روایتهای خواندنی از رهبری که نشناختیم
روایتهای خواندنی از رهبری که نشناختیم
کتاب «اقلیم خاطرات» خاطرات مستند 10 سال (1347- 1357) فاطمه طباطبایی، عروس امام خمینی (ره) و همسر زندهیاد سیداحمد خمینی را دربردارد که سال گذشته از سوی پژوهشکده امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) چاپ شد. «اقلیم خاطرات» در نمایشگاه امسال تهران هم جزو پرفروش ترین کتابهای غرفه موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) بود. نوشته زیر مروری است بر این اثر خواندنی.
مهر: کتاب «اقلیم خاطرات» خاطرات مستند 10 سال (1347- 1357) فاطمه طباطبایی، عروس امام خمینی (ره) و همسر زندهیاد سیداحمد خمینی را دربردارد که سال گذشته از سوی پژوهشکده امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) چاپ شد. «اقلیم خاطرات» در نمایشگاه امسال تهران هم جزو پرفروش ترین کتابهای غرفه موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) بود. نوشته زیر مروری است بر این اثر خواندنی.
1- «یک شب امام گفتند: در جوانی سیگار میکشیدم. تا اینکه یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم به شدت درگیر فهم آن شد. در همین حال برای آوردن سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت همین که نگاهم به کتاب افتاد که آن را بر زمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته بودم، احساس شرمندگی کردم و با خود عهد کردم که دیگر سیگار نکشم. آن را خاموش کردم و دیگر سیگار نکشیدم». (ص 258)
از این نمونه خاطرات ناب و منحصر به فرد از امام در کتاب «اقلیم خاطرات» کم نیست. مثلاً: - «هنگامی که پنج ماهه بودم پدرم به دست جعفرقلی خان و برادرش رضاقلی سلطان کشته شد. بزرگ تر که شدم برایم گفتند که پدر و پدربزرگم مرحوم آقاسید احمد از مردان شجاع خمین بودهاند. خاطره لالایی گفتن او (مادرم) با گیسوان بافته در دو طرف گونهاش در ذهنم نقش بسته است... در بچگی کار با تفنگ را آموزش دیدم. زمانی که اشرار به خمین تاخت و تاز میکردند. به برج خانهمان میرفتم و در آنجا در کنار دیدهبانها با تفنگی که از قدّم بلندتر بود میایستادم. گاه سربازان روسی را که در خمین رفت و آمد میکردند میدیدم». (صفحات 262-263)
- خانم (همسر امام) میگفتند: «یک روز احمد را برای کوتاه کردن موهایش به آرایشگاه بردم. آرایشگر موهای او را مدل آلمانی کوتاه کرد. هنگامی که آقا به خانه آمد از دیدن مدل موهای احمد - که بور هم بود - ناراحت شد، اما به من اعتراض نکرد. در حالی که به شدت خشمگین بود، گفت: چرا موی پسر من طلبه باید اینگونه کوتاه شود و خودش با قیچی موی او را کوتاه کرد. البته من هم بسیار ناراحت و عصبانی شدم. ولی سکوت کردم». (ص 359)
- «در اتاق پائین کتابهای گوناگون و تازه تالیف شده نیز کنار دستشان بود که بیشتر طلبههای جوان و دانشجویان انجمنهای اسلامی اروپا و آمریکا برای ایشان ارسال میکردند و ایشان آنها را با برنامه در ساعات معین مطالعه میکردند. آنچه از این کتابها به خاطر دارم، عبارتند از: فارسی شکر است از جمالزاده، طلوع انفجار، افضل الجهاد (نامه سرگشاده به شاه) از علیاصغر حاج سیدجوادی و کتابهایی که از طرف دانشجویان انجمنهای اسلامی تدوین شده بود. تفسیر سوره انفال نوشته سازمان مجاهدین خلق همچنین آثاری از جلال آلاحمد و دکتر شریعتی. در آن زمان - موقع تبعید امام به نجف - من مشغول مطالعه رمان «شوهر آهو خانم» نوشته علیمحمد افغانی بودم. امام از من خواستند هنگامی که آن را نمیخوانم در دسترس ایشان قرار دهم. جالب اینکه هنوز من آن را به پایان نرسانده بودم که امام تمام آن را خواندند. کنار این مطالعات پراکنده، روزانه چند بار برنامه تلاوت قرآن داشتند؛ پیش از نماز صبح، پس از بیدار شدن از خواب، پیش از نماز ظهر و مغرب، پس از نماز عشا؛ به طوری که در پایان هر ماه، چند بار قرآن را ختم میکردند». (ص 387)
2- خانم طباطبایی در دو سه فصل اول به طور مفصل به اجداد و اعضای امام، همسر و خانواده خودش میپردازد که در نوع خودش خواندنی است. نکته جالب آنجاست که به همراه این معرفی، خاطراتی از زبان آنها و یا درباره آنها میآورد. مثلاً در صفحات 261 تا 265 خاطراتی درباره اجداد و پدر حضرت امام از زبان آیتالله پسندیده برادر بزرگ امام آمده است.
