خود گذاشت و از من پرسید: اى برادر! آیا از من خشنود شدى؟ من در پاسخ گفتم: بلى، بیش از انتظار خشنودم کردى. سپس اموال غیر منقول خودش را قیمت کرد و نیمى‏از آنرا به من هبه کرد. آن‏گاه دفتر مالیات را آورد و آن مقدارى را که با اجحاف و ستم به نام من در آن ثبت شده بود، پاک کرد و نوشته‏اى مشتمل بر برائت ذمّه به من داد. و باز از من پرسید: آیا از من مسرور شدى؟
من از او سپاسگزارى کردم و خداحافظى نموده، از نزدش خارج شدم. با خود گفتم: من که توان جبران نیکى‏هاى وى را ندارم، پس بهتر است سال آینده به حج روم و براى او در موسم حج دعا کنم و نیز به محضر امام کاظم (ع) مشرف شوم و نیکى‏هاى او را براى امام (ع) بازگو کنم تا آن حضرت نیز براى او دعا کند.
پس از مدتى، موسم حج فرا رسید و من دوباره به این فیض بزرگ نایل شدم. در آن سفر به محضر امام کاظم (ع) شرفیاب شده و داستان والىِ رى را براى ایشان عرض کردم. هرچه بیشتر مى‏گفتم، صورت مبارک امام (ع) از خوشحالى برافروخته‏تر مى‏گشت. سرانجام، عرض کردم: مولاى من! آیا کار این مرد، شمارا شاد و خشنود گردانید؟ امام (ع) فرمود: بلى، به خدا سوگند، کارهاى او مرا مسرور کرد، امیرالمؤمنین (ع) را مسرور کرد. به خدا سوگند، جدّم، پیامبر اکرم (ص) را مسرور کرد و همانا خداى متعال را مسرور کرد.
آرى، امام (ع) این گونه محرومان را یارى و حاکمان نیکوسیرت را تشویق و راهنمایى مى‏کرد

2. توصیه امام موسى کاظم(ع) به والى «رى» درباره مراعات حقوق برادر دینى

زمامداران معاصر.رویدادهاى مهم

    نظر
http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg
زمامداران معاصر

1. مروان بن محمد اموى - معروف به مروان حمار- (126 - 132 ق.).
2. ابوالعباس سفاح عباسى (132 - 136 ق.).
3. منصور عباسى (136 - 158 ق.).
4. مهدى عباسى (158 - 169 ق.).
5. هادى عباسى (169 - 170 ق.).
6. هارون الرشید (170 - 193 ق.).
امام موسى کاظم (ع) در عصر خلافت منصور عباسى به مقام امامت نایل آمد. از آن زمان تا سال 183 هجرى، سال وفات آن حضرت، چندین بار توسط خلفاى عباسى دستگیر و زندانى گردید. تنها در دوران خلافت هارون الرشید به مدت چهار سال زندانى و در همان زندان به شهادت رسید.

 

