انتظار حسین بن منصور حلاج از شبلی

حسین بن منصور حلاج را که به دار آویختند، جماعتی فریب خورده یا زرگرفته و حق به ناحق فروخته، پای چوبه دار گرد آمده و به او سنگ می زدند و حلاج لب فرو بسته بود. نه سخنی به اعتراض می گفت و نه از درد فریادی می کشید.در این میان شیخ شبلی نیز که از آن کوی می گذشت، ریگی برداشته و به سوی او پرتاب کرد. منصور حلاج از ژرفای دل آه سردی کشید و به فریاد از درد نالید. پرسیدند از آن همه سنگ که بر پیکرت زدند گلایه ای نکردی، مگر ریگ شبلی چه سنگینی داشت که فریاد برآوردی؟منصور در پاسخ گفت: از آن جماعت فریب خورده انتظاری نیست. چرا که مرا نمی شناسند و علت بر دار شدنم را نمی دانند، شبلی اما از ماجرا باخبر است. از او انتظار دلجویی و حمایت داشتم، نه سنگ پرانی و ملامت .

خاطره ای جالب از حجه السلام فرقانی درباره امام

حجه الاسلام فرقانی که پانزده سال در نجف خدمت امام بوده است نقل میکنند: یکی از آقایان وعاظ که معمولا هنگامیکه امام به حرم مشرف می شدند خدمت می رسیدند و مطالبشان را عرضه می کردند و گاهی مشورت می گرفتند یک شب خدمت امام این تذکر را عرض کرد که یک قاری قرآنی هست شوشتری و بسیار متمدن با پنج شش بچه کوچک دو سه سال است که به مرض فلجی مبتلا گشته است و در سالی پایش را از تشک زمین نگداشته است و وضع مناسبی ندارد؛ امام فرموده بودند به آقای فرقانی تذکر دهید که فردا به من یادآوری کند و من عرض کردم باشد و جدا شدیم. درب صحن امام قبل از اینکه پایشان را داخل بگذارند به بنده فرمودند فردا ساعت 9 صبح برای این آقا یاد من بیاور و من در دفترچه یادداشت کردم؛ فردا صبح کمی زودتر از معمول از درب خانه بیرون آمدم ساعت 30/7 چشمم به جمعیت زیادی از عمامه به سرها در درب منزل امام افتاد در حیرت بودم که فردی آمد و گفت آقای فرقانی جنازه حاج آقا مصطفی رو کربلا میبرند؟زانوهایم سست شد همه گریه می کردند در فکر احمد آقا بود که امام متوجه نشود تا برایشان مشکلی پیش نیاید. برنامه ای مفصل ریختند که یک دفعه به امام نگویند و در حال اجرای آن بودند که از پشت در احمد آقا نتوانست صدای گریه اش را بگیرد؛ امام یکدفعه صورتش را برگرداند که احمد چته؟مگر مصطفی مرده؟همه می میرند و کسی باقی نم یماند!آقایان بفرمایید سر کارتان. و خودشان هم آستین را بالا زدند برای وضو گرفتن. و بعد شروع به قرآن خواندن کردند من به یاد ساعت 9 افتادم و با خود گفتم باشد برای یک وقت بعد!و دم درب ایستاده بودم! ناگهان متوجه نگاه امام شدم؛ معنای این نگاه امام را میدانستم؛ جلو رفتم و عرض کردم امری دارید؟فرمودند مگر بنا نبود ساعت 9 یاد آوری کنی و الان 10/9 است! دو دستی به صورت زدم و نتوانستم خود را کنترل کنم و گفتم در این وضع؟ فرمودند یعنی چه؟دنبالم بیا و از لابلای جمعیت به اطاق رفتند و پولی در پاکت گذاشتند و با آب دهان مبارکشات پاکت را بستند و به من دادند و فرمودند برو بده منزل شوشتری. من به خود گفتم مهمان امروز زیاد است و امام هم که مسجد نمی روند؛بعدا می روم! بعد از پنج دقیقه دیدم امام میفرمایند آقای فرقانی نرفتی؟ گفتم می روم آقا! فرمودند یا الله الان برو! وقتی به پیرمرد گفتم که امام مرا فرستاده که احوال پرسی کنم . وی میدانست جریان شهادت حاج آقا مصطفی را خیلی منقلب شد و گفت او الان دلش خون است!چرا؟مهر برداشت به پیشانی چسباند و مدام شکر میکرد.

روسو؛ علیه تکنولوژی مدرن

روسو که از رمانتیک های فرانسوی است ، رساله ای علیه تکنولوژی مدرن نوشت و پیشنهاد بازگشت به طبیعت اولیه بشر را داد و به قول خودش می گفت انسان وحشی چون شکمش سیر باشد با تمام طبیعت در حال صلح و صفا و نسبت به همه مخلوقات مهربان است . این مقاله به دست ولتر رسید و ولتر نامه ای را برای روسو فرستاد : «کتابی که بر ضد نژاد بشر نوشته اید رسید و از این بابت از شما متشکرم . هرگز برای احمق ساختن ما مردم چنین ذکاوتی به کارنرفته بود . انسان با خواندن کتاب های شما میل می کند که چهار دست و پا راه برود . اما من چون بیش از شصت سال است که این عادت را از دست داده ام ، با کمال تاسف احساس می کنم که از سر گرفتن آن برایم مقدور نیست . جستجوی وحشیان کانادا هم برایم غیر مقدور است . زیرا بیماریهایی که بدانها مبتلا شده ام مرا به جراحان اروپا محتاج ساخته اند و در آن صفحات جنگ در جریان است ، و سرمشق گرفتن از اعمال ما ، وحشیان را نیز تقریبا مانند خود ما فاسد ساخته است.»