3- تاکنون کتابهای خاطرات زیادی درباره انقلاب و امام منتشر شده است، اما تقریباً - به جز معدودی - همه این کتابها شامل خاطرات شخصیتهای سیاسی و اجتماعی است و از فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی آن دوره گفتهاند. در این کتابها فعالیتها و جنبههای سیاسی و اجتماعی امام بازگو و بررسی شده است. هر چند در کتاب «اقلیم خاطرات» موارد متعددی از این جنبههای شخصیت امام نیز آمده است، اما نقطه قوت خاطرات خانم طباطبایی در خاطرات شخصی، خصوصی و خانوادگی امام است. به عبارت دیگر در کتابهای خاطراتی که از شخصیتها تاکنون منتشر شده است، بیشتر بر اخلاق و منش سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی امام تاکید شده است، اما چون خانم طباطبایی با ازدواج با سیداحمد، عضوی از خانواده امام شده است، اخلاق و زندگی شخصی و خانوادگی امام را به خواننده میشناساند.
نکته دیگر اینکه این خاطرات از زبان یک زن روایت میشود. شاید اگر یک مرد مثلاً یکی از اعضای دفتر امام و حتی خود حاج سیداحمد این خاطرات را میگفت، این لطف را نداشت؛ چون احتمالاً او هم بیشتر فعالیتهای سیاسی و اجتماعی امام را میدید.
اگر بخواهم در یک جمله بگویم، کتابهای خاطرات، زندگی بیرونی امام را روایت میکنند، اما خانم طباطبایی در «اقلیم خاطرات» راوی صادق و بیواسطه زندگی اندرونی بیت امام است و نکات و خاطراتی از زندگی شخصی و خانوادگی امام میآوردند که نه تنها خیلی از دوستاران امام نمیدانند، بلکه وقتی بخوانند شاید باورشان هم نشود. با خواندن این کتاب خواهیم فهمید تصویری که در ذهن ما از امام ساخته شده یا مثلا صدا و سیما از امام به نسل امروزِ امام ندیده ارائه میدهد، چقدر فرق دارد! وقتی کتاب را بخوانید، این را به عینه میبینید. چند نمونه:
- «نکته قابل توجه دیگر در رفتار امام، پاکیزگی، نظم و انضباط ایشان بود. زمانی که که از بیرون میآمدند، نعلینهایشان را در جای هیشگی خود (پشت نردههای جلوی اتاق) میگذاشتند و دستمالی هم روی آن میانداختند تا گرد و غبار روی کفش ننشیند. هنگامی که میخواستند بیرون بروند، کفشهایشان را برمیداشتند و با همان دستمال آن را پاک میکردند و اجازه نمیدادند کسی این کار را بکند. یک بار کارگر خانه این کار را کرده بود؛ او را نهی کرده بودند... برنامه روزانه آقا ثابت و تعریف شده بود. مطالعه، عبادت و دیدار با افراد در وقت معین انجام میگرفت. همان اهتمامی را که به اجرای واجبات و دوری از مکروهات و انجام مستحبات و ... داشتند، به ورزش و پیادهروی و استراحت و رسیدگی به خانواده نیز داشتند... یک شب کارگر خانه پرسید: شام را بیاورم؟ امام نگاه به ساعت کردند و گفتند: 10 دقیقه دیگر. احمد با تعجب پرسید: گرسنه بودن چه ربطی به ساعت دارد؟ شما تا 10 دقیقه دیگر گرسنه میشوید؟ امام پاسخ دادند: اگر ملاک گرسنگی باشد، شاید من هیچگاه میل به غذا نداشته باشم، اما اگر برنامه منظم انجام شود، به همه کارها خواهیم رسید. بارها شنیدم که میگفتند: کسانی توانستهاند موفق شوند که در زندگی دارای نظم و انضباط بودند». (ص 220)
