عاشقی -3

صفحه خانگی پارسی یار درباره

امامخمینی(ره) در گفتو شنود با آیت الله عباس محفوظی

    نظر

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/24.jpg

امام‌خمینی‌(ره) در گفت‌و‌ شنود با آیت الله عباس محفوظی

امام‌‌(ره) ذخیره خدا برای دوران ما بود
نیما احمدپور
 
بار دیگر نیمه خرداد فرا رسید و تجربه شگرف و جاودان ملت در شوریدن بر دنیای استکبار، مجالی برای مرور یافت.
 
 این روزها عطر یاد بزرگمردی درمشام جان می‌پیچد که با فریاد تکبیرخود، دنیایی را به اسلام متوجه ساخت و عظمت این مکتب را به رخ ایشان کشید. امروز نیز در صفحه گفت‌وگو روایت این حماسه دوران را از زبان یکی از شاگردان مکتب آن امام‌‌(ره) عظیم‌الشأن، یعنی حضرت آیت الله حاج شیخ عباس محفوظی مرور می‌کنیم. امید آنکه مقبول افتد.

با سپاس از جنابعالی به لحاظ شرکت در این گفت‌وگو؛ بی‌تردید ویژگی‌های شخصیتی حضرت امام‌‌(ره) با علل پیشروی و توفیق نهضت اسلامی پیوندی وثیق دارد. از دیدگاه شما در میان این خصال، کدام وی‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ژگی در ایشان بروز بیشتری داشت و در موفقیت انقلاب نقش تعیین کننده ایفا نمود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. باید اذعان کرد که حضرت امام (ره) ویژگی‌های بسیاری داشتند که انسان در مقام تحلیل نمی‌تواند آنها را نادیده بگیرد. برای مثال همان جمله‌ای که خودشان فرمودند: «به خدا قسم در طول زندگانی از احدی غیر از خدا نترسیده‌ام.» و این یک واقعیت بود. ایشان شجاعتی عجیب داشت و من از روزحمله به فیضیه خاطره‌ای دارم که این خصلت ایشان را به خوبی نشان می‌دهد. . .


اتفاقاً سؤال از چند و چون حادثه مدرسه فیضیه هم از سؤالات ما بود...
بله، من در روز حادثه، در مدرسه فیضیه بودم. حضرت آیت‌الله‌ العظمی گلپایگانی مجلس یادبود برپا کرده بودند و آقای حاج انصاری واعظ هم بالای منبر بود. عده‌ای آمدند پای منبر نشستند. این عده در وسط منبر شوخی می‌کردند و می‌خواستند مجلس را به هم بزنند. حاج انصاری از همان بالای منبر گفت: «از این جمعیت جدا شوید، پهلوی اینها ننشینید!» آنها تحمل نکردند و بی‌نظمی را شروع کردند، در وسط منبر صلوات می‌فرستادند. برای همگان روشن شد که چگونه برنامه‌ای ریخته شده است. آقای حاج انصاری منبر را زود ختم کرد و پایین آمد. آنهایی که پای منبر بودند، شروع به شعار دادن کردند، شعارها به نفع دستگاه بود. نمی‌خواهم آن شعارها را بازگو کنم چون خیلی بی‌ربط و حتی زشت بود. مثلاً آنها شعار می‌دادند برای روح اعلیحضرت رضاشاه فقید صلوات بفرستید! یا برای سلامتی محمدرضاشاه صلوات بفرستید! این جا بود که طلبه‌ها هم مقابله کردند. من ناظر بودم که آنها به جان طلبه‌ها افتادند. از درخت‌های اناری که در مدرسه فیضیه بود، شاخه‌های نرم را شکستند و شروع به زدن طلبه‌ها و مردم کردند. شرایط نشان می‌دادکه آن جماعت برای این کار، دوره دیده بودند. ما به طرف طبقه دوم مدرسه فیضیه که حجره تهرانی‌ها بود رفتیم و حدود ده تا بیست نفر در یک حجره ماندیم.


