عاشقی -3

صفحه خانگی پارسی یار درباره

رنگ ثابت

    نظر

سوداگری افتاده وآزاده­سواربرالاغ به باغی می­رفت گروهی ازاتومبیل­سواران نودولت از بر او گذشتند خنده­کنان و طعنه­زنان­ با صدای بلندگفتند:حاجی این چه رنگ است مردسالخورده سرد وگرم روزگار چشیده آهسته پاسخ داد:این رنگ ثابت است و زیرلب بیت حافظ راهم زمزمه کرد:

یارب این نو دولتان رابرخرخودشان نشان             کاین همه ناز ازغلام اسب واسترمیکنند

سپس این شعرسعدی راباصدای بلند بخواند:

سعدی افتاده ایست آزاده                 کس نیایدبه جنگ افتاده

دیری نپائیدکه تاجرزادگان پولهای بادآورده­ را در راه هوا و هوس بباد داده ورشکست شدند.

روزدیگرحاجی باهمان الاغ پیشین و رسم دیرین بهمان باغ میرفت و بهمان دسته که این نوبت پیاده می پیمودند رسید بی آنکه بسروری آنان بنشاند و متلکی بگوید از بر ایشان بگذشت.اما آنها که گوئی شرمنده ازگفته سابق خود بودند هم آوازگفتند:

این است رنگ ثابت، این است وضع ثابت، این است مردافتاده، این است مردآزاده،همچنان که میرفتنداین ابیات راهم زمزمه می کردند:

قناعت توانگرکندمردرا

ای قناعت توانگرم گردان           که ورای توهیچ دولت نیست

افتادگی آموزاگرطالب فیضی    هرگز نخورد آب زمینی که بلنداست.               

 

 

دیوان میرزاده عشقی،گفتارادبی