- امام پنج بار آقای لواسانی را برای خواستگاری همسرش میفرستند. داستان خواستگاری از زبان همسر امام: «خواستگاری صورت میگیرد، اما پاسخ منفی شنیده میشود. پس از چند ماه آقا دوباره از آقای لواسانی میخواهد خواستگاری را تکرار کند و باز پاسخ منفی میشنود. در این فاصله تحصیلات پدرم تمام شد و ما قم را ترک کردیم و به تهران بازگشتیم و من به خانه خانم مامانی برگشتم. اما آقای لواسانی در پی درخواست آقا، راه قم - تهران را با وسایل نقلیه آن روز در چندین ساعت به دشواری پیموده و به خانه پدرم میآمد. آخرین بار که پاسخ منفی شنید، از پدرم سبب مخالفتش را میپرسد. پدرم گفته بود پدربزرگ و مادر بزرگش مخالفند و من به احترام آنها حرفی نمیزنم. آنها میگویند او دختری است که در رفاه بزرگ شده و نمیتواند زندگی طلبگی را تحمل کند.... دو سه روزی گذشت که آقا جانم به دیدن ما آمد و گفت: آمدهام برای آخرین بار با قدسی اتمام حجت کنم. این خواستگار افزون بر اصالت خانوادگی دو ویژگی ارزشمند دارد. یکی اینکه بسیار متدین است؛ دوم آنکه بسیار باهوش و درسخوان است و قدسی باید قدر این دو خصلت را بداند. من آمدهام تا خودم پاسخ او را بشنوم.» (صفحات 335-338)
- در صفحات 348 تا 351 کتاب ماجرای اجارهنشینی و هشت بار خانه عوض کردن امام از زبان همسرشان آمده است: «خانه هشتم، در محله یخچال قاضی بود پس از شروع مبارزات در سال های 41-42 شمسی، رفت و آمد به خانه ما زیاد شد. ما مجبور شدیم خانه کوچک همسایه مان، نصرت خانم را اجاره کنیم. به آنجا رفتیم و حیاط و ساختمان بزرگ تر را در اختیار آقایان قرار گرفت. پس از تبعید امام آن خانه را پس دادیم». (ص 351)
- «خانم (همسر امام) در حالی که برخی از نظرات امام را در مسائل خانوادگی نقد کرده و آنها را نوعی سختگیری تلقی میکردند، لیکن دینداری و تعهد امام را میستودند و یادآور شدند که آنچه پدرم در مورد او گفت درست بود. او خود را ملزم به رعایت همه قولهایی میدانست که به پدرم داده بود. به طور نمونه: در بعضی از مخارج خانه سختگیری میکرد و مقید بود که همچون دیگر طلبهها زندگی کند، اما هیچگاه برای استخدام کارگر مخالفتی نکرد و به قولی که والدینم داده بود سخت وفادار بود. نگذاشت که من یک روز را هم بدون کارگر بگذرانم. هرگز از من نخواست تا کارهای خانه را خودم انجام دهم، اما خودم بسیاری از کارها را انجام میدادم... آقای ثقفی (پدر همسر امام) هنگام عقد دخترشان از امام قول گرفتند که در تابستانها به سبب گرما و خشکی هوای قم تمهیدی بیندیشند، تا به دخترشان سخت نگذرد و امام هم به قول خود وفادار بودند. خانم نقل میکردند: آقا مدت 6 سال یا بیشتر به خواسته پدر و مادرم، تابستان من و بچهها را به خانه آقا جانم در تهران میآورد و خود به قم باز میگشت و به تالیف کتابهایش مشغول میشد... دو سال به محلات، دو بار به مشهد، دو بار امامزاده قاسم در تهران، یک سال اصفهان و یک سال هم به همدان رفتیم. آقا بیشتر در تابستان ها کتاب می نوشتند». (صفحات 448 -455)
