امام و ماجرای هواپیما ربایی مجاهدین خلق

 یکی از مسائل مهم سیاسی علیه حکومت که امام در نجف با آن مواجه شدند پدیده هواپیما ربایی مجاهدین خلق بود . عده ای از اعضای سازمان مجاهدین در اعتراض به دستگیری برخی از اعضای کادر سازمان، هواپیمایی را که به مقصد تهران از دبی عازم بودند ربودند و به بغداد رفتند. پلیس دبی عده ای از اعضای سازمان را به درخواست ساواک دستگیر کرده بود و باید ضربه سختی به ساواک می زدند. پلیس بغداد هواپیماربایان را دستگیر می کند. اعضای سازمان از طریق افرادی که در نجف با آنان در ارتباط بودند برای امام نامه ای می نویسند و از ایشان می خواهند تا نامه ی شفاعتی برای اعضای دستگیر شده بنویسند تا آنها را شکنجه نکنند و رها سازند. شخصی به اسم تراب حق شناس پیش امام آمد یک نعلبکی آب خواست و روی کاغذی که با جوهر نامرئی نوشته شده بود دارویی ریخت و پیغامی ظاهر شد. امام فرمودند که من باید اینها را مطالعه کنم و فردا پاسخ بگویم. امام فردا فرمودند من مصلحت نمی دانم از اینان حمایت کنم. یکی به خاطر حساسیت پلیس عراق روی من و دیگر اینکه اگر ما از آنها یک کار بخواهیم آنها از ما ده کار می خواهند و کارهای دولت عراق از من معلوم نیست که چه ها هست. سرانجام سازمان الفتح آنها را از دولت عراق تحویل گرفت و به بیروت برد. امام مشی ای که در زمینه سازمان مجاهدین و در برخورد با آنها داشتند مشی سکوت بود. ایشان زیربنای ماتریالیستی افکار آنان را در جلساتی که در نجف با آنان داشتند متوجه شده بودند فلذا هرگز آنان را تایید نمی کردند از سمتی هم چون تخطئه آنان به نفع رژیم به حساب می آمد، تخطئه هم نمی کردند. امام خمینی در مورد رفت و آمد این افراد به بیتشان و استراتژیشان می فرمایند : «من در نجف که بودم یک نفر از همین افراد آمد پیش من . شاید بیست روزی پیش من می آمد . هر روز می آمد روزی دو ساعت از نهج البلاغه از قرآن صحبت می کرد . من یک قدری به نظرم آمد که این وسیله است، نهج البلاغه و قرآن وسیله برای مطلب دیگری است. من هم یک طلبه هستم من این قدر نهج البلاغه خوان و قرآن خوان نبودم که ایشان بوده. ده بیست روز ماند من یک کلمه هم جواب ندادم و فقط گوش کردم . فقط اینکه گفت ما می خواهیم قیام مسلحانه بکنیم. من گفتم قیام نه . قیام مسلحانه حالا وقتش نیست و شما هم نیروی خودتان را از دست می دهید و کار هم ازتان بر نمی آید.»

 

احضار روح رضا خان

فریده دیبا مادر فرح در خاطرات خود می نویسد :

«محمد رضا در دو سال آخر حکومت ، به هیچ چیز علاقه و توجه نشان نمی داد. تعیین دخترم فرح به عنوان نایب السلطنه و بعد تعیین شورای سلطنت فقط به این خاطر بود که پزشکان فرانسوی و اسرئیلی به محمد رضا گفته بودند او تا مدت زیادی زنده نخواهد ماند. بعدا به مشکل پروستات، بزرگ شدن کبد هم اضافه شد. محمد رضا در روزهای پایان عمر سلطنت خود، فقط شاهد بر باد رفتن سلطنت پهلوی نبود، او شاهد مرگ خود نیز بود. شب ها به طور مرتب جلسات احضار ارواح در نیاوران برگزار می شد و محمد رضا با استفاده از چند حاضر کننده ارواح و مدیوم های نیرومند تلاش می کرد روح پدرش را احضار و از او کسب راهنمایی کند. یکی از احضارکنندگان ارواح که تبحر زیادی در این کار داشت، استوار بازنشسته ارتش شاه و دیگری یک نویسنده کهنسال روزنامه اطلاعات بود که دومی به علت پیری قادر به احضار ارواح نبود و فقط در جلسات شرکت می کرد تا صحت عمل را به عینه معاینه کند. فرح که یک بار در این جلسات شرکت کرده بود ، می گفت محمد رضا توانست با ارواح چند تن از نخست وزیران سابق ارتباط بگیرد.» 

آموزش جنگ نرم در جنگ های صلیبی

روزی صلاح الدین ایوبی یکی از رهبران بزرگ مسلمانان در جنگ های صلیبی تصمیم گرفت با روسای چند کشور اروپایی مذاکره کند. صلاح الدین آنان را به کاخ خود دعوت کرد. ریچارد شیردل که فردی بزرگ هیکل و قوی بود و بی رحمانه در جنگ ها با دو دست شمشیر می زد نیز در این ضیافت حضور داشت. ریچارد شیردل گفت این روشی است که ما از آن طریق می جنگیم. او شمشیرش را برداشت، یک کلاه آهنی را بر روی میز قرار داد و با ضربتی نیرومند بر آن کوبید به طوری که میانه کلاه خود فرو رفت. او به سوی صلاح الدین برگشت واظهار داشت: حال اجازه دهید ببینم شما چطور این کار را می کنید. صلاح الدین پاسخ داد: هر یک از ما شیوه خاص خود را دارد. او یک روسری ابریشمی برداشت و آن را روی تیغه برنده شمشیرش انداخت. روسری به دو نیم شد . لبخند ظریفی زد و گفت این یک شیوه دیگر جنگ است ....

برگرفته از کتاب جنگ جهانی چهارم نوشته رئیس سابق سازمان جاسوسی فرانسه