دست بزنید به امام، ببینید خودش هست یا نه؟
دست بزنید به امام، ببینید خودش هست یا نه؟
حاج سید احمد آقا در همان کوچه منتهی به حسینیه جماران، یک میز و صندلی گذاشته بود و با هندوانه و چای از ما پذیرایی کرد. آن لحظهای که میخواستیم برویم داخل پیش امام (ره)، به شوخی به ما گفت: فلانی، رفتید داخل، دست بزنید به امام (ره)، ببینید خودش هست یا نه؟ یعنی میخواست به ما بگوید، این چه فکری بوده که کردید!
سردار غلامعلی رشید با ذکری خاطره ای درباره امام می گوید : روز یکشنبه بود؛ یعنی 48 ساعت پیش از پذیرش رسمی قطعنامه، ایشان گفت: شما فردا برای یک جلسه مهمی به دفتر [حضرت آیت الله خامنهای] ریاست جمهوری بیایید. آنجا میگوییم که چه تصمیمی در مورد جنگ گرفتهایم. فردا آمدیم و دیدیم، ائمه جمعه همه استانها، خود حضرت آیتالله خامنهای، نخست وزیر و وزرا همه هستند.
مرحوم حاج سید احمد آقا هم تشریف آوردند. دیدیم مرحوم حاج سید احمد آقا از جیب قبایشان، کاغذی بیرون آوردند و شروع کردند به خواندن متنی که نشاندهنده پذیرش قطعنامه 598 از سوی امام (ره) بود.

من خیلی وحشت کردم و از روی حسن ظنی که به امام (ره) داشتم، گمان نمیکردم که امام (ره) در زنده باشند و قطعنامه را بپذیرند. من به دست امیر شمخانی، فشار آوردم و آهسته در گوشش گفتم: فکر کنم امام (ره) دیگر در قید حیات نیستند و اکنون باید در یک جایی مثل سردخانه باشند و بزرگان کشور به این خاطر که این حادثه [پذیرش قطعنامه] بسیار بزرگ است، میخواهند به نام امام (ره) این قطعنامه را بپذیرند.
این تصور من در آن لحظه بود که به امیر شمخانی هم گفتم و ایشان هم باور کرد. وقتی از جلسه بیرون آمدیم، دور هم جمع شده بودیم. این حرف من به دلیلی که نمیدانم چطور، به گوش آقای رفیق دوست رسید. وی هم رفته بود به حاج سید احمد آقا گفته بود.
پس از سه، چهار روز امام (ره) در جماران سخنرانی کردند و آقای رفیق دوست میگفت: دیدید امام (ره) زنده است؟ این چه تصوری بود که شما میکردید؟ این گذشت و پس از شکست منافقین در مرصاد، من به همراه امیر شمخانی آمدیم که گزارشی به امام بدهیم.
حاج سید احمد آقا در همان کوچه منتهی به حسینیه جماران، یک میز و صندلی گذاشته بود و با هندوانه و چای از ما پذیرایی کرد. آن لحظهای که میخواستیم برویم داخل پیش امام (ره)، به شوخی به ما گفت: فلانی، رفتید داخل، دست بزنید به امام (ره)، ببینید خودش هست یا نه؟ یعنی میخواست به ما بگوید، این چه فکری بوده که کردید!
خلاصه خدمت امام (ره) رفتیم و این آخرین باری بود که ایشان را از نزدیک زیارت کردیم و این در مرداد 1367 پس از شکست منافق در مرصاد بود
مرحوم حاج سید احمد آقا هم تشریف آوردند. دیدیم مرحوم حاج سید احمد آقا از جیب قبایشان، کاغذی بیرون آوردند و شروع کردند به خواندن متنی که نشاندهنده پذیرش قطعنامه 598 از سوی امام (ره) بود.
من خیلی وحشت کردم و از روی حسن ظنی که به امام (ره) داشتم، گمان نمیکردم که امام (ره) در زنده باشند و قطعنامه را بپذیرند. من به دست امیر شمخانی، فشار آوردم و آهسته در گوشش گفتم: فکر کنم امام (ره) دیگر در قید حیات نیستند و اکنون باید در یک جایی مثل سردخانه باشند و بزرگان کشور به این خاطر که این حادثه [پذیرش قطعنامه] بسیار بزرگ است، میخواهند به نام امام (ره) این قطعنامه را بپذیرند.
این تصور من در آن لحظه بود که به امیر شمخانی هم گفتم و ایشان هم باور کرد. وقتی از جلسه بیرون آمدیم، دور هم جمع شده بودیم. این حرف من به دلیلی که نمیدانم چطور، به گوش آقای رفیق دوست رسید. وی هم رفته بود به حاج سید احمد آقا گفته بود.
پس از سه، چهار روز امام (ره) در جماران سخنرانی کردند و آقای رفیق دوست میگفت: دیدید امام (ره) زنده است؟ این چه تصوری بود که شما میکردید؟ این گذشت و پس از شکست منافقین در مرصاد، من به همراه امیر شمخانی آمدیم که گزارشی به امام بدهیم.
حاج سید احمد آقا در همان کوچه منتهی به حسینیه جماران، یک میز و صندلی گذاشته بود و با هندوانه و چای از ما پذیرایی کرد. آن لحظهای که میخواستیم برویم داخل پیش امام (ره)، به شوخی به ما گفت: فلانی، رفتید داخل، دست بزنید به امام (ره)، ببینید خودش هست یا نه؟ یعنی میخواست به ما بگوید، این چه فکری بوده که کردید!
خلاصه خدمت امام (ره) رفتیم و این آخرین باری بود که ایشان را از نزدیک زیارت کردیم و این در مرداد 1367 پس از شکست منافق در مرصاد بود