توهین به تربیت حسین (ع )
توهین به تربیت حسین (ع ) |
روزى یوحنا به نزد من آمد و گفت : تو را به حق پیامبرت و دینت قسم مى دهم ، بگو این کیست که قبرش در ((کربلا)) قرار دارد و مردم به زیارتش مى روند؟ گفتم : او نوه پیامبر ما، امام حسین علیه السلام است . اما تو به من بگو چرا این سؤ ال را کردى و منظورت چه بود؟ طبیب مسیحى گفت : من در این باره خبر عجیبى دارم که برایت مى گویم . مدتى قبل ، ((شاپور)) خادم خلیفه مرا به نزد خود طلبید. چون به نزدش رفتم مرا برداشت و به خانه ((موسى بن عیسى )) که از خویشان خلیفه بود، برد. او حاکم شهرى بود و به دستور خلیفه به بغداد آمد. او را دیدم که بیهوش بر رختخوابش افتاده است . در پیش او طشتى بود که تمام احشاء و امعاء و محتویات شکمش در آن ریخته بود. شاپور از خدمتکار موسى پرسید: چگونه این بلا بر سرش آمد؟ خدمتکار جواب داد: یک ساعت قبل ، امیر در نهایت سلامتى و خوشى بود و با ندیمان و دوستان خود صحبت مى کرد. شخصى از ((بنى هاشم )) نیز در مجلس حاضر بود. او گفت : من بیمارى شدیدى داشتم و هر کار کردم ، بیمارى ام بهبود نیافت . تا اینکه شخصى به من گفت : ((اگر از تربت امام حسین استفاده کنى شفا مى یابى )). من نیز چنین کردم و عافیت یافتم . موسى به مرد هاشمى گفت : آیا از آن تربت هنوز چیزى نزد تو باقى مانده است ؟ مرد هاشمى گفت : آرى . پس از آن کسى را فرستاد تا آن تربت را آورد. موسى (از روى تمسخر و بى احترامى ) تربت را گرفت و به پشت خود کرد. مدتى نگذشت که ناگهان موسى فریاد کشید: سوختم ! سوختم ! طشت بیاورید! ما برایش طشت آوردیم . او به قدرى استفراغ کرد که تمام احشاى بدنش بیرون ریخت پس از آن ندیمان به خانه هایشان باز گشتند و مجلس شادى مبدل به عزا شد. طبیب مسیحى ادامه داد: شاپور به من گفت ، بیا او را معاینه کن ، شاید بتوانى درمانش کنى ، من چراغى طلبیدم و با دقت به محتویات طشت نگاه کردم . دیدم جگر و دل و تمام احشاى امیر در طشت افتاده است . با تعجب گفتم : هیچ کس نمى تواند او را معالجه کند مگر حضرت ((عیسى مسیح )) که مرده را زنده مى کرد. شاپور گفت : راست مى گویى . اما اینجا باش تا ببینم عاقبتش چه مى شود. من شب آنجا ماندم تا اینکه به هنگام سحر، امیر از دنیا رفت . یوحنا با اینکه مسیحى بود، مدتها به کربلا مى رفت و قبر حضرت سیدالشهداء علیه السلام را زیارت مى کرد. بعد از مدتى ، از عقیده خود برگشت و مسلمانى نیکوکار و پرهیزکار گردید.( 72) برگرفته از کتاب : عاقبت بخیران عالم جلد2 اثر: على محمّد عبد اللهى
|