. برآوردن نیاز درمانده در سفر
داستانها
1. برآوردن نیاز درمانده در سفر
روزى گروهى از مردم در محضر امام رضا (ع) اجتماع نموده و از آن حضرت درباره مسائل دینى استفتا مىکردند. ناگاه مردى وارد مجلس شد و گفت: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسوُلِ اللَّه». من از دوستان و شیعیان شما و اجداد طاهرین شما هستم. هماکنون از سفر حج برگشتهام و خرج راه را گم کرده و تهىدست شدهام و براى رسیدن به وطن نیاز به مبلغى پول دارم. اگر براى شما ممکن است، پولى را به من عنایت کنید تا به وطن برسم و در آن جا به همان مقدار از طرف شما صدقه دهم؛ زیرا من در شهر خود ثروتمندم.
حضرت فرمود: بنشین، خدا تو را رحمت کند! سپس رو کرد به مردم و پاسخ مسائل شرعى آنان را داد تا این که خانه از مردم خالى شد و همگان پراکنده گشتند، مگر سه چهار نفر. آنگاه امام (ع) وارد اندرونىِ خانه شد و پس از دقایقى بازگشت، اما به آن اتاق وارد نشد، بلکه از پشت در صدا زد: کجا است آن مرد خراسانى که نفقه راه خویش را گم کرده بود؟ آن مرد برخاست و عرض کرد: اینجا هستم. امام (ع) از بالاى در، دویست دینار (اشرفى) را به او داد و فرمود: این مقدار را بگیر و هزینه سفر و بازگشت به وطن کن، و لازم نیست آن را از جانب من صدقه بدهى. اکنون از این جا بیرون برو تا من تو را نبینم و تو نیز مرا نبینى.
مرد خراسانى اشرفىها را گرفت و از امام تشکر کرد و از آن جا بیرون رفت. سپس امام وارد اتاق شد یکى از اصحاب، که ناظر این جریان بود، از امام (ع) پرسید: فداى تو گردم، عطاى وافر بخشیدى و بىنیازش کرد، اما چرا روى از او پوشاندى؟ امام (ع) فرمود: زیرا نخواستم ذلت سؤال را در چهره او مشاهده کنم. جدم، پیامبراکرم(ص) فرمود: پنهان کننده نیکى، هر عملش معادل هفتاد حج است.
امامرضا(ع) با این عمل خویش به شیعیان و مسلمانان آموخت در برابر وضعیت نامطلوب همکیشان و برادران خود احساس مسؤولیت کرده و بدون چشمداشت یا منّتى، نیازهاى او را برآورده نمایند و این گونه، صفا و صمیمیت را در جامعه حاکم گردانند(1).
مأمون عباسى پس از دعوت امام رضا (ع) به خراسان و تکریم وتعظیم آن حضرت، هرگاه فرصتى به دست مىآورد از محضر علمى امام (ع) بهره مىجست. از جمله، روزى به امام رضا (ع) گفت: یا اباالحسن! از جدت، على بن ابىطالب (ع) به من خبر بده که چگونه در روز قیامت قسیم بهشت و جهنم خواهد بود؟
امام رضا (ع) فرمود: آیا نشنیدى از پدرت و او از اجدادت و آنان از عبدالله بن عباس که گفت: شنیدم از پیامبر اکرم (ص) که فرمود: «حُبُّ عَلِىٍّ ایمانٌ وَبُغْضُهُ کُفْرٌ» یعنى دوستى على، ایمان و دشمنى او کفر است.
مأمون گفت: بلى، این حدیث را از اجدادم شنیدم.
امام رضا (ع) فرمود: چون دوستىِ على، ایمان و دشمنى او کفر است، پس على(ع) قسیم بهشت و جهنم خواهد بود.
مأمون که از پاسخ سودمند امام رضا (ع) خشنود شده بود، گفت: اى ابوالحسن، خدا مرا پس از او باقى نگذارد و من شهادت مىدهم که تو وارث علم رسول خدا(ص) هستى.(2)
با این که غالب خلفاى عباسى با امامان معصوم (ع) عصر خویش ناسازگارى داشته و بسا کینه و دشمنىِ خویش را آشکار و در آزار آنان هیچ گونه ابایى نداشتند وحتى برخى از آنان مرتکب به شهادت رساندن امام (ع) شدند، اما مأمون (هفتمین خلیفه عباسى) به تشیع گرایش داشته و به دوستى و حبّ اهل بیت(ع) تظاهر مىکرد و علویان را در جامعه اسلامى گرامى مىداشت و براى بزرگان آنان احترام ویژهاى قائل بود و به همین دلیل، امام رضا (ع) را به ولایتعهدى خویش منصوب کرد. گرچه در این راه از سوى سایر عباسیان مورد اعتراض قرار گرفت و حتى متحمل فتنهها و ناملایمات فراوانى شد، ولى در تصمیم خویش ثابتقدم بود و این گونه مشکلات، وى را از هدفش باز نمىداشت.
اما با این همه، حب جاه و احساس حقارت روحى در برابر امام رضا (ع) و حسد و کینه به آن حضرت، او را واداشت تا در عین اعتقاد قلبى و عملى به شیعه و امامت امام رضا (ع) مرتکب ننگینترین عمل، یعنى مسموم کردن و به شهادت رساندن آن حضرت گردد و تمام زحمات خویش را با این عمل ننگین بر باد دهد
2. مأمون عباسى و امام رضا (ع)