- «خانم میگفتند: آقا نمیتوانست تمام خواستههای مرا تحقق بخشد، اما همیشه رعایت حال مرا میکرد. او سختگیریهای خاصی داشت، ولی از آنجا که مرا دوست داشت و بسیار به من احترام میگذاشت، این سختیهای زندگی برایم قابل تحمل بود». (ص 359)
- حال و هوای بیت امام موقع درگذشت آقا مصطفی: «من دست حسن را گرفتم و به خانه داداش بازگشتم. امام نیز نزدیک ظهر به آنجا آمدند. به محض ورود، خانم با حالتی بسیار پریشان نزد امام آمدند و گفتند: آقا دیدی چطور شد؟ چه بلایی بر سرمان آمد. آقا پاسخ دادند: خانم به خاطر خدا صبر کن! میدانم که دشوار است. سخت است. اما به حساب خدا بگذار. اگر به حساب خدا بگذاری، تحملش آسان میشود. خدا خودش تحمل این مصیبت را آسان میکند... یک بار وارد اتاق امام شدم. دیدم به سقف خیره شدهاند. از گوشه چشمشان اشک سرازیر بود. مرا که دیدند تکانی به خود دادند و سراغ حسن را گرفتند. سپس گفتند شما تنهایید، حوصلهتان سر میرود. فلان کتاب هست. میخواهی بخوانی؟ سپس به کمد کوچکی که در گوشه اتاق بود و خانم هدایا و سوغاتیهایی را که از ایران میآوردند در آن میگذاشتند، اشاره کردند و گفتند: میخواهی برایت چیزی بیاورم؟» (صفحات 394-396)
- «قطعه طلای کوچکی را آماده کرده بودند. آن را به مناسبت تولد یاسر به من دادند. آنگاه با لبخندی گفتند: دختر نداری، اولاد نداری! من نیز با خنده به ایشان گفتم: شما که پسری همچون احمد دارید، این حرف را میزنید؟ سرشان را تکان دادند و گفتند: احمد استثناست». (ص 473)
- و در خانه نوفل لوشاتو: «یک بار چند خانم جوان به خانم اعتراض کردند که چرا رفتار شما متناسب با شان امام نیست؟ خانم پرسیدند: چطور؟ آنها پاسخ دادند: کسی که اینجا میآید فکر میکند عید دیدنی آمده است، زیرا با شیرینیهای متنوع پذیرایی میشود؛ در حالی که یک لیوان چای و بیسکویت کافی است. اینجا خبری از وضعیت انقلابی نیست. خانم گفتند: دخترم، همه اینها از ایران رسیده و سوغاتی است. این کمد که میبینی از هدایای دوستان پر است. آیا بهتر نیست که من اینها را برای پذیرایی از شما که مهمان من هستید و از راه دور آمدهاید، بیاورم یا از این کار صرف نظر کرده و تظاهر به سادهزیستی کنم؟ چرا نمیتوانید مسائل را از هم جدا کنید و زود قضاوت میکنید؟ آیا این نفاق نیست که من شیرینی را تنها و یا با خانواده خودم بخورم و برای شما که مهمان هستید نیاورم؟ تا در نگاه شما ساده زیست و انقلابی دیده شوم». (ص 477)
- «کنار همه این جنب و جوشها و روزهای پرکاری که امام - در نوفل لوشاتو - داشتند، کارهای شخصی و برنامههای روزانه، توجه به افراد خانواده و دیدار با مهمانها نیز اجرا میشد... برنامههای عبادی واجب و مستحب، اذکار یومیه، تهجد و نماز شب و تلاوت قرآن را مانند همیشه انجام میدادند. همچنین به درخواستهای مراجعان همچون اجرای خطبه عقد، امضاهای یادگاری، دعا برای افراد مریض، میانجیگری و حل اختلاف میان افراد و خانوادهها و پاسخ به پرسشهای شرعی نیز اهتمام میورزیدند». (ص 529)
