عاشقی -3

صفحه خانگی پارسی یار درباره

1. موعظه امام محمد باقر (ع) به صوفى عصرش

    نظر

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/saidgodari/23.jpg

داستان‏ها

1. موعظه امام محمد باقر (ع) به صوفى عصرش

محمد بن منکدر، یکى از متصوفان مشهور عصر خویش بود که در عبادت ظاهرى و انجام فرایض و مستحبات اسلامى سعى بلیغى داشت، به طورى که از همه کارها دست برداشته، تنها به عبادت مى‏پرداخت.
او اوقات شب را میان خود، مادر و خواهر خویش تقسیم کرده بود تا هر کدام از آنان ثلث شب را بیدار بوده و به نماز و تهجد بپردازند. چون خواهرش درگذشت، شب را با مادرش تقسیم کرد که هر کدام نیمى از آن را مشغول عبادت باشند و چون مادرش وفات یافت، وى تمام شب را بیدار بود و به راز و نیاز مى‏پرداخت.
محمد بن منکدر روزى در جمع مریدانش گفت : من گمان نداشتم که على بن حسین (زین العابدین) خلفى چون خود به یادگار گذاشته باشد تا این‏که روزى فرزندش محمد باقر (ع) را دیدم و خواستم وى را پندى دهم، اما او به من پندى داد و درسى آموخت. مریدانش پرسیدند : محمد باقر (ع) به چه چیز تو را پند داد؟ وى جریان ملاقات خویش با امام محمد باقر (ع) را این گونه بیان کرد :
در یکى از روزهاى بسیار گرم، براى انجام کارى به بیرون مدینه مى‏رفتم، در بین راه محمد بن على (ع) را دیدم که فربه و تناور بود و بر دو غلام خویش تکیه کرده، مى‏آمد. با خود گفتم بزرگى از بزرگان قریش براى طلب دنیا در چنین حالتى بیرون آمده است، هم اکنون وى را موعظه خواهم کرد.
همین که به او رسیدم، سلام کردم. محمد بن على (ع) نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام مرا داد.
گفتم : اَصْلَحَکَ اللّهُ، آیا خوب است بزرگى از بزرگان قریش در چنین هواى گرمى در طلب دنیا باشد، اگر مرگت فرا رسد و تو در این حال باشى چه خواهى کرد؟
محمد بن على (ع) دست از دوش غلامانش برداشت و به خود تکیه کرد و گفت : به خدا سوگند اگر مرگ من در این حال فرا رسد، در حالى به من رسیده است که در اطاعت خدا بوده‏ام و خود را از نیاز به تو و مردم باز داشته‏ام. من آن‏گاه از فرا رسیدن مرگ ترسانم که در اطاعت خدا نباشم و در ارتکاب معاصى الهى باشم.
من از سخن خود شرمنده شدم و گفتم : یرحمک الله، من مى‏خواستم تو را موعظه کنم؛ اما تو مرا موعظه فرمودى.
آرى، امام محمّد باقر (ع) به این صوفى خرقه پوش، که خود را غرق در عبادت نموده و افتخار به موعظه خلق الناس داشت و دست از کار و کسب کشیده و خود را سربار مردم کرده بود، درس اسلام‏شناسى مى‏دهد که اسلام، دین کسب و کار و تلاش براى معیشت زندگى است و از سربار مردم شدن به شدت نفرت دارد، همان طورى که پیامبر اکرم(ص) فرمود.«ملْعُونٌ مَنْ اَلْقى‏ کَلّهُ عَلَى النّاسِ؛
(2)ملعون است کسى که بارزندگى خویش را بر دوش مردم افکند.».

