رنگ ثابت
سوداگری افتاده وآزادهسواربرالاغ به باغی میرفت گروهی ازاتومبیلسواران نودولت از بر او گذشتند خندهکنان و طعنهزنان با صدای بلندگفتند:حاجی این چه رنگ است مردسالخورده سرد وگرم روزگار چشیده آهسته پاسخ داد:این رنگ ثابت است و زیرلب بیت حافظ راهم زمزمه کرد:
یارب این نو دولتان رابرخرخودشان نشان کاین همه ناز ازغلام اسب واسترمیکنند
سپس این شعرسعدی راباصدای بلند بخواند:
سعدی افتاده ایست آزاده کس نیایدبه جنگ افتاده
دیری نپائیدکه تاجرزادگان پولهای بادآورده را در راه هوا و هوس بباد داده ورشکست شدند.
روزدیگرحاجی باهمان الاغ پیشین و رسم دیرین بهمان باغ میرفت و بهمان دسته که این نوبت پیاده می پیمودند رسید بی آنکه بسروری آنان بنشاند و متلکی بگوید از بر ایشان بگذشت.اما آنها که گوئی شرمنده ازگفته سابق خود بودند هم آوازگفتند:
این است رنگ ثابت، این است وضع ثابت، این است مردافتاده، این است مردآزاده،همچنان که میرفتنداین ابیات راهم زمزمه می کردند:
قناعت توانگرکندمردرا
ای قناعت توانگرم گردان که ورای توهیچ دولت نیست
افتادگی آموزاگرطالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلنداست.
دیوان میرزاده عشقی،گفتارادبی