عاشقی -3

صفحه خانگی پارسی یار درباره

- لذت مناجات

    نظر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

غلامى بود که با خواجه و مالک خود قرار داده بود که روزى یک درهم به خواجه بدهد و شب هر جائیکه بخواهد برود.
خواجه روزى مدح غلامش را نزد جمعى نمود، یکى گفت : شاید این غلام قبرها را مى کند و کفن مى دزدد و مى فروشد و این درهم را به تو مى دهد.
خواجه مغموم شد و شب چون غلام اجازه رفتن را گرفت در پى غلام آمد، دید غلام از شهر بیرون رفته و وارد قبرستان شد. وارد قبر وسیعى شد، و لباس سیاه پوشیده و زنجیر برگردان انداخته ، روى بر خاک مى مالد و با مولاى حقیقى راز و نیاز مى کند و از مناجات لذت مى برد.
خواجه چون این را دید گریان شد و بر سر قبر تا صبح نشسته و غلام تمام شب را مشغول عبادت و راز و نیاز بود.
چون صبح شد عرض کرد: خدایا مى دانى که خواجه ام یک درهم مى خواهد و من ندارم توئى فریاد رس محتاجان ؛ چون مناجات تمام شد نورى در هوا پیدا شد و درهمى از نور به دست غلام آمد.
خواجه چون چنین بدید آمد و غلام را در برگرفت . غلام اندوهناک شد و گفت : خدایا پرده ام را دیدى و رازم را کشف کردى ، جانم را بگیر. همان دم جان سپرد. خواجه مردم را خبر داد و جریان را نقل کرد و او را در همان قبر دفن نمود