1- «یک شب امام گفتند: در جوانی سیگار میکشیدم. تا اینکه یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم به شدت درگیر فهم آن شد. در همین حال برای آوردن سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت همین که نگاهم به کتاب افتاد که آن را بر زمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته بودم، احساس شرمندگی کردم و با خود عهد کردم که دیگر سیگار نکشم. آن را خاموش کردم و دیگر سیگار نکشیدم». (ص 258)
از این نمونه خاطرات ناب و منحصر به فرد از امام در کتاب «اقلیم خاطرات» کم نیست. مثلاً: - «هنگامی که پنج ماهه بودم پدرم به دست جعفرقلی خان و برادرش رضاقلی سلطان کشته شد. بزرگ تر که شدم برایم گفتند که پدر و پدربزرگم مرحوم آقاسید احمد از مردان شجاع خمین بودهاند. خاطره لالایی گفتن او (مادرم) با گیسوان بافته در دو طرف گونهاش در ذهنم نقش بسته است... در بچگی کار با تفنگ را آموزش دیدم. زمانی که اشرار به خمین تاخت و تاز میکردند. به برج خانهمان میرفتم و در آنجا در کنار دیدهبانها با تفنگی که از قدّم بلندتر بود میایستادم. گاه سربازان روسی را که در خمین رفت و آمد میکردند میدیدم». (صفحات 262-263)
- خانم (همسر امام) میگفتند: «یک روز احمد را برای کوتاه کردن موهایش به آرایشگاه بردم. آرایشگر موهای او را مدل آلمانی کوتاه کرد. هنگامی که آقا به خانه آمد از دیدن مدل موهای احمد - که بور هم بود - ناراحت شد، اما به من اعتراض نکرد. در حالی که به شدت خشمگین بود، گفت: چرا موی پسر من طلبه باید اینگونه کوتاه شود و خودش با قیچی موی او را کوتاه کرد. البته من هم بسیار ناراحت و عصبانی شدم. ولی سکوت کردم». (ص 359)
- «در اتاق پائین کتابهای گوناگون و تازه تالیف شده نیز کنار دستشان بود که بیشتر طلبههای جوان و دانشجویان انجمنهای اسلامی اروپا و آمریکا برای ایشان ارسال میکردند و ایشان آنها را با برنامه در ساعات معین مطالعه میکردند. آنچه از این کتابها به خاطر دارم، عبارتند از: فارسی شکر است از جمالزاده، طلوع انفجار، افضل الجهاد (نامه سرگشاده به شاه) از علیاصغر حاج سیدجوادی و کتابهایی که از طرف دانشجویان انجمنهای اسلامی تدوین شده بود. تفسیر سوره انفال نوشته سازمان مجاهدین خلق همچنین آثاری از جلال آلاحمد و دکتر شریعتی. در آن زمان - موقع تبعید امام به نجف - من مشغول مطالعه رمان «شوهر آهو خانم» نوشته علیمحمد افغانی بودم. امام از من خواستند هنگامی که آن را نمیخوانم در دسترس ایشان قرار دهم. جالب اینکه هنوز من آن را به پایان نرسانده بودم که امام تمام آن را خواندند. کنار این مطالعات پراکنده، روزانه چند بار برنامه تلاوت قرآن داشتند؛ پیش از نماز صبح، پس از بیدار شدن از خواب، پیش از نماز ظهر و مغرب، پس از نماز عشا؛ به طوری که در پایان هر ماه، چند بار قرآن را ختم میکردند». (ص 387)
2- خانم طباطبایی در دو سه فصل اول به طور مفصل به اجداد و اعضای امام، همسر و خانواده خودش میپردازد که در نوع خودش خواندنی است. نکته جالب آنجاست که به همراه این معرفی، خاطراتی از زبان آنها و یا درباره آنها میآورد. مثلاً در صفحات 261 تا 265 خاطراتی درباره اجداد و پدر حضرت امام از زبان آیتالله پسندیده برادر بزرگ امام آمده است.