ضرب و شتم تنها منحصربه طبقه پایین بود یا به تمام طبقات و ابعاد مدرسه کشیده شد؟
مهاجمان اول در طبقه پایین و محل برقراری روضه، طلبه‌ها را زدند. اهانت می‌کردند، عمامه‌ها را برمی‌داشتند؛ عباها می‌افتاد و نعلین‌ها. . . آنها مجهز بودند ولی طلبه‌هایی که برای روضه آمده بودند- برای مجلس شهادت حضرت امام‌‌ ششم، جعفر بن محمد صادق(ع) آمده بودند- برای این شرایط مجهز نبودند. بعد از آنکه کار حیاط تمام شد، به طرف حجرات بالا حرکت کردند و طلبه‌ها را از حجره‌های بالا بیرون می‌کشیدند و دست به دست رد می‌کردند، اولی می‌زد، دومی می‌زد، سومی می‌زد و چهارمی با لگد از پله‌ها پایین می‌انداخت!


به شما و دوستانتان نرسیدند؟
آنها همین‌طور حجره به حجره می‌آمدند تا به حجره ما رسیدند. حجره‌های مدرسه فیضیه پستو داشت. ما در حجره را از پشت بسته و در پستو بودیم. گفتیم این جا ختم «امن یجیب» بگیریم تا غائله ختم شود. شروع به خواندن امن یجیب کردیم؛ خیلی آهسته. کماندوها در زدند ولی کسی را ندیدند. به حجره دیگر رفتند و دوباره برگشتند و به پنجره مشت زدند. پنجره باز شد؛ اهانتی کردند و گذشتند. خیال کردند کسی در حجره نیست ولی ما پشت پرده بودیم. در این حال طلبه‌‌ای آمد و بنده را به اسم صدا زد! می‌خواستم بیرون بروم ولی طلبه‌ها مرا گرفته و گفتند: «نرو ا این جا لو می‌رود!»


کی توانستید بیرون بیایید؟
بالاخره بعد از فروکش کردن حمله، بیرون آمدیم. صحنه عجیبی بود. عمامه‌ها را به کف مدرسه ریخته بودند، عده‌ای را به جلوی مدرسه فیضیه که رو به قبله بود برده و در آن جا با حالت عجیبی نشانده بودند ! و. . .
شاهد من برای مطلبی که در صدر کلام عرض کردم این بخش بود. در این زمان حضرت امام (ره) در منزل تشریف داشتند. خبر ماجرا به امام‌‌(ره) رسیده بود. آقایانی که به ایشان علاقه‌مند بودند، خیال کردند که کماندوها به طرف منزل امام‌‌(ره) می‌روند و خب در آن جا هم کسی مجهز نبود. عده‌ای طلبه با امام(ره) در خانه بودند و چگونه می‌توانستند مقاومت کنند، لذا در خانه را می‌بندند!


واکنش امام‌‌(ره) چه بود؟
وقتی امام(ره) به بیرون تشریف آوردند، متوجه شدند در منزل ایشان را بسته‌اند، با آن قدرت و جذبه و نگاهی که داشتند فرمودند: «در خانه مرا بستید؟ بروید در را باز کنید وگرنه الان حرکت می‌کنم و در صحن حرف‌هایم را می‌زنم!» بالاخره در را باز کردند.