امام صادق(ع) از پدرش، امام محمدباقر(ع) نقل کرد که آن حضرت فرمود : روزى بر جابربن عبدالله انصارى وارد شدم و بر او سلام کردم. جابر جواب سلام مرا داد و پس از آن پرسید : تو کیستى؟ در آن هنگام وى نابینا بود. گفتم : محمد بن على بن حسین(ع) هستم. گفت : اى پسر خیر البشر! نزدیک‏تر بیا. من نزدیک او رفتم. مرا در آغوش گرفت و دست هایم را بوسید و افتاد که پاهایم را نیز ببوسد. من خود را دورکردم و مانع شدم. آن‏گاه به من گفت : رسول خدا، محمد مصطفى(ص) به تو سلام رسانید. گفتم : وَ على‏ رَسُولِ اللّهِ السَّلامُ وَ رَحْمةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ.
سپس پرسیدم : قضیه چیست اى جابر؟ جابر گفت : من روزى با رسول خدا (ص) بودم که آن حضرت به من فرمود : اى جابر! شاید آن قدر زنده بمانى تا ملاقات کنى مردى از فرزندان مرا که نامش محمد بن على بن حسین (ع) است و خداوند متعال نور و حکمت را به وى عطا فرموده است. پس از جانب من به او سلام رسان.
(3)
هم چنین روایت شده است که جابر بن عبدالله انصارى در مسجد رسول خدا مى‏نشست و مى‏گفت : «یا باقِرَ یا باقِرَ الْعِلْمِ.» مردم مدینه مى‏گفتند : او هذیان مى‏گوید. جابر مى‏گفت : به خدا سوگند، من بیهوده و پریشان سخن نمى‏گویم. من از رسول خدا(ص) شنیدم که به من فرمود : اى جابر! تو زنده مى‏مانى تا ببینى مردى از اهل بیت مرا که نام او نام من و رخسار او رخسار من باشد، بشکافد علم را شکافتنى، هرگاه وى را دیدى، سلام مرا به او برسان. و این فرمایش رسول خدا است که مرا واداشت این سخن را بگویم.(4)
شایان یادآورى است که جابر بن عبدالله بن عمروبن حرام انصارى، صحابى جلیل القدر پیامبر (ص) و از اصحاب بدر است. وى در بسیارى از غزوات پیامبر اکرم(ص) و جنگ‏هاى امیرالمؤمنین (ع) حضور داشت و همواره پیرو مقام رسالت و امامت بود. از دوستى پیامبر (ص) و اهل بیت آن حضرت فروگذار نکرده و پیوسته مردم را به محبت امیرالمؤمنین(ع) و اولاد گرام آن حضرت تحریص و تشویق مى‏کرد. او نخستین زایر قبر امام حسین (ع) در کربلا است. در آخر عمر، چشمانش نابینا شده و در سن نود سالگى (به سال 78 هجرى) وفات یافت.(5)

1. قالَ الْباقِرُ (ع) : اَشَدُّ الْاَعْمالِ ثَلاثَةٌ : ذِکْرُ اللَّهِ عَلى‏ کُلِّ حالٍ وَاِنْصافُکَ مِنْ نَفْسِکَ وَمُواساةُ الْاَخِ فی الْمالِ.(6)
مهم‏ترین کارها سه چیز است : در هر حال به یاد خدا بودن، انصاف نمودن با نفس خویش، و همیارى مالى با برادر (دینى) خویش.
2. قالَ (ع) : خُذُوا الْکَلِمَةَ الطَّیِّبَةَ مِمَّنْ قالَها وَاِنْ لَمْ یَعْمَلْ بِها.
(7)
گفتار پاکیزه (مطابق حق) را از هر کس شنیدید، بگیرید (وبه آن عمل کنید) اگر چه گوینده، خود به آن عمل نکرده باشد.
3. قالَ (ع) : اَرْبَعٌ مِنْ کُنُوزِ البِرِّ : کِتْمانُ الْحاجَةِ، وَکِتْمانُ الصَّدَقَةِ، وَکِتْمانُ الْوَجَعِ، وَکِتْمانُ الْمُصیبَةِ.
(8)
چهار چیز است که از گنج‏هاى نیکویى است : پوشاندن حاجت، پوشاندن صدقه، پوشاندن درد و بیمارى و پوشاندن مصیبت.
4. قالَ (ع) : اَلْحَیاءُ وَالایمانُ مَقْرُونانِ فی قَرَنٍ فَاِذا ذَهَبَ اَحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ.
(9)
حیا و ایمان مقرون به هم مى‏باشند. هرگاه یکى از آن دو برود، دیگرى نیز به مرافقت او خواهد رفت.
5. قالَ (ع) : وَاللّهِ ما شیعَتَنا اِلاّ مَنِ اتَّقَى اللّهَ وَاَطاعَهُ.
(10)
سوگند به خدا، شیعه ما نیست مگر کسى که تقوا پیشه کند و از خداوند اطاعت و پیروى نماید.
2 . سیرة الأئمة الاثنى عشر، ج‏2، ص‏213.
3 . کشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج‏2، ص‏327.
4 . مناقب آل ابى طالب، ج‏3، ص‏328.
5 . منتهى الآمال فى تاریخ النبىّ و الآل، ج‏1، ص‏119.
6 . کشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج‏2، ص 341.
7 . بحار الأنوار، ج 78، ص 170، باب 22، ح 4.
8 . همان، باب 22، ح 5.
9 . همان جا.
10 . همان، ص 172، ح 5.


 

کلمات شریفه

2. ابلاغ سلام پیامبر(ص) به امام محمدباقر(ع) توسط جابربن عبدالله انصارى