3- تاکنون کتابهای خاطرات زیادی درباره انقلاب و امام منتشر شده است، اما تقریباً - به جز معدودی - همه این کتابها شامل خاطرات شخصیتهای سیاسی و اجتماعی است و از فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی آن دوره گفتهاند. در این کتابها فعالیتها و جنبههای سیاسی و اجتماعی امام بازگو و بررسی شده است. هر چند در کتاب «اقلیم خاطرات» موارد متعددی از این جنبههای شخصیت امام نیز آمده است، اما نقطه قوت خاطرات خانم طباطبایی در خاطرات شخصی، خصوصی و خانوادگی امام است. به عبارت دیگر در کتابهای خاطراتی که از شخصیتها تاکنون منتشر شده است، بیشتر بر اخلاق و منش سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی امام تاکید شده است، اما چون خانم طباطبایی با ازدواج با سیداحمد، عضوی از خانواده امام شده است، اخلاق و زندگی شخصی و خانوادگی امام را به خواننده میشناساند.
نکته دیگر اینکه این خاطرات از زبان یک زن روایت میشود. شاید اگر یک مرد مثلاً یکی از اعضای دفتر امام و حتی خود حاج سیداحمد این خاطرات را میگفت، این لطف را نداشت؛ چون احتمالاً او هم بیشتر فعالیتهای سیاسی و اجتماعی امام را میدید.
اگر بخواهم در یک جمله بگویم، کتابهای خاطرات، زندگی بیرونی امام را روایت میکنند، اما خانم طباطبایی در «اقلیم خاطرات» راوی صادق و بیواسطه زندگی اندرونی بیت امام است و نکات و خاطراتی از زندگی شخصی و خانوادگی امام میآوردند که نه تنها خیلی از دوستاران امام نمیدانند، بلکه وقتی بخوانند شاید باورشان هم نشود. با خواندن این کتاب خواهیم فهمید تصویری که در ذهن ما از امام ساخته شده یا مثلا صدا و سیما از امام به نسل امروزِ امام ندیده ارائه میدهد، چقدر فرق دارد! وقتی کتاب را بخوانید، این را به عینه میبینید. چند نمونه:
- «نکته قابل توجه دیگر در رفتار امام، پاکیزگی، نظم و انضباط ایشان بود. زمانی که که از بیرون میآمدند، نعلینهایشان را در جای هیشگی خود (پشت نردههای جلوی اتاق) میگذاشتند و دستمالی هم روی آن میانداختند تا گرد و غبار روی کفش ننشیند. هنگامی که میخواستند بیرون بروند، کفشهایشان را برمیداشتند و با همان دستمال آن را پاک میکردند و اجازه نمیدادند کسی این کار را بکند. یک بار کارگر خانه این کار را کرده بود؛ او را نهی کرده بودند... برنامه روزانه آقا ثابت و تعریف شده بود. مطالعه، عبادت و دیدار با افراد در وقت معین انجام میگرفت. همان اهتمامی را که به اجرای واجبات و دوری از مکروهات و انجام مستحبات و ... داشتند، به ورزش و پیادهروی و استراحت و رسیدگی به خانواده نیز داشتند... یک شب کارگر خانه پرسید: شام را بیاورم؟ امام نگاه به ساعت کردند و گفتند: 10 دقیقه دیگر. احمد با تعجب پرسید: گرسنه بودن چه ربطی به ساعت دارد؟ شما تا 10 دقیقه دیگر گرسنه میشوید؟ امام پاسخ دادند: اگر ملاک گرسنگی باشد، شاید من هیچگاه میل به غذا نداشته باشم، اما اگر برنامه منظم انجام شود، به همه کارها خواهیم رسید. بارها شنیدم که میگفتند: کسانی توانستهاند موفق شوند که در زندگی دارای نظم و انضباط بودند». (ص 220)
- امام پنج بار آقای لواسانی را برای خواستگاری همسرش میفرستند. داستان خواستگاری از زبان همسر امام: «خواستگاری صورت میگیرد، اما پاسخ منفی شنیده میشود. پس از چند ماه آقا دوباره از آقای لواسانی میخواهد خواستگاری را تکرار کند و باز پاسخ منفی میشنود. در این فاصله تحصیلات پدرم تمام شد و ما قم را ترک کردیم و به تهران بازگشتیم و من به خانه خانم مامانی برگشتم. اما آقای لواسانی در پی درخواست آقا، راه قم - تهران را با وسایل نقلیه آن روز در چندین ساعت به دشواری پیموده و به خانه پدرم میآمد. آخرین بار که پاسخ منفی شنید، از پدرم سبب مخالفتش را میپرسد. پدرم گفته بود پدربزرگ و مادر بزرگش مخالفند و من به احترام آنها حرفی نمیزنم. آنها میگویند او دختری است که در رفاه بزرگ شده و نمیتواند زندگی طلبگی را تحمل کند.... دو سه روزی گذشت که آقا جانم به دیدن ما آمد و گفت: آمدهام برای آخرین بار با قدسی اتمام حجت کنم. این خواستگار افزون بر اصالت خانوادگی دو ویژگی ارزشمند دارد. یکی اینکه بسیار متدین است؛ دوم آنکه بسیار باهوش و درسخوان است و قدسی باید قدر این دو خصلت را بداند. من آمدهام تا خودم پاسخ او را بشنوم.» (صفحات 335-338)
- در صفحات 348 تا 351 کتاب ماجرای اجارهنشینی و هشت بار خانه عوض کردن امام از زبان همسرشان آمده است: «خانه هشتم، در محله یخچال قاضی بود پس از شروع مبارزات در سال های 41-42 شمسی، رفت و آمد به خانه ما زیاد شد. ما مجبور شدیم خانه کوچک همسایه مان، نصرت خانم را اجاره کنیم. به آنجا رفتیم و حیاط و ساختمان بزرگ تر را در اختیار آقایان قرار گرفت. پس از تبعید امام آن خانه را پس دادیم». (ص 351)
- «خانم (همسر امام) در حالی که برخی از نظرات امام را در مسائل خانوادگی نقد کرده و آنها را نوعی سختگیری تلقی میکردند، لیکن دینداری و تعهد امام را میستودند و یادآور شدند که آنچه پدرم در مورد او گفت درست بود. او خود را ملزم به رعایت همه قولهایی میدانست که به پدرم داده بود. به طور نمونه: در بعضی از مخارج خانه سختگیری میکرد و مقید بود که همچون دیگر طلبهها زندگی کند، اما هیچگاه برای استخدام کارگر مخالفتی نکرد و به قولی که والدینم داده بود سخت وفادار بود. نگذاشت که من یک روز را هم بدون کارگر بگذرانم. هرگز از من نخواست تا کارهای خانه را خودم انجام دهم، اما خودم بسیاری از کارها را انجام میدادم... آقای ثقفی (پدر همسر امام) هنگام عقد دخترشان از امام قول گرفتند که در تابستانها به سبب گرما و خشکی هوای قم تمهیدی بیندیشند، تا به دخترشان سخت نگذرد و امام هم به قول خود وفادار بودند. خانم نقل میکردند: آقا مدت 6 سال یا بیشتر به خواسته پدر و مادرم، تابستان من و بچهها را به خانه آقا جانم در تهران میآورد و خود به قم باز میگشت و به تالیف کتابهایش مشغول میشد... دو سال به محلات، دو بار به مشهد، دو بار امامزاده قاسم در تهران، یک سال اصفهان و یک سال هم به همدان رفتیم. آقا بیشتر در تابستان ها کتاب می نوشتند». (صفحات 448 -455)
- «خانم میگفتند: آقا نمیتوانست تمام خواستههای مرا تحقق بخشد، اما همیشه رعایت حال مرا میکرد. او سختگیریهای خاصی داشت، ولی از آنجا که مرا دوست داشت و بسیار به من احترام میگذاشت، این سختیهای زندگی برایم قابل تحمل بود». (ص 359)
- حال و هوای بیت امام موقع درگذشت آقا مصطفی: «من دست حسن را گرفتم و به خانه داداش بازگشتم. امام نیز نزدیک ظهر به آنجا آمدند. به محض ورود، خانم با حالتی بسیار پریشان نزد امام آمدند و گفتند: آقا دیدی چطور شد؟ چه بلایی بر سرمان آمد. آقا پاسخ دادند: خانم به خاطر خدا صبر کن! میدانم که دشوار است. سخت است. اما به حساب خدا بگذار. اگر به حساب خدا بگذاری، تحملش آسان میشود. خدا خودش تحمل این مصیبت را آسان میکند... یک بار وارد اتاق امام شدم. دیدم به سقف خیره شدهاند. از گوشه چشمشان اشک سرازیر بود. مرا که دیدند تکانی به خود دادند و سراغ حسن را گرفتند. سپس گفتند شما تنهایید، حوصلهتان سر میرود. فلان کتاب هست. میخواهی بخوانی؟ سپس به کمد کوچکی که در گوشه اتاق بود و خانم هدایا و سوغاتیهایی را که از ایران میآوردند در آن میگذاشتند، اشاره کردند و گفتند: میخواهی برایت چیزی بیاورم؟» (صفحات 394-396)
- «قطعه طلای کوچکی را آماده کرده بودند. آن را به مناسبت تولد یاسر به من دادند. آنگاه با لبخندی گفتند: دختر نداری، اولاد نداری! من نیز با خنده به ایشان گفتم: شما که پسری همچون احمد دارید، این حرف را میزنید؟ سرشان را تکان دادند و گفتند: احمد استثناست». (ص 473)
- و در خانه نوفل لوشاتو: «یک بار چند خانم جوان به خانم اعتراض کردند که چرا رفتار شما متناسب با شان امام نیست؟ خانم پرسیدند: چطور؟ آنها پاسخ دادند: کسی که اینجا میآید فکر میکند عید دیدنی آمده است، زیرا با شیرینیهای متنوع پذیرایی میشود؛ در حالی که یک لیوان چای و بیسکویت کافی است. اینجا خبری از وضعیت انقلابی نیست. خانم گفتند: دخترم، همه اینها از ایران رسیده و سوغاتی است. این کمد که میبینی از هدایای دوستان پر است. آیا بهتر نیست که من اینها را برای پذیرایی از شما که مهمان من هستید و از راه دور آمدهاید، بیاورم یا از این کار صرف نظر کرده و تظاهر به سادهزیستی کنم؟ چرا نمیتوانید مسائل را از هم جدا کنید و زود قضاوت میکنید؟ آیا این نفاق نیست که من شیرینی را تنها و یا با خانواده خودم بخورم و برای شما که مهمان هستید نیاورم؟ تا در نگاه شما ساده زیست و انقلابی دیده شوم». (ص 477)
- «کنار همه این جنب و جوشها و روزهای پرکاری که امام - در نوفل لوشاتو - داشتند، کارهای شخصی و برنامههای روزانه، توجه به افراد خانواده و دیدار با مهمانها نیز اجرا میشد... برنامههای عبادی واجب و مستحب، اذکار یومیه، تهجد و نماز شب و تلاوت قرآن را مانند همیشه انجام میدادند. همچنین به درخواستهای مراجعان همچون اجرای خطبه عقد، امضاهای یادگاری، دعا برای افراد مریض، میانجیگری و حل اختلاف میان افراد و خانوادهها و پاسخ به پرسشهای شرعی نیز اهتمام میورزیدند». (ص 529)