واقعه فیضیه چه بازتاب‌هایی یافت؟ تفاوت واکنش‌های القایی رژیم و واکنش عامه مردم و به ویژه علما و مذهبیون چه بود؟
بله، به هرحال آن شب گذشت. فردای آن روز در روزنامه‌ها نوشتند چون طلاب مخالف اصلاحات ارضی بودند، عده‌ای دهقان به مدرسه فیضیه حمله کردند! ولی در واقع حمله‌کنندگان کماندوهای دوره دیده بودند و حساب شده آمده بودند. فردای روز حادثه هم، همچنان در فیضیه بودند و جسته گریخته، بعضی از محترمین را می‌گرفتند و اجبار می‌کردند که به نفع شاه شعار بدهید. یادم نمی‌رود یک نفر به نام حاج آقای معتمدی از علمای کرمانشاه بود. ایشان را گرفتند و گفتند بگو: «جاوید شاه!» ولی او گفت: «نمی‌گویم» به همین دلیل او را زیر کتک گرفتند و اصرار که بگو و او می‌گفت: «نمی‌گویم، هر کاری می‌خواهید بکنید، نمی‌گویم». دیگری را گرفتند و او را مجبور کردند که بگوید. خلاصه در قم وحشتی ایجاد کردند. اما حضرت امام(ره)‌‌، که قطعاً امدادهای غیبی را در کنار خود داشتند، از این وقایع به نفع نهضت استفاده می‌کردند و این امدادها نبود مگر در اثر ریاضت‌هایی که در دوران جوانی کشیده بودند. امام(ره) عارف بحق بود و قدرتشان یک قدرت معنوی و روحانی بود. یک قدرت الهی بود.


آغاز و اوج‌گیری نهضت، تفاوت‌های شخصیتی حضرت امام(ره) با مراجع وقت و اقرانشان را، تاچه حد آشکارکرد؟
در پاسخ به شما به خاطره‌ای اشاره می‌کنم
حضرت امام(ره)به علما با پیام‌های خصوصی که می‌دادند می‌فرمودند: «این وظیفه شما در مقابل دستگاه است. آنها می‌خواهند با اسلام مبارزه کنند و مسئله اصلاً شخصی نیست». شاید هم آقایان مثل ایشان متوجه نبودند. ایشان فریاد می‌زدند: «آیا وظیفه شرعی شما نیست که از اسلام حمایت کنید و به داد اسلام برسید»؟
 
که می‌تواند آشکار کننده واقعیت مسئله باشد. دکترعلی امینی در دوران نخست‌وزیری برای ملاقات حضرات آیات و مراجع تقلید به قم آمد. اولین و دومین و سومین آیت‌الله را ملاقات کرده و چهارمین نفرحضرت امام(ره) بود. همین خانه امام‌‌(ره) در قم که هم اکنون نیز هست، منزل کوچکی بود، با یک اندرونی و بیرونی. البته اندرونی بزرگ‌تر از بیرونی بود. امام(ره) با برادر بزرگوارشان حضرت آیت‌الله پسندیده که طبق معمول او را جلو انداخته و خودشان پشت سر بودند، آمدند و نشستند. آن نکته‌ای که می‌خواهم عرض کنم، این مطلب است. وقتی امینی از منزل امام‌‌(ره) بیرون آمد، به شریف‌العلمای آن روز که در کنار دکتر امینی بود روکرد و گفت: «آقای شریف‌العلما! در این خانه‌های آیات که رفتیم ملاقاتی که به من خیلی چسبید همین ملاقات با آیت الله‌خمینی بود و شخصیت این بزرگمرد واقعاً مرا جذب کرد و تقاضاها و حرف‌هایشان مرا متوجه ایشان کرد. آن کسی که رسالت به دوش او واقع شده، همین مرد است». مقصود اینکه تفاوت به حدی بود که امثال امینی هم متوجه می‌شدند.


برخورد علما و روحانیون حوزه قم و سایرحوزه‌ها با نهضت حضرت امام (ره) چگونه بود؟ به رغم تمام اختلاف مشربی که داشتند.
امام(ره) به علما می‌فرمودند: «ما این سفره پهن کرده‌ایم. وظیفه شما هم این است که به میدان بیایید، البته مسلماً در این مسیر با مشکلات هم مواجه می‌شوید، باید توکلمان به خدا باشد». در همان زمان یک روز اعلامیه‌ای برداشته و به خانه یکی از علما رفتیم. این عالم یک روز در ملاقات با امام(ره) گفته بود: «من از محضر شریفتان استفاده‌ها برده‌ام!» ولی آن روز ایشان آن اعلامیه‌ها را از ما نپذیرفت! البته مردم این اعلامیه‌ها را می‌پذیرفتند و اصل هم، همین مسئله بود.


پیام‌های حضرت امام‌‌(ره) به علما، معمولاً چه مضامینی داشت؟
حضرت امام(ره) با پیام‌های خصوصی که می‌دادند می‌فرمودند: «این وظیفه شما در مقابل دستگاه است. آنها می‌خواهند با اسلام مبارزه کنند و مسئله اصلاً شخصی نیست». شاید هم آقایان مثل ایشان متوجه نبودند. ایشان فریاد می‌زدند: «آیا وظیفه شرعی شما نیست که از اسلام حمایت کنید و به داد اسلام برسید»؟ در همان سخنرانی روز بیستم جمادی‌الثانی در قضیه کاپیتولاسیون، فرمودند: «ای علمای اعلام و آیات عظام به داد اسلام برسید». مسئله امام(ره)، اسلام بود. مبارزه امام (ره)، مبارزه با کفر بود. مبارزه شخصی نبود و روی همین دلیل که این مبارزه اسلام بود، امام‌‌(ره) با قدرت جلو می‌آمدند و از هیچ چیز نمی‌ترسیدند.
پیام‌هایی که ایشان در سخنرانی‌های خود می‌دادند، برای عموم طلاب و علما بود. امام(ره) می‌فرمودند: «وظیفه شماست که عقاید را بگویید و مردم را روشن کنید، مردم را با آنچه که دستگاه می‌خواهد آشنا کرده و آنها را بیدار کنید.» مسئله عمومی امام(ره)، بیداری مردم و روشنگری آنها بود.


از نحوه تعامل امام(ره) با مراجع درجریان نهضت و فراز و فرودهای آن، چه چیزهایی را شاهد بوده‌اید؟
شبی به منزل کوچک امام‌‌(ره) رفتیم، خدمتشان عرض کردم: «آقا اگر امکان دارد یک بار دیگر به منزل. . . (یکی از آقایان) تشریف برده صحبت کنید». امام‌‌(ره) جواب دادند: «من از ایشان مأیوسم!» اصرار کردم. فرمودند: «چشم». و داخل اتاق دیگر شده و به تلاوت قرآن مشغول شدند. در زده وارد شدیم. قرآن به دست فرمودند الان استخاره کردم این آیه آمده و آیه را تلاوت فرمودند. بعد پرسیدند: «باز هم می‌فرمایید بروم؟»


بپردازیم به رویدادهای نهضت از عاشورای سال 1342 تا تبعید حضرت امام(ره). ازدیدگاه شما سرفصل‌های مهم این دوره کدامند؟ ازآنها چه خاطراتی دارید؟
به هرحال نهضت ادامه داشت و اطلاعیه‌ها و اعلامیه‌ها همچنان صادر می‌شد. در روز عاشورای سال 1342، امام‌‌(ره) سخنرانی کردند. البته من در آن روز قم نبودم. متأسفانه سخنرانی هم خوب ضبط نشده بود. ولی آن طور که شنیدم، جمعیت فوق‌العاده‌ای جمع شده بودند.
امام (ره) رهبر نهضت و پرچم‌دار مبارزه با طاغوت بودند و در سخنرانی روز عاشورا فرمودند: «شاه امریکایی است، یهودی است، از اسرائیل حمایت می‌کند. آقایان طلاب که به شهرستان‌ها می‌روند گرفتار مأمورین امنیتی می‌شوند، می‌گویند ما درباره چند چیز نباید صحبت کنیم، علیه اسرائیل سخن نگوییم وچیزهای دیگر...» و بر اساس همین حرف‌ها بود که دستگاه طاقت نیاورد و شبانه حضرت امام‌‌(ره) را ربود. آن سخن مشهور امام‌‌(ره) را یادآوری کنیم که فرمودند: «من وحشتی نداشتم ولی آنهایی که مرا می‌بردند می‌ترسیدند، آنها ترس داشتند».
مدتی بعد، به امام‌‌(ره) آزادی مختصری دادند. در این مدت ایشان در قیطریه تشریف داشتند. مردم هم همان‌جا از ایشان دیدن می‌کردند. به همین دلیل حضرت امام‌‌(ره) را در آن خانه به حالت حبس نگه‌داشتند. البته از طرف علما و بزرگان اقداماتی شد تا ایشان را آزاد کردند وگرنه مسئله اعدام حضرت امام(ره)‌‌ هم مطرح بود. علما نامه‌ای را امضا کرده و تأیید کردند که ایشان مرجعیت دارند و چون طبق قانون، اعدام مرجع ممنوع بود، آن امضاها مؤثر واقع شد و امام‌‌(ره) را آزاد کردند. به هرحال دستگاه خیال می‌‌کرد با این شدت عملی که به خرج داده‌، این زبان گویای برنده‌تر از شمشیر را، می‌توانند کند کنند تا دیگر سخن نگوید و آن دست‌ها دیگر ننویسند. اما امام‌‌(ره) نمی‌توانستند تحمل کنند.


از آزادی امام‌‌(ره) و واکنش‌های مرتبط با آن و نیز جشن‌ها و مراسمی که درپی این رویداد انجام شد، چه به خاطر دارید؟
بعد از ورود امام‌‌(ره) به قم، دید و بازدیدها در خانه ایشان که در کوچه یخچال قاضی واقع است، به راه افتاد. مردم از همه جا آمدند. غالباً علما با عده‌ای از مردم برای دیدن ایشان حرکت می‌کردند و چه شور و غوغایی در این کوچه‌ها و خیابان‌ها به پا می‌شد! امام‌‌(ره) در همان منزل نماز می‌خواندند و منزل هنگام نماز، ازمردم پر می‌شد. بعد از آن امام‌‌(ره) در همین خانه، شروع به تدریس مسائل مستحدثه کردند. مسائلی که امام‌‌(ره) مطرح می‌کردند تا آن روز بحث نشده بود. در رساله‌های عملیه هم نیامده بود. مثلاً ایشان شروع به بحث مسائل تشریح اعضای بدن انسان، بخت آزمایی، مسافرت با هواپیما، یا مسائل مربوط به نقاطی از زمین که نصف سال روز و نصف سال شب است، (قطب جنوب و قطب شمال) می‌کردند.


از رفتارها وخصالی که درآن روزها و پس ازتحمل یک سال حبس و حصر از ایشان مشاهده می‌کردید، مواردی را بفرمایید؟
بعد از زندان اول، وقتی حضرت امام‌‌(ره) وارد قم شدند، در مسجد اعظم درس را شروع کردند. جمعیت فوق‌العاده‌ای پای درس ایشان می‌آمدند. تقریباً یک شبستان مسجد پر می‌شد. یکی از روزها ایشان وقتی که وارد مسجد شدند، یکی از طلاب(1) خواست شعاری به نفع حضرت بدهد؛ مثلاً برای سلامتی حضرت آیت‌الله‌العظمی آقای حاج آقا روح‌الله خمینی صلوات ختم کنید؛ اما حضرت امام (ره) یک نگاه تندی به ایشان انداخته و با دست اشاره کردند؛ یعنی سکوت. بعد از او پرسیدند: «چه کسی به شما گفته که این شعار را بدهید؟» و وقتی هم درس شروع شد باز همان جمله معروف را شنیدیم که می‌فرمودند: «من میل ندارم و راضی نیستم یک قدم برای بزرگ کردن یا مرجعیت من بردارند». کلاً امام‌‌(ره) از شعار به دور بود.
باز در همان روزهایی که ایشان در مسجد اعظم تدریس می‌کردند، جمله‌ای گفتند که علامت آمادگی ایشان برای شهادت بود. در یکی از سخنرانی‌ها فرمودند: «اکنون من مثل جدم، امیرالمؤمنین(ع) که در سن شصت و سه سالگی شربت شهادت نوشیدند، آماده نوشیدن شربت شهادت هستم». به همین دلیل امام‌‌(ره) آزادانه حرف‌هایشان را می‌زدند و از کسی ترس نداشتند. وقتی می‌گفتند: «از غیر خدا نترسید» یک واقعیت
بعد از زندان اول، وقتی حضرت امام‌‌(ره) وارد قم شدند، در مسجد اعظم درس را شروع کردند. جمعیت فوق‌العاده‌ای پای درس ایشان می‌آمدند. تقریباً یک شبستان مسجد پر می‌شد. یکی از روزها ایشان وقتی که وارد مسجد شدند، یکی از طلاب خواست شعاری به نفع حضرت بدهد؛ مثلاً برای سلامتی حضرت آیت‌الله‌العظمی آقای حاج آقا روح‌الله خمینی صلوات ختم کنید؛ اما حضرت امام‌(ره) یک نگاه تندی به ایشان انداخته و با دست اشاره کردند؛ یعنی سکوت.
 
و یک حقیقت بود.
مثلاً قبل از آن، یک شب خبر آوردند که امشب می‌خواهند به خانه شما بریزند، ایشان فرمودند: «خب بریزند!» و بعد اضافه کردند: «شما به خانه‌های خودتان بروید .» حتی به آبدارچی‌ها هم که همیشه بودند (الان هم هستند) گفتند: «شما هم بروید. آنها مرا می‌خواهند و با شما کاری ندارند.» یکی گفت: من اینجا می‌مانم. ولی امام‌‌(ره) جواب دادند: «نه شما هم بروید» و خودشان یکه و تنها در همین خانه کوچه قاضی، همان خانه‌ای که آوازها از آنجا برخاست، شبی را صبح کردند و وقتی صبح حضرت آیت‌الله اشراقی داماد محترمشان وارد خانه شدند به او فرمودند: «آقای اشراقی امشب را راحت خوابیدم!»
امام به ذکر الله، آرامش خاطر داشتند و نیز علاوه بر ذکر‌الله، دارای نفس مطمئنه بودند. پس از چه کسی باید می‌ترسیدند؟‌ خوف می‌کردند؟ در نتیجه آنچه را که حقیقت بود، می‌گفتند و می‌نوشتند و از همه بالاتر شاگردهای انقلابی تحویل این اجتماع می‌دادند.


دستگیری دوم امام‌‌(ره) در شرایطی اتفاق افتادکه شرایط یا حضور مردم، به وسعت ماجرای 15 خرداد نبود. چه شد که امام‌‌(ره) در این شرایط تصمیم گرفتند مجدداً با نظام مواجه شوند؟
امام در بیستم جمادی‌الثانی، روز تولد صدیقه طاهره‌(س) آن سخنرانی تاریخی را [علیه کاپیتولاسیون] ایراد فرمودند و گفتند: «ما را فروختند. امروز اگر امریکایی‌ها در ایران آزادی دارند، دیگران این آزادی را ندارند». مردم برای شنیدن این سخنرانی هجوم آورده بودند و در و دیوار باغ یخچال قاضی که امروزه همه آنها تبدیل به زمین‌های مسکونی شده است، پر بود. لذا دستگاه تحمل نکرده و دستگیری دوم پیش آمد. این بار هم شبانه ایشان را دزدیدند.


از دستگیری ایشان چطور مطلع شدید؟
صبح همان شب رفته بودم چیزی بخرم. یکی از شاگردهای بنام امام‌‌(ره) را در خیابان دیدم. او به من گفت: «فلانی خبر داری که آقا را گرفتند؟» من تا جمله آقا را شنیدم، نتوانستم تحمل کنم و شروع به گریه کردم. ابتدا معلوم نبود که امام‌‌(ره) را کجا برده‌اند تا آن که گفته شد ایشان را به طرف ترکیه حرکت داده‌اند.