1. شهادت امام جعفر صادق (ع)، پدر ارجمند امام موسى کاظم (ع)، به دست منصور دوانیقى، در سال 148 هجرى.
2. پیدایش انشعاباتى در مذهب شیعه، مانند: اسماعیلیه، اَفْطَحیه و ناووسیه، پس از شهادت امام صادق (ع) و معارضه آنان با امام موسى کاظم (ع) در مسئله امامت.
3. ادعاى امامت و جانشینى امام جعفر صادق (ع)، توسط عبدالله اَفْطَحْ، برادر امام موسى کاظم (ع) و به وجود آوردن مذهب افطحیه در شیعه.
4. اعراض بیشتر اصحاب امام صادق (ع) از عبدالله اَفْطَحْ، و گرایش آنان به امام‏موسى کاظم (ع).
5. مرگ منصور دوانیقى، در سال 158 هجرى، و به خلافت رسیدن ابوعبدالله مهدى عباسى، فرزند منصور.
6. احضار امام موسى کاظم (ع) به بغداد و زندانى نمودن ایشان در آن شهر، به دستور مهدى عباسى.
7. زندانى شدن امام موسى کاظم (ع) در بغداد، در دوران حکومت هادى عباسى.
8. مبارزات منفىِ امام موسى کاظم (ع) با دستگاه حکومتىِ هارون‏الرشید، در مناسبت‏هاى گوناگون.
9. سعایت على بن اسماعیل، برادرزاده امام موسى کاظم (ع) از آن حضرت، نزد هارون الرشید با توطئه‏چینى یحیى برمکى، وزیراعظم هارون.
10. دستگیرى امام کاظم (ع) در مدینه و فرستادن آن حضرت به زندان عیسى بن جعفر در بصره، به دستور هارون‏الرشید، در سال 179 هجرى.
11. انتقال امام (ع) از زندان بصره به زندان فضل بن ربیع در بغداد.
12. انتقال امام (ع) از زندان فضل بن ربیع به زندان فضل بن یحیى برمکى.
13. مراعات کردن حال امام (ع) در زندان، توسط فضل بن یحیى و عکس‏العمل شدید هارون به این قضیه.
14. مضروب و مقهور شدن فضل بن یحیى، توسط هارون، به خاطر مراعات حال امام (ع) در زندان.
15. انتقال امام (ع) از زندان فضل بن یحیى به زندان سندى بن شاهک.
16. مسموم کردن امام (ع) با خرماى زهرآلود، توسط سندى بن شاهک در زندان. 17. شهادت امام کاظم (ع) به خاطر مسمومیت در زندان سندى بن شاهک، در 25 رجب سال 183 هجرى.
18. انتقال پیکر مطهر امام موسى کاظم (ع) به جِسر بغداد و فراخوانىِ مردم براى دیدن آن توسط مأموران هارون‏الرشید.
19. انزجار سلیمان بن جعفر بن منصور دوانیقى از تحقیر پیکر امام موسى کاظم(ع)، توسط مأموران حکومتى، و دستور او به تجهیز و تکفین مناسب شأن پیکر آن حضرت و به خاک سپارى در مقابر قریش بغداد.

رویدادهاى مهم

نام: موسى‏.کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن

    نظر

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg

  نام: موسى‏
کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.
القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.
آن حضرت در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.
منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.
تاریخ ولادت: هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.
محل تولد: ابواء (منطقه‏اى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب(ع).
نام مادر: حمیده مصفّاة. نام‏هاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق(ع) زنان را در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مى‏داد. و درباره‏اش فرمود: «حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال براى من و حجت پس از من است».
مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق (ع)، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.
تاریخ و سبب شهادت: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به‏وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک به دستور هارون‏الرشید به آن حضرت خورانیده شد.
محل دفن: مقابر قریش بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.
همسران: 1. فاطمه بنت على. 2. نجمه. و چند ام ولد دیگر.
فرزندان: درباره تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکى از آنها، آن حضرت 37 فرزند داشت که 18 تن از آنان پسر و 19 تن دختر بودند.

الف) پسران‏
1. امام على بن موسى الرضا(ع).
2. ابراهیم.
3. عباس.
4. قاسم.
5. اسماعیل.
6. جعفر.
7. هارون.
8. حسن.
9. احمد.
10. محمد.
11. حمزه.
12. عبد اللّه.
13. اسحاق.
14. عبیداللّه.
15. زید.
16. حسین.
17. فضل.
18. سلیمان.
ب) دختران‏
1. فاطمه کبرى.
2. فاطمه صغرى.
3. رقیّه.
4. حکیمه.
5. ام ابیها.
6. رقیّه صغرى.
7. کلثوم.
8. ام جعفر.
9. لبابه.
10. زینب.
11. خدیجه.
12. علیّه.
13. آمنه.
14. حسنه.
15. بریهه.
16. عائشه.
17. ام سلمه.
18. میمونه.
19. ام کلثوم.
یکى از دختران آن حضرت به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه (س) که براى دیدار برادرش امام رضا (ع) عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز بیمارى، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و مَدْرس عالمان و مجتهدان شیعى است.
اصحاب: تعداد یاران، اصحاب و راویان امام موسى کاظم (ع) بسیار است. در این جا نام تعدادى از اصحاب بزرگ آن حضرت ذکر مى‏گردد:
1. على بن یقطین.
2. ابوصلت بن صالح هروى .
3. اسماعیل بن مهران.
4. حمّاد بن عیسى.
5. عبدالرحمن بن حجّاج بجلى.
6. عبداللّه بن جندب بجلى.
7. عبداللّه بن مغیره بجلى.
8. عبداللّه بن یحیى کاهلى.
9. مفضّل بن عمر کوفى.
10. هشام بن حکم.
11. یونس بن عبدالرحمن.
12. یونس بن یعقوب.

فرزندان: