سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقی -3

صفحه خانگی پارسی یار درباره

امام موسى کاظم (ع) و هدایت ِبشر حافى.توصیه امام موسى کاظم(ع) به

    نظر
http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/16.jpg
استان‏ها

1. امام موسى کاظم (ع) و هدایت ِبشر حافى

روزى امام کاظم (ع) از کوچه‏اى در بغداد عبور مى‏کرد. به خانه‏اى رسید که صداى ساز و آواز و پایکوبى از درون آن به گوش مى‏رسید و نشان مى‏داد که اهل این خانه در ناز و نعمت و هوا و هوس و خوشگذرانى غرقند.
در این هنگام کنیزى براى ریختن خاکروبه از خانه بیرون آمد. امام کاظم (ع) از او پرسید: آیا صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ کنیز پاسخ داد: آزاد است. امام (ع) فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولاى خویش پروا مى‏کرد.
کنیز به درون خانه برگشت. بُشر (صاحب خانه) از او پرسید: چرا در ریختن خاکروبه تأخیر داشتى؟ کنیز جریان گفتگو با مرد غریب - امام کاظم (ع)- را براى او شرح داد. پیام امام (ع)، بُشر را به خود آورد و او را از خواب غفلت بیدار کرد و چنان تأثیرى در جان او نهاد که بى‏اختیار از جا برخاست و بدون این که لباس و کفش خود را بپوشد در پى امام (ع) به راه افتاد و شتابان خود را به ایشان رساند و از امام (ع) خواست که آن کلمات دلنشین را دوباره براى او بیان کند.
امام (ع) سخنانى چند درباره دورىِ از گناه و رها کردن مظاهر فریبنده دنیا و دنیاپرستى و نیز توجه به معنویات و عبادات با او گفت. بیانات امام (ع)، آبى سرد بر آهن گداخته بُشر بود، جان او را تکان داد و تغییرى در وى به وجود آورد، به طورى که در محضر امام (ع) اظهار شرمندگى کرده و به دست آن حضرت توبه نمود و از آن زمان، به سلک عارفان پیوست و دنیاپرستى را رها کرد و به بُشر «حافى» (پابرهنه) معروف شد؛ زیرا هنگامى که به دنبال امام (ع) دوید و به دست امام (ع) هدایت یافت، پا برهنه بود و از آن پس تا آخر عمرش پابرهنه ماند.
(1)

در شهر رى، مردى شیعه مذهب مسکن داشت که به حاکم قبلى، خراج سنگینى بدهکار بود. حاکم تازه‏اى، از کاتبان یحیى بن خالد برمکى، از سوى خلیفه عباسى بر رى حکومت یافت و به تنظیم و تصدىِ امور پرداخت.
این مرد شیعى مى‏گوید: با آمدن حاکم جدید، مرا بیم فراگرفت و مترصد بودم که هر لحظه مرا فراخواند و به دادن خراج مجبورم سازد که اگر امتناع کنم به مجازات سنگینى محکوم مى‏گردم و اگر اجابت کنم و خراج را بپردازم تهى‏دست و بیچاره مى‏گردم و از هستى ساقط مى‏شوم. این اندیشه، مرا بسیار آزار مى‏داد تا این که برخى از دوستان به من گفتند: حاکم جدید، اهل مذهب ما است، گرچه نمى‏تواند آن را آشکار کند. نزد وى برو، و شرح حال خود را بازگو کن، شاید به تو ترحمى کند و تخفیفى دهد.
اما من باز هم مى‏ترسیدم؛ زیرا ممکن بود حاکم جدید، شیعه نباشد و شیعه بودن من براى او فاش گردد. در آن صورت، سختگیرىِ او بیشتر مى‏شد و مرا زندانى مى‏کرد تا تمام مالیات را بپردازم. پس از اندیشه فراوان به این نتیجه رسیدم که از رفتن نزد حاکم منصرف شده و به خداى بزرگ پناه برم و در صورت امکان به محضر امام زمان خویش، امام کاظم (ع) شرفیاب شوم و از او هدایت و مدد جویم.
همان سال به قصد حج و زیارت خانه خدا از رى به حجاز رفتم. در آن جا توفیق زیارت امام کاظم (ع) را یافته و شرح حال خویش را بازگو کردم و از آن حضرت استمداد جستم. امام (ع) پس از دلدارىِ من، نامه‏اى براى والىِ رى نوشت و آن را به من داد تا به او رسانم. متن نامه چنین بود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. اِعْلَمْ اَنَّ لِلَّهِ تَحْتَ عَرْشِهِ ظِلّاً لا یَسْکُنُهُ اِلاَّ مَنْ اَسْدى‏ اِلى‏ اَخیهِ مَعْروفاً اَوْ نَفَّسَ عنْهُ کُرْبَةً اَوْ اَدْخَلَ عَلى‏ قَلْبِهِ سُرُوراً وَهذا اَخُوکَ. وَالسَّلامُ.
بدان که براى خداوند متعال در زیر عرش، سایه رحمتى است که در آن جاى نمى‏گیرد مگر کسى که به برادرش نیکى کند، یا او را از غمى آسایش دهد و یا او را خشنود سازد و این (حامل نامه) برادر تو است، والسلام.
هنگامى که از سفر حج برگشتم، شبى به خانه حاکم رفته، تقاضاى ملاقاتش را نمودم و به دربانان گفتم: به حاکم بگویید که مردى از جانب موسى بن جفعر(ع) پیامى براى شما آورده است. دربانان چون این خبر را به والى رساندند، وى از فرط خوشحالى پابرهنه به در خانه آمد و مرا به گرمى پذیرفت و بارها پیشانىِ مرا بوسید و پیوسته از احوال امام کاظم (ع) مى‏پرسید. چون خبر سلامت امام (ع) را به وى دادم، شاد و خشنود گشت و خداى را سپاس گفت. سپس مرا با عزت تمام در صدر مجلس نشاند و خود در برابر من نشست.
نامه امام (ع) را به وى دادم. آن را خواند و بوسه بر دست‏خط آن حضرت زد. سپس دستور داد هر چه نقدینگى و جامه‏هاى شخصى در خانه دارد، گرد آوردند. آنها را دو قسمت کرد. یک سهم را به من داد و سهم دیگر را براى خود گذاشت و از من پرسید: اى برادر! آیا از من خشنود شدى؟ من در پاسخ گفتم: بلى، بیش از انتظار خشنودم کردى. سپس اموال غیر منقول خودش را قیمت کرد و نیمى‏از آنرا به من هبه کرد. آن‏گاه دفتر مالیات را آورد و آن مقدارى را که با اجحاف و ستم به نام من در آن ثبت شده بود، پاک کرد و نوشته‏اى مشتمل بر برائت ذمّه به من داد. و باز از من پرسید: آیا از من مسرور شدى؟
من از او سپاسگزارى کردم و خداحافظى نموده، از نزدش خارج شدم. با خود گفتم: من که توان جبران نیکى‏هاى وى را ندارم، پس بهتر است سال آینده به حج روم و براى او در موسم حج دعا کنم و نیز به محضر امام کاظم (ع) مشرف شوم و نیکى‏هاى او را براى امام (ع) بازگو کنم تا آن حضرت نیز براى او دعا کند.
پس از مدتى، موسم حج فرا رسید و من دوباره به این فیض بزرگ نایل شدم. در آن سفر به محضر امام کاظم (ع) شرفیاب شده و داستان والىِ رى را براى ایشان عرض کردم. هرچه بیشتر مى‏گفتم، صورت مبارک امام (ع) از خوشحالى برافروخته‏تر مى‏گشت. سرانجام، عرض کردم: مولاى من! آیا کار این مرد، شمارا شاد و خشنود گردانید؟ امام (ع) فرمود: بلى، به خدا سوگند، کارهاى او مرا مسرور کرد، امیرالمؤمنین (ع) را مسرور کرد. به خدا سوگند، جدّم، پیامبر اکرم (ص) را مسرور کرد و همانا خداى متعال را مسرور کرد.
آرى، امام (ع) این گونه محرومان را یارى و حاکمان نیکوسیرت را تشویق و راهنمایى مى‏کرد

2. توصیه امام موسى کاظم(ع) به والى «رى» درباره مراعات حقوق برادر دینى