تبعید امام‌‌(ره) در آن شرایط، بر جنبش و متن جامعه چه تأثیراتی گذاشت؟
گاهی هجرت‌ها عامل عظمت، برکت و خیر است. هجرت رسول‌الله (ص) سبب شد که اسلام در دنیا جا باز کند. آن روز رسول خدا(ص) با عده کمی هجرت کردند و این هجرت که سبب شد جنگ اول و دوم تا غزه پنجم و چهلم پیش آمد، بالاخره در ادامه همان جنگ‌ها بود که حضرت فرمودند: «من الان کاخ‌های قیصر و کسری را می‌بینم که فرو می‌ریزد.» هجرت امام‌‌(ره) به ترکیه هم سبب شد که ایشان «تحریرالوسیله» را نوشتند.
بعد از یکسال اقامت در ترکیه، رژیم خیال کرد که اگر ایشان را به یک دریای علم ببرد، علم و عظمت ایشان را در مقابل دریا قرار بدهد، چون «نمی‌» در برابر «یم» خواهند بود و غافل از این بود که ایشان در همان دریا هم توفانی ایجاد خواهند کرد. رژیم نمی‌دانست که حضرت امام(ره)‌‌ را کجا می‌برد و وقتی چشم باز کرد، دید یک فرودگاهی هست و امام‌‌(ره) از هواپیما پیاده می‌شوند. بالاخره امام‌‌(ره) به نجف آمدند و همه دیدند که اگر نجف دریاست، ایشان اقیانوس هستند. امام‌‌(ره) بحث را شروع کردند، دنباله همان بحثی که در قم داشتند و همانجا کتاب «البیع» را شروع کردند. مسئله ولایت فقیه را که مرحوم شیخ انصاری در کتاب البیع مکاسب مطرح کرده‌اند. ایشان کتاب «حکومت اسلامی» را در نجف نوشتند، چون اسلام حکومت دارد، در اسلام دین با سیاست عجین است و از سیاست جدا نیست.


ظاهراً درس‌های حضرت امام(ره)، علاوه برخاصیت و منافع علمی، تأثیرات اخلاقی و عرفانی شگرفی نیز بر مخاطبان داشته است. در این مقوله چه به خاطر دارید؟
حضرت امام(ره)‌‌ در آخرین روز درس، قبل از تعطیلی ماه رمضان، درس اخلاق می‌گفتند و آنچه ما از آن بزرگمرد در کرسی بحث درس اخلاق دیدیم یک معلم اخلاق به تمام معنا بود. گویی با درس خود باتری انسان را شارژ می‌کردند. حرف‌هایشان انسان را تکان می‌داد و اشک‌ها را سرازیر می‌کرد. بسیار مؤثر بود. حرف‌های امام‌‌(ره) در دل‌ها می‌نشست و همه را منقلب می‌کرد. طلاب و شاگردانشان مثل اینکه منتظر بودند تا چه موقع درس تعطیل شود تا حضرت اخلاق بگویند. وقتی در کرسی درس فقه می‌نشستند، فقیهی بودند متبحر، نه تنها از دیگران نقل می‌کردند بلکه نظریات را تحلیل کرده و خود صاحبنظر بودند. نظریات ایشان در فقه مشهور و معروف است و وقتی هم اصول می‌گفتند باز یک استاد مسلم بودند. واقعیت این است که انسان می‌ماند در کدام جهت از ایشان بحث کند؟!


نقش شاگردان حضرت امام‌‌(ره) در پیشبرد نهضت اسلامی را تا چه میزان مؤثر ارزیابی می‌کنید؟ آنها چقدر توانستند امام‌‌(ره) را به میان جامعه و مردم ببرند؟
سرّ پیروزی حضرت امام(ره) اعتقاد شاگردانشان به ایشان بود. این شاگردان در تمام ایران پخش بودند. هر کجا شما می‌رفتید، شاگردان امام‌‌(ره) حضور داشتند. آنها دنباله‌رو آن حضرت بودند. امام‌‌(ره) می‌گفتند: «شما وظیفه ابلاغ دارید.» لذا در نامه حضرتش آمده است که دین با سیاست در هم تنیده است. شاگردان این چنین بودند به همین دلیل آنها هم نمی‌ترسیدند. به نجف می‌رفتند و اعلامیه و نوار می‌آوردند. در قم، در تهران، همه جا بودند و حقایق را می‌گفتند. زندان هم می‌رفتند، شکنجه هم می‌شدند. مسئولان امروز همان شاگردهای دیروز امام‌‌(ره) هستند و جملگی شکنجه شده‌اند ولی باید توجه داشت که همه آوازها از آن بزرگمرد بود. از آن ابر مرد تاریخ که این چنین شاگردانی را پرورش داد و ما امروز هر بخش از زندگانی او را که بگوییم نمی‌توانیم حقی از او را ادا کنیم.


