درد و دل با محبوب
خواهم شبی دریا شوم غوغا کنم غوغا کنم
بر هر کران سر بر زنم ، شاید تو را پیدا کنم
از موج خیز قهر تو سر بر کشم طغیان کنم
ار هفت اقلیم تو را در خود کشم دریا کنم
در دست طوفان غمت غوطه خورم غلطان شوم
تا سر نهم در پای تو، سر را رها در پا کنم
از نشأت باران الطاف تو گوهر زا شوم
هر قطره را در جان خود دُردانه ای والا کنم
گر با سر انگشت جنون در کوبم و نگشاییم
آنقدر سر کوبم به در تا رخنه در خارا کنم
چون گسترم دامان خود بر ساحل آغوش تو
تر دامن بی مایه را ، رسوا کنم رسوا کنم
بر پرنیان جامه ام خون شفق ریزد اگر
با هفت آبش شویم و چون مریم عذرا کنم
دل را بپالایم ز غم ابروی بگشایم ز هم
تا لایق عشقت شوم هر زشت را زیبا کنم
پشمینه بر گیرم زتن عریان شوم از خویشتن
فارغ ز فکر ما و من امروز را فردا کنم
چشمم شود ائینه ات سر بر نهم بر سینه ات
تو شاهد و مجنون شوی من خویش را لیلا کنم
سیماب جانِ جان من چون آیت رویت شود
صد فخر از اشراق خود بر گنبد خضرا کنم
کام نهنگ عشق را پر سازم از آغوش خود
در لا مکان بی زمان من خویش را دریا کنم
از شور در اوج آیم و از هر کران موجی زنم
از بیکران عشق تو مرگست اگر پر واکنم