هدفداری
مقدمه
بی تردید هر کسی خواهان رشد و ترقی است و در زندگی خود اصولی انتخاب کرده و بر اساس آنها حرکت می کند اما بیشتر مواقع نمی داند چرا به نتیجه ای یا نتیجهی مطلوب نمی رسد؟ولی هیچ زمان از خود نمیپرسد برای انجام این کار ویژه چه دلیلی دارم؟اصلا هدفم چیست؟اگر در انجام هر کاری هدف شفافی داشته باشیم ؛هیچ گاه دچار سرگردانی نمیشویم.
هدف چیست و داشتن آن چه ضرورتی دارد؟ یک هدف چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ آیا هدف باید کمی باشد یا کیفی؟ چگونه میتوان هدفی را انتخاب کرد؟ بعد از آنکه هدف خود را انتخاب کردیم، در ارتباط با آن لازم است چه کاری انجام دهیم؟ و ... .
در یک تعریف ، هدف وضعیتی است که میخواهیم در آینده داشته باشیم. اگر خود نتوانیم وضعیتمان را در آینده تعیینکنیم، ناچار محیط یا افراد پیرامونمان، وضعیتی را به ما تحمیل میکنند که چه بسا آن وضعیت با ما سازگاری نداشته باشد. پس چه بهتر که خود ، هدف مطلوبمان را معلوم کنیم و به سمتش در حرکت باشیم.
ضرورت داشتن هدف
یکی از ضرورتهای زندگی انتخاب هدف است که اگر آگاهانه انجام نشود، ناآگاهانه صورت خواهد گرفت. از آثار انتخاب هدف ، این است که تمرکز ذهنی را به همراه خواهد داشت. داشتن ذهنی متمرکز ، یکی از شرطهای لازم برای موفقیت است. یک ذهن متمرکز قدرت تفکر و خلاقیت دارد و پر از انرژی است، بنابراین میتواند در مسایل کنکاش کند و اعماق آنها را ببیند. نقطه روبروی ذهن متمرکز ، یک ذهن آشفته است. با یک ذهن آشفته نمیتوانیم کاری از پیش ببریم و تمام انرژیمان صرف کارهای بیهوده میشود.
دلایل عدم موفقیت با یک ذهن آشفته
· یک ذهن آشفته ، لبریز از ایدههای گوناگون بوده که امکاندارد با یکدیگر متضاد باشند. بنابراین پرداختن به یک ایده ، دیگری را خنثی میکند و هر دستاورد ، دستاورد دیگری را از بین میبرد.
· در یک ذهن آشفته ، یک خط فکری به صورت ممتد جریان ندارد. یک فکر میآید و بعد توسط فکری دیگر قطع میشود و پس از مدتی که شخص از مسیر اصلی فکری خود ، منحرف شد، به یاد میآورد و دوباره ذهنش را روی موضوع متمرکز میکند. برای رسیدن به گنج ، لازم است که زمین را تا رسیدن به آن حفر کنیم. کسی که ذهنی آشفته دارد، همانند جویندهای است که پس از کندن چند وجب از خاک ، نقطه دیگری نظرش را جلب کرده و جهت کندن آنجا ، از کارش دست میکشد.
· در یک ذهن آشفته ، ارزشها مرتب عوض میشوند، زیرا حاصل تجربه و فراست نبودهاند. شخص با یک ایده روبرو شده و آن را به عنوان ارزش میپذیرد. سپس با ایده دیگری روبرو میشود و آن را به عنوان ارزش جدید میپذیرد.
· در یک ذهن آشفته، شخص نمیتواند از کارهایش دفاع کند، زیرا آنها را با معیار و دلیل محکم و روشن ، انتخاب نکردهاست.
· کسی که یک ذهن آشفته دارد، ثبات شخصیت ندارد، بنابراین محیط بر او تاثیر میگذارد. با از دست دادن یک چیز کوچک ناراحت و اندوهگین میشود و با بهدست آوردن یک چیز کوچک غرق شادی وهیجانی میشود. و احساساتش کاذب میباشد.
· از یک ذهن آشفته ، عمل نمیبینیم. بلکه یکسری ایده است که معمولا تا عملی شدن فاصله زیادی دارند و امکان رسیدن به آنها نیست.
· کسی که ذهنی آشفته دارد، قدرت اراده ندارد. داشتن اراده ، نیازمند ثبات است. تا زمانی به عهد خود پایبند میمانیم که اصل آن را پذیرفته باشیم و آن اصل، برایمان مهم و با ارزش باشد. وقتی که شخص ، قدرت ثبات را از دست داد، دیگر نمیتواند برسر پیمان خود باقی بماند.
· کسی که دارای ذهنی آشفته است، توان تصمیمگیری ندارد و دائما از محیط و دیگران تأثیرپذیر است و در برابر آنچه به او عرضه میشود از جمله تبلیغات، مغلوب است.
· یک ذهن مشوش، نمیتواند انرژیهایش را حفظ کند بنابراین زود خسته میشود و با رسیدن به اولین نتایج و محصولات دست از کار میکشد و یا این که نمیتواند خطاهای کار خود را پیدا کند، بنابراین دائما این خطاها را تکرار میکند.
· کسی که دارای ذهنی آشفته است، در برابر مسایل، قدرت انتخاب و انعطاف را از دست میدهد.