برخورد ساواک با روحانیون طرفدار حضرت امام‌‌(ره) چگونه بود؟ برای خاموش کردن آنها از چه ترفندهایی استفاده می‌شد؟
اگر کسی چیزی از امام‌‌(ره) نقل می‌کرد، اذیت می‌شد. مثلاً: اولین دستگیری من به خاطر نقل یکی از مطالب حضرت امام(ره)‌‌ بود. جمله امام‌‌(ره) این بود: «مردم گرسنه هستند، مردم فقیر هستند، اما شما چه می‌کنید؛ دعوت می‌کنید و مهمانی می‌دهید، یک هواپیمای اختصاصی می‌فرستید تا از هلند گل بیاورند چون آن مهمان شما فلان گل را دوست دارد. خرج گل یک مهمانی شما 300 هزار تومان است. این پول را برای ملت خرج کنید.» من همین مطلب را بالای منبر گفتم و بعد گرفتار شدم. البته نام نبردم، فقط مطالب امام‌‌(ره) را تکرار کردم.
اول ممنوع‌المنبرم کردند و دو روز بعد دستگیر و به مرکز استان منتقل شدم. گزارش‌هایی شده بود. پس از دستگیری عده‌ای آمده و وساطت کردند تا مثلاً ما را زندان نبرند. البته آنها می‌خواستند تعهد بگیرند ولی من تعهد ندادم.


از منظرجنابعالی راز نفوذ کلام حضرت امام(ره)‌‌ در دل‌ها چه بود؟چه چیز ایشان را در دیده مردم از همگنانشان جدا می‌کرد؟
در روز پانزده خرداد مردم باقر‌آباد – روستایی در نزدیکی ورامین- حرکت کردند و دستگاه آنها را به خاک و خون کشید. ولی کلام امام‌‌(ره) در دل مردم جا گرفته بود و هرچه او فرمان می‌داد مردم با سر می‌دویدند. به همین دلیل قیام پانزده خرداد، پایه پیروزی انقلاب در روز 22 بهمن سال 1357 شد. از پانزده خرداد تا بیست و دوم بهمن هرچه بود انقلاب، مبارزه، سختی و زجر بود. رژیم تبعید می‌کرد، شکنجه می‌داد، زندان می‌برد، اذیت می‌کرد، شب‌ها به خانه شاگردان و دوستان و هواخواهان امام‌‌(ره) می‌ریخت ولی مگر می‌توانست مردم را آرام کند؟ در نظر دوستداران امام، دولت حق جاوید بود و باطل رفتنی. خداوند امام‌‌(ره) را ذخیره‌ای برای این زمان نگه داشت تا بتواند در این روزگار یک انقلاب اسلامی ایجاد کند. دشمن هرچه توانست کرد. به نجف رفت، به پاریس رفت تا شاید بتواند مقداری تزلزل در ایشان ایجاد کند. اما امام‌‌(ره) دنبال حق بودند و جد بزرگوارشان که فرمود: «اگر آفتاب را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارید...» ایشان هم می‌فرمود: «راه همین است». یک بار خدمت ایشان رسیده و عرض کردیم: «مثل اینکه مشکلات پیش‌رو زیاد است.» ایشان فرمود: «اگر همه بروند من یک تنه قیام می‌کنم و در پناه اسلام خواهم بود.»
پی‌‌نوشت: 1. این طلبه اکنون پدر شهید است. البته من نام خانوادگی ایشان را فراموش کرده‌ام ولی اسم کوچکشان آقا شیخ عبدالله و اهل شمال هستند.